『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان_انلاین #راه_عاشقی♥️ #قسمت_هفتاد مسافرین محترم .
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_هفتاد_یک
_ لطفا فایل صوتی بازجویی رو برای من ارسال کنید .. برای تهیه گزارش نیازش دارم
_ بله ؟!
_ حواستون کجاست ..
_ ببخشید .. داشتم این اعترافات حبشی رو میخوندم !.. چی فرمودید ؟!
_ اگر امکان داره فایل صوتی بازجویی رو برام ارسال کنید ...
_ باشه .. حتما
_ خسته نباشید ..
_ ممنون ... همچنین ..
علیرضا از اتاق بازجویی بیرون اومد ..
شماره حدیث رو گرفت ...
_ الو سلام..
_ علیک سلام ..
_ بهتری ؟!
_ آره خداروشکر ...
_ چه خبر ؟! چی کار میکنی ؟!
_ هیچی .. تو خونه افتادم یه گوشه ..
مامان نمیزاره دست به سیاه و سفید بزنم ..
عصر اگه شد انشاالله انشاالله یه سر میام ..
هنوز حرف حدیث تموم نشده بود ..
_ لازم نکرده ... نمیخواد بیای .. استراحت کن ...
_ چشم مادربزرگ .. امر دیگه ای ؟!
اونجا چه خبر ؟!
همه چی مرتبه ؟!
_ توقع نداری پشت تلفن که اطلاعات بدم ؟!
_ بله .. حق باشماست..
_ استراحت کن .. زود تر خوب بشی بیای سر کار و زندگیت .. واگرنه آقا کمال نیروی جایگزین دعوت میکنه سر میزتون ...
_ بسیار خوب ...
_ با اجازتون ما به کارمون برسیم .. شماهم به استراحت و خوردن و خوابیدنتون ؟!
حسین به طرف علیرضا اومد ...
_ کجایی علیرضا ...
_ من بعدا با شما تماس میگیرم...
_ وضعیت قرمز ..
_ خداحافظ..
_ خداحافظ...
_ کجایی علیرضا ؟!
_ همینجا... یه تماس فوری پیش اومد ...
_ بدو بیا همه منتظر نتیجه بازجویی ایم ...
_ قرارمون جلسه ساعت ۱۰ بود ...
_ صحیح.. ولی آقا کمال باهات کار داشت ..
_ باشه .. حسین ..
_ جانم ؟!
_ مهدی کجاست ؟! حالش .. حالش چطوره؟!
_ از آقا کمال شنیدم که بعد جلسه ۱ روز بهش مرخصی دادن ...
_ خوبه .. یکم ذهنش آرامش داشته باشه ..
--------------------------------------------------------
_ این چیه ؟!
_ برگه اعترافات راضیه حبشی ..
_ گزارش بازجویی با کیه ؟!
_ دست خانم کاظمیه ..
کمال داخلی خانم کاظمی رو گرفت ..
_ خانم کاظمی .. خسته نباشید ..
گزارش آماده است ؟!
_ اگه فایل صوتی بدستم برسه آماده اش میکنم ...
کمال چپ چپ به علیرضا نگاه کرد ...
_ باشه .. پس هرچه سریع تر آماده بشه .. ممنون
_ خب .. من بعد از بازجویی یک راست اومدم اینجا دیگه ...
_ بیا از روی سیستم من ارسال کن به گزارش نیاز دارم .. باید بفرستمش برای معاونت ..
علیرضا مشغول شد ...
_ از خواهرت خبر داری ؟!
_ تو محیط کار .. جز مسائل کاری باید حرف بزنیم ؟!
_ خوب حرفای خودم رو حفظ شدی ها ..
حالا این یه بار رو قانون شکنی کن آقا علیرضا..
_ بهش زنگ زدم .. حالش بهتره ... اگرچه میدونم زیاد در این باره صادق نیست
_ تو محیط کار ؟!
_ فایل ارسال شد ..
_ علیرضا ..
_ بله ؟!
_ دیگه تکرار نشه تو محیط کار تماس غیر کاری بگیری ..
قوانین اینجا رو زیر پا نذار !
_ من ؟!
_ بله شما ... تماس غیر کاری ممنوعه ..
_ تماس من کاملا هم کاری بود ..
با خانم شریف تماس گرفتم ..
الو .. سلام خانم شریف .. مرخصی تون تا فردا صبحه .. عصر نیاز نیست بیایید ..
نه .. باید بیام .. اینجا حوصلم سر ر..
_ سلام ...
علیرضا صاف ایستاد .. سرش رو پایین انداخت..
_ سلام ...
_ گزارش آماده شد ؟!
_ بله .. بفرمایید
_ چقدر سریع .. خوبه ..
اگه همه سرعت شما رو تو کار داشته باشن عالیه خیلی ممنون ..
_ بله .. ممنون .. فقط برای جلسه ساعت ۱۰ گزارش کامل تر رو میارم ..
_ نیازی نیست ..
_ چطور مگه ؟!
_ جلسه کنسل شد..
برای جلسه بعدی خبرتون میکنم ...
اگر نیاز به مرخصی دارید میتونید امروز مرخصی بگیرید ..
_ نه .. خیلی ممنون .. با اجازه
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞