فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب ...
امروز زیر ساخت های جبهه حق در جنگ نرم قوی شده !
#فرمانده_کل_قوا
#رهبری
#جهاد_تبیین
#حلیف
#فرمانده
@Hlifmaghar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظر جواب ما باش حیوون :*)
#فرمانده
سلام صبح به خیر ...🌻✨
انشاالله امروز هم مثل هر روز زیر سایه امام زمان و ائمه اطهار باشید🕊
#مَحیصا
۱༺ذکـرروزشـنبـہ🌻
۱۰۰مرتـبہ
یـاربالعالــمین🍃
اےپروردگارجـهانیـان༻🍂
#مَحیصا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطور به امام زمان سلام کنیم♥️🌿
#زیارت_آل_یاسین
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حلیف
@HLIF_MAGHAR313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂✨دیدن این فیلم برای رجویون و منافقین عزیز توصیه نمیشود🐽🤣
جووووووووون😂🌿
#دمت_گرم_مشتی_گلی
#طنزانه
#رهبری
#مرگ_بر_منافق
#فرمانده
@Hlifmaghar313
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_هفتاد
مسافرین محترم ...
هم اکنون در حال آماده سازی کابین
برای فرود در فرودگاه امام خمینی رحمت الله علیه هستیم ..
_______________________
بعد از نماز صبح همه تو مقر بودند...
کمال: علیرضا..
- بله..
- میخوام بری برای بازجویی اون دختر ..
- چشم..
- وایسا..
قرار بود یه نفر از خانم ها هم حضور داشته باشه ..
حدیث که مریض.. خونه مونده ..
پس ..
با خانم کاظمی برو ..
- باشه .. چشم
-----------------------------
- سلام..
لطفا بشینید...
- چی باید بگم؟!
علیرضا: خودتونو به طور کامل معرفی کنید..
- راضیه حبشی.. فرزند اکبر..متولد ۱۳۷۲..قزوین...
علیرضا: این ها رو میشناسید؟
عکس جاسم و آیات و رحیم رو نشون داد..
راضیه به عکس ها نگاه کرد..
سرش رو به علامت تایید تکون داد..
چشمش به عکس رحیم که افتاد اخماش تو هم رفت و عکس رو پاره کرد و جلو انداخت...
زینب و علیرضا از این رفتارش متعجب شدند..
- این الان دست شماست؟!
علیرضا: کی؟!
- همین عوضی..
هرچی بلا سرم اومده به خاطر این نامرده..
زینب: اسمش چیه؟!
- ماهان..
خدا لعنتش کنه..
زینب: ماهان؟!
- یعنی میخوای بگی نمیدونی؟!
زینب: اسمش ماهان نیست...
رحیمه..
- ت..تو مطمئنی؟!
علیرضا: بله خانم اسم این آقا رحیم..
رحیم نوری..
حال دختر اصلا خوب نبود..
زینب بلند شد...
لیوان آب رو پر کرد دستش رو گذاشت رو شونه دختر و لیوان ذو جلو گرفت..
زینب: حالت خوبه؟!
آب میخوری؟!
کمی از آب خورد..
زینب: اگه حالت خوب نیست میتونیم بعدا کارمون رو ادامه بدیم..
- نه..نه.. میخوام بهت بگم اون چه کثافتیه...
باید بهتون بگم..
فقط..
فقط بگید الان کجاست...
میتونم ببینمش یا نه؟!
علیرضا: این آقا الان در بازداشت ما هستند..
اما شما نمیتونید ایشون رو ببینید...
- همه چیز از اونجایی شروع شد که پدر و مادرم با هم مشکل پیدا کردند...
صبح و شب خونمون دعوا بود...
من تنها بودم..
خواهر و برادری نداشتم..
هیچ کدوم حواسشون نبود که این وسط تنها کسی که آسیب میبینه منم...
کنکور داشتم..
تمام تلاشم رو میکردم تا بتونم دانشگاه تهران قبول شم..
بلکه برم خوابگاه و از این دعوا ها راحت بشم...
اما نمیتونستم درس بخونم...
بعد از یه مدت با ماهان آشنا شدم...
اون منو دوست داشت و بهم محبت میکرد...
چیزی که تو خونواده ما نبود....
آنقدر پای من نشست تا راضیم کرد که فرار کنم...
یسری وسایل برداشتم و زدم بیرون..
باهاش اومدم تهران..
هه..
چقدر احمق بودم که فکر میکردم میتونم باهاش خوشبخت بشم...
بعد یه مدت بهم گفت که عضو داعش بشم...
اون موقع آنقدر بهش اعتماد داشتم که میگفت بمیر می مردم...
وارد داعش شدم...
اونجا با آیات آشنا شدم...
جاسم..
شوهر آیات بود...
آیات زن شجاعیه...
تو عملیات ها پا به پای مرد ها می جنگید..
تو یکی از عملیات ها پاش به شدت زخمی شد...
اونقدری وضعش خراب بود که پاش رو قطع کردند..
پای مصنوعی داشت...
علیرضا: از جاسم بگو..
- جاسم..
اون خیلی بی رحمه...
حواستون باید بهش باشه...
بارها خودم دیدم که چقدر راحت سر میبرید...
بهش میگفتن..
عقارب ذهبیه..
یعنی دست طلا...
من اون موقع هیچی نمیفهمیدم...
تمام حواسم به ماهان بود..
هرچیز که اون میگفت رو انجام میدادم...
اما..
به خدا باور کنید تا حالا آدم نکشتم...
اولین عملیاتی که میخواستم انجام بدم عملیات انتحاری تو مرز مهران بود...
زینب: از بقیه عملیات ها خبر نداری؟!
- داعش..
اینبار میخواد کار ایران رو یکسره کنه..
به ما زیاد اطلاعات نمی دادند..
فقط میدونم که قراره یه عملیات بزرگ انجام بشه..
تو یه جای شلوغ..
اما تهران نیست..
فکر کنم یه مکان زیارتی...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
✅پندانه
✍هفت چیزاست که خدا از آنهانفرت دارد:
🔶️نگاه متکبرانه.
🔶️زبان دروغگو.
🔶️دستهایی که خون بی گناه میریزند .
🔶️فکری که نقشه های پلید میکشد.
🔶️پاهایی که برای بدی کردن می شتابند.
🔶️شاهدی که دروغ میگوید.
🔶️شخصی که میان دوستان تفرقه می اندازد.
هدایت شده از 『استـوری+هات😎』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال نوتونو مشخص کنید دیگه 😂
#مرسیاَه
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سال نوتونو مشخص کنید دیگه 😂 #مرسیاَه
😐✨ شریک دزد و رفیق قافله 😂
وات دِ فاز😐😂
#فرمانده
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
ساعتت رو کوک کن برای نماز صبح ...🌥 نماز شب باشه که چه بهتر🌘 ... شهدا با این چیزا شهید شدنا !!!
❗️مواظب باش برادر من ❗️
✨شب خوش✨✨
#مَحیصا
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
خوشا دردی که درمانش تو باشی ✨💛
خوشا راهی که پایانش تو باشی✨💛
خوشا چشمی که رخسار تو بیند✨💛
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی✨💛
***************💛🌹***************
السلام علی الحسین🌿💛
و علی علی ابن الحسین 🌿💛
و علی اولاد الحسین🌿💛
و علی اصحاب الحسین🌿💛
#فرمانده
#صبحانه
°•|| @Hlifmaghar313 ||•°
باید ک در این حادثه توبیخ شود خصم ..
درسی بدهیم عبرت تاریخ شود خصم ..
ای شب زدگان از صف خورشید بترسید..
از سایه خود نیز بترسید بترسید..
این راه که بی رهرو رو دگر نیست بدانید..
دوران بزن در رو دگر نیست بدانید..
در فکر پناهید به دنبال سرابید..
در کل جهان منطقه امن نیابید ..
هرگوشه این خاک کنون حادثه خیز است ..
چون از سوی ما هرچه گزینه روی میز است !
#منتقم
#سپاه
#مرگ_بر_اسرائیل
#فرمانده
@Hlifmaghar313
اینجا ایران است !
اینجا حرم است ...
همان حرمی که از برایش داده شد ..
علمدار ها !
اینجا ایران است ..
کشوری سه رنگ !
همان سه رنگی که از یک رنگ جاودان است ..
قرمز خون سرباز ها !
اینجا ایران است ...
سرزمینی در امنیت !
این امنیت گره خورده است ..
به دست علمدار ها !
اینجا ایران است !
سرزمینی برای تامین امنیت منطقه ..
امنیتی که از برایش داده شد...
ریخته شد ...
جدا شد ..
علمدار ها ...
خون سرباز ها ..
دست علمدار ها ...
#حاج_قاسم
#ایران
#جمهوری_اسلامی_ایران
#فرمانده
@Hlifmaghar313
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
ضربه کاری به شبکه جاسوسی اسرائیل در آذربایجان غربی
مدیرکل اطلاعات آذربایجانغربی:
🔹طی یک ماه گذشته سربازان گمنام امام زمان به بزرگترین شبکه جاسوسی رژیم صهیونیستی در این استان ضربات سهمگینی وارد کردند.
🔹این شبکه جاسوسی با اجیر کردن اراذل و اوباش در تلاش بود تا اقدامات خرابکارانهای در داخل خاک ایران داشته باشد که با هوشیاری نیروهای امنیتی، این تهدیدات خنثی و ضربه لازم به شبکه وارد شد.
🔹اراذل و اوباش اجیر شده توسط سرویس جاسوسی رژیم صهیونیستی در این شبکه صرفا بخاطر پول جذب آن شده و قصد خرابکاری داشتند.
tn.ai/2681243
@TasnimNews
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان_انلاین #راه_عاشقی♥️ #قسمت_هفتاد مسافرین محترم .
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_هفتاد_یک
_ لطفا فایل صوتی بازجویی رو برای من ارسال کنید .. برای تهیه گزارش نیازش دارم
_ بله ؟!
_ حواستون کجاست ..
_ ببخشید .. داشتم این اعترافات حبشی رو میخوندم !.. چی فرمودید ؟!
_ اگر امکان داره فایل صوتی بازجویی رو برام ارسال کنید ...
_ باشه .. حتما
_ خسته نباشید ..
_ ممنون ... همچنین ..
علیرضا از اتاق بازجویی بیرون اومد ..
شماره حدیث رو گرفت ...
_ الو سلام..
_ علیک سلام ..
_ بهتری ؟!
_ آره خداروشکر ...
_ چه خبر ؟! چی کار میکنی ؟!
_ هیچی .. تو خونه افتادم یه گوشه ..
مامان نمیزاره دست به سیاه و سفید بزنم ..
عصر اگه شد انشاالله انشاالله یه سر میام ..
هنوز حرف حدیث تموم نشده بود ..
_ لازم نکرده ... نمیخواد بیای .. استراحت کن ...
_ چشم مادربزرگ .. امر دیگه ای ؟!
اونجا چه خبر ؟!
همه چی مرتبه ؟!
_ توقع نداری پشت تلفن که اطلاعات بدم ؟!
_ بله .. حق باشماست..
_ استراحت کن .. زود تر خوب بشی بیای سر کار و زندگیت .. واگرنه آقا کمال نیروی جایگزین دعوت میکنه سر میزتون ...
_ بسیار خوب ...
_ با اجازتون ما به کارمون برسیم .. شماهم به استراحت و خوردن و خوابیدنتون ؟!
حسین به طرف علیرضا اومد ...
_ کجایی علیرضا ...
_ من بعدا با شما تماس میگیرم...
_ وضعیت قرمز ..
_ خداحافظ..
_ خداحافظ...
_ کجایی علیرضا ؟!
_ همینجا... یه تماس فوری پیش اومد ...
_ بدو بیا همه منتظر نتیجه بازجویی ایم ...
_ قرارمون جلسه ساعت ۱۰ بود ...
_ صحیح.. ولی آقا کمال باهات کار داشت ..
_ باشه .. حسین ..
_ جانم ؟!
_ مهدی کجاست ؟! حالش .. حالش چطوره؟!
_ از آقا کمال شنیدم که بعد جلسه ۱ روز بهش مرخصی دادن ...
_ خوبه .. یکم ذهنش آرامش داشته باشه ..
--------------------------------------------------------
_ این چیه ؟!
_ برگه اعترافات راضیه حبشی ..
_ گزارش بازجویی با کیه ؟!
_ دست خانم کاظمیه ..
کمال داخلی خانم کاظمی رو گرفت ..
_ خانم کاظمی .. خسته نباشید ..
گزارش آماده است ؟!
_ اگه فایل صوتی بدستم برسه آماده اش میکنم ...
کمال چپ چپ به علیرضا نگاه کرد ...
_ باشه .. پس هرچه سریع تر آماده بشه .. ممنون
_ خب .. من بعد از بازجویی یک راست اومدم اینجا دیگه ...
_ بیا از روی سیستم من ارسال کن به گزارش نیاز دارم .. باید بفرستمش برای معاونت ..
علیرضا مشغول شد ...
_ از خواهرت خبر داری ؟!
_ تو محیط کار .. جز مسائل کاری باید حرف بزنیم ؟!
_ خوب حرفای خودم رو حفظ شدی ها ..
حالا این یه بار رو قانون شکنی کن آقا علیرضا..
_ بهش زنگ زدم .. حالش بهتره ... اگرچه میدونم زیاد در این باره صادق نیست
_ تو محیط کار ؟!
_ فایل ارسال شد ..
_ علیرضا ..
_ بله ؟!
_ دیگه تکرار نشه تو محیط کار تماس غیر کاری بگیری ..
قوانین اینجا رو زیر پا نذار !
_ من ؟!
_ بله شما ... تماس غیر کاری ممنوعه ..
_ تماس من کاملا هم کاری بود ..
با خانم شریف تماس گرفتم ..
الو .. سلام خانم شریف .. مرخصی تون تا فردا صبحه .. عصر نیاز نیست بیایید ..
نه .. باید بیام .. اینجا حوصلم سر ر..
_ سلام ...
علیرضا صاف ایستاد .. سرش رو پایین انداخت..
_ سلام ...
_ گزارش آماده شد ؟!
_ بله .. بفرمایید
_ چقدر سریع .. خوبه ..
اگه همه سرعت شما رو تو کار داشته باشن عالیه خیلی ممنون ..
_ بله .. ممنون .. فقط برای جلسه ساعت ۱۰ گزارش کامل تر رو میارم ..
_ نیازی نیست ..
_ چطور مگه ؟!
_ جلسه کنسل شد..
برای جلسه بعدی خبرتون میکنم ...
اگر نیاز به مرخصی دارید میتونید امروز مرخصی بگیرید ..
_ نه .. خیلی ممنون .. با اجازه
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞