eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست_و_هفت #رسول قرار بود از امروز برم سایت.. همین ا
به نام خدا زنگ در خونه رو زدیم... فقط خداکنه داوود چیزیش نشده باشه.. که..‌ واویلا میشه! رسول کم بود.. حالا دریا خانم هم اضافه میشه... در رو باز کرد.. * سلام.. < سلام عزیزم.. خوبی.. * چیزی شده.. € چیزی نشده.. دیدیم شما چند وقت که .. ن میایید.. ن میرید.. خانم محرابیان هم دلش تنگ شده بود.. گفتیم بیاییم یه احوالی بپرسیم! * آقا محمد من چند سالمه؟! € نمی دونم.. من از کجا بدونم😊😄 * چرا مثل یه بچه رفتار میکنید.. € من همیشه برای شما احترام قائل بودم.. عین خواهر خودم شما رو دوست دارم.. اما.. مثل اینکه شما از دست من دلخورید !! من اگه کاری هم کردم فقط به خاطر خودتون بوده.. * ببخشید آقا محمد.. به خدا این روزا از بس اتفاقا عجیب و غریب و وحشتناک می افته... که اصلا کنترولم دست خودم نیست.. من عذر میخوام.. شرمنده € دشمنتون شرمنده.. < اجازه هست بیاییم تو؟!😅✨ * اها.. بله.. بفرمایید.. وارد خونه شدیم.. نگاهی به دور اطراف انداختم.. کسی نبود... اینجا هم نیست! نشستیم.. بعد از چند دقیقه با یه سینه چایی دریا خانم برگشت.. * بفرمایید .. فقط ببخشید.. یکم اینجا بهم ریخته است.. < ن بابا.. چه خبرا؟!😊 * خبر خاصی نیست.. خبری از رها نشد.. داوود.. خیلی نگرانش بود.. خیلی حالش بد بود.. کاش زودتر پیدا بشه لااقل! < اره.. انشاالله... € داوود نیومد خونه نه؟! خبری ازشون ندارین؟! نگاه مضطربش به من حمله ور شد.. و دستاش به سمت خانم محرابی.. محکم دستای خانم مهرابیان رو فشار داد.. * چی شده هان؟؟، داوود چیزی شده؟؟ به من بگین طورو خدا.. آقا محمد؟! < هیچی نشده عزیزم.. فقط.. * فقط چی؟؟ € خانم محرابیان.. * آقا محمد فقط چی؟؟ € هیچی.. داوود از امروز صبح که رفته بیرون.. نیومده.. یکم نگران شدیم.. همین.. * چرا به من دروغ میگین... 😫 آخه اگه از صبح رفته بود که نمیومدین سراغش... آقا محمد تورو خدا به من بگین چی شده... دارم دق میکنم.. محدثه.. تو رو خدا.. تو یه چیزی بگو.. < آروم باش عزیزم.. چیزی نیست.. * یعنی چی.. تو رو خدا راستش رو بگین.. از کی نیومده.. € ت.. از دیروز صبح.. * وای... هه.. وای ‌... € نگران نباش.. بچه که نیست پیدا میشه.. * شما مثل اینکه یادتون نیست تو چه وضعیتی هستیم😔... از کجا معلوم داوود رو همون نامردایی که رها رو گرفتن.. آقا رسول رو انداختن گوشه بیمارستان نبرده باشن😒🙂 پا شد به سمت اتاق.. € برید دنبالش... < چشم بدو بدو دوید دنبالش.. نرفتم که راحت باشن... حالا دیگه مطمئن بودم.. هعی.. ۱۵ دقیقه گذشت.. پشت در اتاق آروم در زدم.. دریا خانم رو دیدم.. سرش رو گذاشت رو شونه خانم محرابیان... € شرمندم🙂.. باید.. * دشمنتون شرمنده... فقط آقا محمد.. داوود بر میگرده نه🙂😩😭... آقا محمد.. داوود تمااام چیزیه که پدر و مادرم دارن! اگه .. اگه چیزیش بشه... € هیس ... تهران کسی رو دارید که چند وقت برید پیشش؟؟ * از رفقام.. زیادن.. اما خوب.. نمیشه! € یه چند وقت تنها نباشید.. خانم محرابیان.. شما میتونید هر شب برای استراحت به اینجا بیایید؟؟ < اینجا چرا... دریا جون.. خواهر من چند وقت که رفته مسافرت... خونشم خالیه.. کلیدش دست منه.. من هرشب باید برم به خونه سر بزنم.. خوب.. شبم همونجا میخوابیم.. امنیتش هم کامله.. * چی بگم.... < چیزی نگو.. امشب رو فعلا میام همینجا پیشت.. تا بعدا .. € فقط دریا خانم.. از این قضیه هیچکس نباید چیزی بدونه ها.. اللخصوص پدر و مادر... * چشم.. € با اجازتون.. ما دیگه بریم.. < مراقب خودت باش... کاری چیزی داشتی شمارم رو که داری.. به خودم بگو.. غصه هم نخور.. ایشالا که سالم و سلامتن.. * انشاالله🙂🥀.. هعی.. امیدوارم..