🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_سیم
#نرگس
نرگس:(چی بگم! )...معاون رئیس یه شرکت خارجی.
بلیک:آها ، خودت کار نداری ؟
نرگس:چرا ، خودم همکارشم .
بلیک:خوبه
نرگس:تو چی کاره ای ؟
بلیک:امممم...از یه شرکت خارجی برای بیزینس به ایران اومدم .
نرگس:موفق باشی ، بفرمایید چایی.
بلیک:ممنون.
نرگس:نوش جان
رفتم روی کاناپه جلوش نشستم.
چند ساعت با هم حرف زدیم .
یه دفع در باز شد و آقا داوود اومد داخل.
قبلش با آقا محمد هماهنگ کرده بودیم.
یه نایلون موز و سیب و انگور دستش بود.
سلام کرد و رفت داخل آشپز خونه.
بلیک:سلام آقای...
داوود:امینی هستم ،داوود امینی.
بلیک:بله...آقا امینی...ببخشید مزاحم شدم !
داوود:نه بابا این چه حرفیه، من میرم بیرون که راحت باشید ، فقط نرگس جان بهم خبر بده .
نرگس:(خدایا این چه ماموریتی بود،خیلی خجالت کشیدم وقتی گفت نرگس جان)چشم.
داوود رفت بیرون و در رو بستم .
بلیک:باهم دیگه خوبید؟
نرگس:یعنی چی؟
بلیک:رابطه خوبی دارید؟
نرگس:آها ، آره .
بلیک:کی ازدواج کردید؟
نرگس:یک سالی میشه !
بلیک:آها، خوش اخلاق هست؟
نرگس:آره
بلیک:بهش میخوره مرد خوبی باشه!
نرگس: هههه، آره .
بلیک:راستی تو فردا بیا خونه من اگه کاری نداری.
نرگس:نه بابا مزاحم نمیشم .
بلیک:این چه حرفیه، منتظرم .
نرگس:فردا نمیتونم، میخواهم برم سفر کاری با داوود ،۳ روز دیگه بر میگردم .
بلیک:باشه هر وقت اومدی بیا .
پ.ن:میخواهد بره در قلب خطر 😢
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
حالا میخواهم برم خونه
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م