eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
269 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا😌🦋 $ رها واقعا که... خیلی مسخره ای...😞 ٪ ناراحت نشو... شوخی کردم😋 $😐خیلی دیوونه ای... صبر کن ببینم... تو .. تو پیامک های من و سعید رو هم خوندی😡💝آره؟! ٪ 😁ببخشید دیگه ... چشم خورد😂 $ رها خدا بگم چی کارت نکنه... بیا بشین کار داریم😒 ٪ چشم😂 نشستم رو مبل رو به روش $ اونجا نه... اینجا کنار من😐 ٪ من نخوام بیخ تو باشم چی کار کنم😂؟! پرو پرو پاشد اومد به زور کنار من نشست😐😐 $ اون وقت من میام کنارت😂 ٪ رسول... حرفت رو بزن... کلی کار دارم .. باید وسایلام رو جمع کنم... لباس بپوشم .. چی کارم داری؟! $ دو تا کار باهات دارم .. اولی خستت میکنه... ولی اگر دومی رو اول بگم،، دیگه اولی رو گوش نمیکنی .. پس اول همون اولی رو میگم😁 ٪ میشه انقدر اول دوم نکنی😂❤️ گیج شدم .. حرفت رو بزن😐😐😐 $ خب.. رها... من همیشه باهات شوخی میکنم... ولی این حرف هام جدیه .. تو هم واقعا باید گوش کنی به حرفام... ببین رها.. تو میدونی شغل من خیلی حساسه.. برای همین باید مراقب باشیم... چرا تو؟ به خا طزر اینکه تو تنها نقطه ضعف فعلی منی... ببین ... اون روز که تصادف کردی... ممکنه اونا هدفشون خود تو بوده باشه... ولی چون من کنارت بودم نتونستن کاری بکنن.. ممکنه یه عده ای به خاطر گرفتن اطلاعات از من و آقا محمد تورو اهرم فشار قرار بدن... پس خواهش میکنم .. فقط همراه تاکسی که برات گرفتم بیا و برو ... و اینکه بدون هماهنگی با من هیچ جای دیگه به غیر از خونه و دانشگاه نرو.. باشه😊؟! واقعا داشت جدی حرف میزد... با خیلی از حساسیت های بیخودش مخالف بودم ...😂ولی قبول کردم، ٪ باشه رسول ... حالا کار دومت رو بگو😐 $ آهان .. حالا کار دومم😍❤️ از دوطرف دستاش رو انداخت دورم ٪ رسول .. چی کار میکنی😐😐😐 $ دستت رو بزار تو جیبم.. کار دومم رو بردار😂 خواستم بکنم .. اما نشد.. ٪ رسول ول کن.. اینجوری نمیتونم😐 $ آقا لقمه برات پیچیدم .. جویدم .. لااقل خودت قورتش بده..😂 هر کار کردم نشد ٪ نمیشه رسول ..😐 ول کن تورو خدا خنده ای کرد😂 با حرص نگاهش کردم... لبخندی زد دستاش رو کمی شل کرد😐😐 $ حالا میتونی دستم رفت توی جیبش.. دستم به یه جعبه خورد.. بیرونش آوردم... دستاش رو باز کرد😢 ٪ چی میبینم😍 گوشی؟؟؟؟ چجوری توی یه روز خریدی😃 بابا ایول ... مدلشم که عالیه.. $ 😂به توچه آخه... تو گوشی میخواستی .. منم بهت دادم😐 حالا بازش کن ... قابش رو ببین دوست داری..😒 ٪ آره .. رسول.. سوریرایز شدم.. دستت درد نکنه😉واقعا ایییییییووول رسول😂 $ چقدر ایولات شبیه خودمه... گوشیش زنگ خورد ... پاشد رفت😐🌹
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ خیلی خوشحال بودم . خدا قرار بود بهم یه پسر بده . توی راه همش درباره اسمش حرف میزدیم . مریم:مهران خوبه؟ فرشید:نه فرهان خوبه! مریم:باید اولش (م)باشه ! فرشید:چرا؟پسر بابایی هست پس باید (ف) باشه ! مریم:(ف) باشه ولی فرهان نه! فرشید:فرزاد؟ مریم:میگم (م) باشه :( فرشید:خوب چی بزاریم؟ مریم:اصلا نه (ف) نه (م) ، طاها خوبه؟ فرشید:قشنگه! مریم:پس بزاریم طاها؟ فرشید:من حرفی ندارم ، چیزی میخوری؟ مریم:نه! فرشید:پس میخوری! مریم:گفتم نه! فرشید:خوب حالا چی میخوری که سفارش بدم ؟ مریم:دیوونه ! فرشید:ممنونم واقعا ، جلو بچه آبرو نزاشتی برامون! مریم:یه آیسپک لطفا . فرشید:پسرم چی میخوره؟ مریم:بزار بپرسم ، اقا طاها شما چی میخوری ؟آها پسرم میگه با ۴ اسکوپ بستنی شکلاتی . فرشید:پسرت گفت دیگه؟ مریم:آره ، مشکلیه ؟ فرشید:نه ، اصلا ! مریم:پس برو ! از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت بستنی فروشی . حدودا ۲۰ دقیقه طول کشید . وقتی برگشتم رفتیم یه پارک نزدیک و شروع کردیم به خوردن . وقتی تموم شد رفتیم خونه . رفتم یه دوش گرفتم و بعد جلوی تلوزیون ولو شدم . چون بستنی خورده بودیم دیگه شام نخوردیم . فقط مریم یه پفک آورد و دو نفری هم فیلم نگاه میکردیم و هم می خوردیم . چند دقیقه بعد زنگ زدم آقا محمد و بهش گفتم که بچه دختره ، بهم تبریک گفت و ازش ۱ روز دیگه مرخصی گرفتم، تا بیشتر پیش مریم جان باشم . اینم از این ، فردا هم نمیرم سر کار و در خدمت خانوم هستم . صبح زود رفتم سایت . من و داوود با هم رسیدیم . وقتی وارد شدم همه بودن به جز فرشید و نرگس خانوم! نرگس خانوم که خود آقا محمد بهش مرخصی داده بود. پ.ن:نرگس داخل خونه هم استراحت نداره . ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: ممنون داداش گلم ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م