eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
269 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ بعد یک ساعت همه اومدن و جمع شدن . آقای عبدی هم بود . حال خوبی نداشتم ، بخاطر همین آقای عبدی شروع کرد. عبدی:خوب همگی خسته نباشید بچه ها ! متاسفانه دیروز مادر آقا محمد فوت شدن و امروز ساعت ۴ مراسم تشییع جنازه هست . محمد اسرار داره که زحمت نیوفتید . پس فقط بچه های زیر دست خودش مثل سعید و فرشید و داوود و رسول و مصطفی و خانم های گروهش تشریف بیارید ، بقیه بچه ها سایت بمونن . اینو به همه بگید که کسی اضافه نیاد و زحمت نیوفته . حالا شروع کنید و درباره اتفاق های دیروز ، گزارش هاتون رو بخونید . سعید:آقا خدا رحمت کنه ، من دیروز ت.م امیر ارسلان بودم ، وقتی از خونه بیرون رفت با رسول و مصطفی هماهنگ کردم و طبق نقشه روی گوشیش یه ردیاب نصب کردم . رسول:منم بعد اون تمام جاهایی که رفت و تمام تماسایی که بر قرار کرد رو کنترل کردم، البته تا دیشب ساعت ۲۴ ، بعد اون خسته بودم سپردم دست مصطفی . اینم بگم آقا خدا رحمت کنه ! محمد:نمیخواهد دونه دونه تسلیت بگید،خودم میدونم، فقط گزارش هارو بخونید . مصطفی:چشم ، آقا دیروز که با رسول شیفت عوض کردم ساعت ۳ نصف شب ، امیر ارسلان با بلیک تماس گرفت و ساعت قرارشون با احسان رو مشخص کرد... پ.ن:در پارت های آینده شاهد اتفاق هایی جانسوز خواهید بود 😈 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: منم شنیدم ، بعد اون با احسان صحبت کرد!!! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م