eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
269 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ مصطفی:امیر ارسلان با بلیک تماس گرفت و گفت ساعت قرارشون با احسان رو مشخص کرد . محمد:ساعت چنده؟ مصطفی:قرار شد شب این کار رو انجام بدن . حدودا بین ساعت ۹ شب تا ۳ صبح اونم در روز《 پنج شنبه》 محمد:خوبه ، و بقیه ؟ نرجس:من ت.م بلیک بودم ، ولی کاری انجام نداد و اصلا از خونه خارج نشد ! ریحانه:منم داشتم دوربین های خونه بلیک رو کنترل میکردم ، کاری خاصی نکرد ، فقط پوشه حاوی اطلاعات رو مرتب کرد ، دوتا تماس گرفت که یکی امیر ارسلان بوده و اون یکی نمیدونم کی بود. ساعت ۶ صبح هم خوابید . محمد:اون یکی تماس مهمه ! چطور نمیدونی کی بود !؟ ریحانه:چون کنترل میکروفن ها دست نرگس بود! محمد:خوب ، نرگس خانوم توضیح بده! نرگس:من از داخل خونه مشخص شده کنار بلیک داشتم میکروفن هارو کنترل میکردم ، شخص پشت تماس احسان بود ، همانطور که حدس زدیم قراره تبادل داخل شهر های مرزی مثل کرمانشاه و کردستان و شهرستان های اطرافش باشه ، گفتن داخل یه شهری به اسم نفت شهر تبادل رو انجام میدن .ساعتش هم که مشخصه ! داوود:نفت شهر کجاست؟ نرگس:یه شهر کوچیک بدون جمعیت ، نزدیک گیلان غرب و قصر شیرین و سومار،از نظر من جای خوبی رو انتخاب کردن ! نفت شهر بعد از حمله صدام به ایران ویران شد و بعد اون هیچ کس برای زندگی به اونجا نرفت. به خاطر چاه های نفت داخل اون شهر بهش نفت شهر میگن ، فقط میشه گفت داخلش کارگر های چاه نفت زندگی میکنن ، اونم داخل کانکس . داوود: پس جای دور افتاده و غریبی هست ! محمد:درسته! داوود:منم توی این مدت با بچه های اطلاعاتمون داخل عراق و کرمانشاه هماهنگ کردم ، قرار شد که آماده باشن . محمد:کار همتون عالی بود ، مرخصیت . پ.ن:دوست دارید کیا رو شهید کنم داخل داستان 😜😈 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: اون دختره کیه ؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م