🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_شست_ششم
#نرگس
رفتم داخل ساختمون ، همزمان با من بلیک از خونه در اومد و دوتا مرد هم پشت سرش بیرون اومدن ، داشت وسایل خونه بلیک رو میاوردن بیرون .
یکی از مردا سرش رو بالا آورد ، آقا سعید بود !!!
بلیک:سلام نرگس ، خوبی عزیزم
نرگس:سلام ، ممنون تو خوبی ؟داری از اینجا میری؟
بلیک:ممنون، آره میخواهم برگردم خارج .
نرگس:واقعا؟چرا انقدر دیر بهم گفتی ؟
بلیک:یه دفع ای شده .
بعد خطاب به اون دوتا مرد گفت:
بلیک:آقا حواست باشه نشکنه.
نرگس:اینا کی هستن ؟
بلیک:کارگر ، گفتم بیان و برام وسایلم رو بیارن .
نرگس:اها
فکر نمیکردم که اقا سعید انقدر خوب کارش رو بدل باشه که حتی خودش رو به جای کارگر هم در بیاره .
همون موقع اقا مصطفی داخل گوشی گفت
مصطفی:نرگس خانوم دستور رسیده که شما باید وارد عمل بشید و دوربین ها رو از داخل خونه بردارید ، ممکنه پیداشون کنه .
نرگس:بلیک جان بزار کمکت کنم.
بلیک:نه ، کارام زیاد نیست .
نرگس:دوست دارم کمکت کنم .
رفتم داخل و اولین کاری که کردم نزدیک تابلو شد و دوربین رو ازش جدا کردم و گرفتم داخل جیبم و بعد اون تابلو رو بردم دم در .
بعد اون هم به بهانه صندلی های داخل تراس دوربین اونجا رو کندم .
و آشپزخونه هم که دیگه کاری نداشت!
پ.ن:بلیک داره میره 😄
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
دستت درد نکنه گلم
با هم در ارتباط هستیم 😊
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م