#پارت_صد_دوازده
رمان عشق وطن شهادت
فصل دوم
#نادیا
+ کجا میری؟؟؟؟
- ببین من جا جور میکنم
+ بابا بدبخت داره میگه ظرفیت نداریم
- غلط اضافی میکنه....
+ الان چرا لجبازی میکنی؟؟؟؟ همون پرواز دبی تهران زو هم از دست میدیم....
- اگه میخواین با اون پرواز برین برید....
ولی من با این پرواز میرم تهران
رو برگردونم و به سمت اتاق پلیس فرودگاه رفتم.....
فکر نکنم بیشتر از پنج شیش دقیقه شده باشه....که برسم به اتاق پلیس
در زدم....
® بله؟؟؟؟
+ سلام....میخواستم باهاتون صحبت کنم
® بفرمایید....
..
....
.......
با خوشحالی از اتاق به همراهشون بیرون اومدم...
با عجله به سمت اتاق اون مرد رو مخ رفتیم....
با دیدن پلیس فرودگاه با ترس از جاش بلند شد....
^ بلیط نداری؟؟؟
¥ نه ظرفیت نداریم....
^ آها...لیست مسافران رو بده....
رنگ از چهرش پرید...
گفتم این بشر مشکوک میزنه...
¥ لیست برای چی؟؟؟
چشمای پلیسه از تعجب گرد شد...
^بهت میگم لیست رو بده....
من من کرد و گفت
¥ لیست که دست من نیست
^ دست تو نیست؟؟؟
¥نه
^ دست کیه پس؟؟؟؟
¥ دست مهماندار.....
از تعجب چشام گرد شد
جوری که میخواست از حدقه بیرون بزنه....
+ آخه مردک کمتر چرت و پرت بگو....
لیست دست مهماندار چیکار میکنه؟؟؟
پلیسه رو کرد به منو گفت
^ با من بیاین....از پرواز جا نمونید....
بعداً برمیگردم و به حساب این مرد میرسم....
از اتاق بیرون اومدیم...
رو صندلی مضطرب نشسته بودن
+ آقا سعید.....
سرشو بلند کرد و گفت
¢ چیشده؟؟؟
+بلند شید بریم....دیر میشه...
¢ جور شد؟؟؟
+, آره....
با عجله پشت سر پلیس فرودگاه میرفتیم.....
پاسپورت هامونو گرفت...
و خودش مشغول انجام کارا شد....
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره