『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_شصت #رها نگران خونی که از پام میومد نبودم.... اما نگران
به نام خدا💕🐰
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_شصت_و_یک
#رها
٪ دریا..
* بله؟؟
٪ میشه یه کاری برام بکنی؟
* چی کار؟؟
٪ به آقا محمد بگو ... زنگ بزنه به رسول...
بگه همین الان با من تماس بگیره..
* حالا تو برو اون شیشه رو از تو پات در بیار...
پاتو بخیه کن...
عملت سرپاییه... ۲ ساعت هم بیشتر که طول نمی کشه...
بعدا..
٪ دریا..
* بعلههه😐
٪ میخوام قبل از عمل با رسول حرف بزنم...
حرف نباشه... فقط عمل..
* 😐 دختر تو چرا انقدر لجبازی..
٪ همین که گفتم... یا زنگ میزنم .. یا عمل بی عمل😐
* عه.. عه.. عه... نگاش کن... پرو پرو... تو چشمای من نگاه میکنه واسه عمل کردن پای خودش گرو کشی میکنه ... 😐😂 باج میخوای؟؟؟
٪ 😐 من گفتم.. خود دانی...
* خیلی خوب.. بزار ببینم چه میشه کرد..
٪ فداتم😍❤️
دریا رفت دنبال زنگ زدن به این و اون...
از پیگیریاش خوشم میومد😂
با همه کل کل میکرد😐😂
فرقی نداشت طرف کی باشه...
آقا داوود.. آقامحمد... عطیه..
هرکی...
حتی دیده بودم سرکلاس با استادا هم کل کل میکر😂
* هووف..
٪ چی شد؟؟
* بالاخره جور شد😌
٪ واقعا..
* به قول داوود حله😂
٪ به قول رسول ایوووللل😂
* 😒ایش..
٪ 😐... خب .. حالا کی زنگ میزنه...
* چند دقیقه دیگه..
فقط آقا محمد تاکید کرد
زمانش کم باشه..
٪ خیلی خوب...
گوشیم زنگ خورد..
یه شماره عجیب و غریب...
٪ جواب بدم؟؟
* 😐 پس چی؟؟ فقط اول تو حرف نزن ..
مطمئن شو خود رسوله..
٪ باشه.....
جواب دادم..
$ الو...
$ الو رها؟
* جواب بده دیگه .. بابا خودشه😐😂...
٪ الو... سلام رسول.. خوبی؟😊
چه قدر احساس غریبگی میکردم...
مردم و زنده شدم تا ۳ تا کلمه گفتم😂
$ من خوبم .. تو خوبی؟؟ چه خبر؟؟
کجایی؟؟
٪ منم خوبم... خبر خاصی نیست..
خونه.. همینجا... دارم تلویزیون میبینم😄
تو کجایی؟؟
کی برمیگردی؟؟
خیلی کارت طول میکشه😢؟!.
$ منم تازه اومدم هتل...
برگشتنم بستگی به کیسم داره..
که فک کنم تا هفته دیگه برگرده...
نمیدونم چی بشه...
٪ اها..
$ رها..
٪ بله😢
$ ام.. راستش.. خیلی دلم برات .. تنگ شده ..🙂
٪ منم همینطور😕💔
$ صدای چی بود؟؟
تو کجایی؟؟
ای وای... صدای پذیرش بیمارستان..
٪ چیزی نیست.. گفتم که خونه ام..
صدای تلویزیون بود...
$ رها تو داری یه چیزیو از منپنهان میکنی😐😰
٪ نه به جان رسول... رسول... من باید بدم...
$ مواظب خودت باش😎 زود برمیگردم..
٪ فدات.. خداحافظ😢❣
* 😐هوف.. نزدیک بود بند رو آب بدیا..
٪ من امادم..
* صبر کن.. الان میگم بیان آمادت کنن...
.........
چند ساعت بعد...
چشمام رو باز کردم...
هیچکس دور و برم نبود..
فقط عطیه و دریا از پشت شیشه برام دست تکون دادن...