eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ بالاخره هواپیما ی نرگس اینا هم رسید و خداحافظی کردیم. با نرگس رفتیم خونه ، نیما ماموریت بود. چون خیلی خسته بودیم زود خوابیدیم. کارهامون همینطور پیش میرفت و متوجه رابط های دیگه راکس تو ایران شدیم و در حال شناسایی اونا بودیم. نیما هم از ماموریت برگشته بود و به کارش مشغول بود. یه روز آقا محمد تو سایت بهمون یه لنز های مخصوصی داد که وقتی دوبار پشت سر هم پلک میزدیم عکس میگرفت و مستقیم برای سیستمی که تو سایت بود ارسال می‌شد. یه هفته بود که از کویت برگشته بودیم. دیروز مادر آقارسول تماس گرفته بودند و قرار بود برای آخر هفته بیان خواستگاری🙊 دوماه‌بعد آقارسول و نرجس هفته پیش باهم عقد کرده بودن😍 جشنشون هم واقعا خیلی خوب بود و به همه خوش گذشت... آقافرشید و خانمش هم بود که با مریم کلی رفیق شدیم و کلی هم با پسرشون بازی کردیم😇 قرار بود با آقاسعید و آقا فرشید بریم یه ماموریت یکساعته برای شناسایی محلی که به هم‌دیگه ملحق میشدیم تو یه بن‌بست خلوت بود. لنز های جدید هم روی چشمم بود. طبق عادتم یه ربع زودتر رفتم محل قرار تو راه حس کردم دارم تعقیب میشم. چند بار چک کردم ولی خبری نبود. تو کوچه‌ی بن‌بست وایستاده بودم که دوتا مرد هیکلی اومدن سمتم😨 اسلحه هم همرام نبود چند بار پلک زدم تا دوربین ازشون عکس بگیره اومدن نزدیکم یکیشون اوند چادر رو از سرم بکشه البته مانتو و روسری بلند و مشکی با پوشیه داشتم که اگه به وقت مجبور شدم چادرم رو در بیارم حجابم کامل باشه🙂 اما نذاشتم بهم دست بزنه با لگد محکم زدم تو دستش فکر کنم میخواستن منو ببرن😱😱 پ.ن: زهرا،کوچه‌بن‌بست،دوتا‌مرد‌هیکلی😢 چی میشه یعنی... ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: با چاقو اومد سمتم... دیگه توانی نداشتم... ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م