eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ از اتاق رفتم بیرون تا نیما لباساش رو بپوشه ، وقتی از اتاق اومد بیرون کمیل گفت کمیل: به به، به بهههههههه. نیما: خوبه ؟ کیمیا: خودت چی فکر میکنی ؟ نیما: عالییییی بعد خوردن ناهار نیما گفت که باید بره و وسایل رفتن به ماموریتش رو جمع کنه ، دوست داشتم بیشتر بمونه ولی ... هنوز از در خونه نرفته بود بیرون که برای گوشیم پیامک اومد . نوشته بود نیما: همین الان دلم تنگ شد ! میشه برگردم ؟😢 کیمیا: نچ ، برو 😎 نیما: باش 😞 کیمیا: مواظب خودت باش 😘 نیما: همچنین بانو ، خدا حافظ 🌸😍 گوشیم رو پرت کردم رو تخت و به فکر فرو رفتم ! چه زود گذشت ! با زهرا داشتیم تمرین تیر اندازی میکردیم ، فردا باید عملیات آغاز می شد . آقا فرشید هم داشت با تلفن حرف میزد که یه دفع گفت فرشید: چیییییی!!!! عکسش رو بفرست براام ، ای فداش بشم ! شکل باباشه ! 🤤 همه بچه ها قش کرده بودن از خنده . قط که کرد آقا رسول گفت رسول: داداش شیرینی مارو بده ! فرشید: قند میگیری بچه 😐 محمد: قدم نو رسیده مبارک باشه پسرم فرشید: ممنون آقا همه بهش تبریک گفتیم و این یه جرقه بود برای اینکه امروز مون رو شاد باشیم اما ... این شادی بسیار کوتاه بود و کی فکرشو میکرد که فردا ....😔 پ.ن: فردا چی ؟😜 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: وصیت نامه هاشون رو دادن دست زن آقا سعید 😭 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م