eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا😃🕊 از گفتن اسمش هم می ترسیدم... حالا چجوری به رسول بگم .. اگه بگم همینجا دارم میزنه .. $ رها بگو دیگه .. خسته شدم‌‌ ٪ رسول خواهش میکنم .. برو بیرون.. $ نمیرم ... هر حرفی هست بگو.. ٪ هعی‌.... من ... من این آقا رو میشناسم.. $ چی؟؟ ٪ سینا راد... از دانشجو های .. دانشگاهمونه... € دانشجوی دانشگاه شما؟؟؟.؟؟؟ ٪ یه چیز دیگه هم هست.. $ چه چیزی.. ٪ چند وقت.... چند وقت پیش.... ازم خواستگاری کرد.... $ چی داری میگی رها😡 ٪ وقتی ازم خواستگاری کرد... همون لحظه جواب رد دادم .... چون ... میدونستم اهل دوست دختر بازیه... با چشم خودم دیده بودم... نه ظاهرش .. نه اخلاقش ... نه تیپش... حتی فاز سیاسی و مذهبیش هم به ما نمی خورد..... دائم در حال مسخره کردن سپاه و ... ارگان های انقلابی ... ضد رهبری.... از همه مهمتر... معتاد .... اصلا ... نمیدونستم چرا همچین تصمیمی گرفته ... از وقتی بهش قاطع گفتم نه .. آزار و اذیتش شروع شد... از تیکه پروندن و ... حتی مزاحم تلفنی ... نادیده گرفتم.. اما... کینه به دل داشت... چند بار هم به حراست دانشگاه نامه زدم‌‌‌ ... درخواست اخراج یا توبیخ دادم ... اما هر بار ... نمیدونم چی میشد که پروندش نیمه تموم .... بسته میشد... انگار پارتی کلفت داشت ... چند وقت که با یه دختره خوش و بش داره .. خیالم راحت شد که دست از سرم برمیداره.. ولی بچه ها میگفتن رابطشون رابطه کاریه.... ولی هنوز که هنوز هر روز که میرم دانشگاه باید خدا خدا کنم که کاری به کارم نداشته باشه ... رسول بلند شد... ٪ چی کار میخوای بکنی رسول؟؟ $ شما ساکت .. به سمت در اتاق رفت.. در رو باز کرد .. اونقدر تند میدوید که هرچقدر هم که پا تند کردم بهش نرسیدم ... فقط از آقا محمد و بقیه رفیقاش تمنا میکردم که جلوش رو بگیرن ... آخر هم آقا امیر حریفش شد.. به زور برش گردوند.. □ چی کار داری میکنی.... $ شما درک نمیکنید ... اصلا نمیفهمیدم.... □ ببین .‌.. قضیه پارسال رو که یادت نرفته ...؟؟ نمیخوام راجبش حرف بزنم ... فقط خواستم بهت بگم اگه به خاطر خواهرت این کارا رو میکنی سخت در اشتباهی... من سرم رو بالا نمیارم... ولی یه نگاه به چهرش بنداز...‌ شرط میبندم الان ترس تمام وجودش رو فرا گرفته ... برگرد آرومش کن... بعدا به مسئله ای که نمیدونم چرا انقدر ناراحتی میرسیم... اما مردونه... به سمتم اومد😢 دستم رو گرفت ... محکم به سمت خودش میکشید ... به سمت اتاق رفتیم ... پرت شدم رو صندلی... $ من نباید از یه همچین مسئله مهمی خبر دار میشدم؟؟؟.. ٪، به خدا اگر یه درصد امید داشتم بهت میگفتم .. ولی اصلا ما به درد هم نمیخوردیم... $ اگه از همون روز اول بهم گفته بودی الان به خودش اجازه نمیداد هرکاری که دلش میخواد بکنه .... به من ‌و من افتاده بودم که آقا محمد به دادم رسید... € گفتی با یه دختر خوش و بش داره .. ببین عکس اون دختر بین این عکس ها نیست.. به عکس ها نگاه کردم. ٪ خودشه... همینه..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_نود_و_پنج #رسول ٪ خودشه $ بده من ببینم😐 زبون من و محمد بن
به نام خدا🙂🌷 € صبر کن.. $ بله آقا😊 € رفت و آمد های رئوف چک شد؟؟؟ فهمیدی با کیا ارتباط داره؟؟؟ $ بله آقا... کاملا .... دوتا دوست خیلی خیلی صمیمی داره ... نگاهی به رها انداختم.. $ اگر میشه بریم بیرون توضیح بدم😒😊 € بریم.... انگار محمد هم با من موافق بود.... ..... ن اینکه فکر کنم دهنش لقه.... ولی هرچی کم تر بدونه بیشتر به نفعشه... € رسول ... چرا اینجوری کردی؟؟ رها خیلی ناراحت شد.... $ آقا هرچی کمتر بدونه بهتره.. € حالا هرچی .. لااقل یه جوری میپیچوندی.... اینجوری خیلی بهش برخورد.. $😅حالا بعدا از دلش در میارم... € خب بگو ببینم... با کی رفت و آمد داره ... $ آقا دوتا دوست داره که توی پیجش هم باهاشون عکس داره ... اما با یکی شون الان چند وقت که به هر دلیل قطع رابطه کرده.... حالا مسئله چی بوده نمیدونم... حالا با اون یکی رفیقش خیلی گرم گرفته... اسمش ویشکا است ... ویشکا شهسواری.. طرفدار و شرکت کننده پر و پاقرص نمایشگاه ها و حراج های نقاشیه ... رشتش پزشکی دانشگاه تهران بوده... اما علاقه عجیبی به نقاشی داره .. پدر و مادرش ۲ ساله که توی فرانسه اقامت دارن .. هیچ خواهر و برادریم نداره .. نکته ای هم که توجه من رو جلب کرد ، اینه که رابطی رو که بین رئوف و جاسوس های اصلی به من معرفی کردید نامزد این خانم... € خودت چی فکر میکنی.. $ آقا راستش خیلی رو این قضیه فک کردم.. ما باید بفهمیم که این آقای رابط که فعلا هم اسم اصلیش رو بهم نگفتید معرف رئوف برای جاسوسای خارجی بوده یا برعکس.... € منظورت چیه؟؟ $ منظورم اینه که شاید رئوف یه طعمه است ... یه اطلاعات پوچه که فقط برای سرگرم کردن ما.. شاید اصلا فرد اصلی خود این آقا باشه... € وای رسول .... اگه اینجوری باشه یعنی کل راه رو اشتباه اومدیم... خیلی خوب ... من باید یه سر برم خونه ... یه کار خیلی فوری دارم . تو هم راجب این آقای رابط بیشتر تحقیق کن ... اسم و مشخصات اصلیش هم دست خانم مهرابی ... ازشون بگیر ... وقتی برگشتم آماده شید... با رها یه سر بریم میدون تیر.... دورشون از فردا شروع میشه ... هر روز عصر ... بعد از دانشگاه هم از این به بعد میره خونه .. نگران هیچی هم نباش.. با حفاظت هماهنگ کردم.. چون مربوط با پرونده است و شما هم کارمند اداره ای یک نفر محافظ از راه دور همیشه هست... $ ممنون .. چشم.. € همین الان برو از آقای رابط اطلاعات جمع آوری کن ... روند پیشروی خیلی کند شده... $ چشم آقا... همین الان میرم مشخصات رو از خانم مهرابیان میگیرم.. آقا محمد که رفت .. به سمت میز خانم مهرابی رفتم $ سلام خانم مهرابی... جوابی نشنیدم.. $ اهم... بدون پاسخ😐 ° آرامش رو مخ.... هوی.... محدثه ... < جانم؟؟ ☺️ ° آقا رسول یک ساعت دارن صداتون میکنن😊 کجایی؟ < عه... سلام ... واقعا عذر میخوام .. درگیر کار بودم .. امرتون؟؟؟ $ نه خواهش میکنم ... آقا محمد گفتن اطلاعات و مشخصات رابط بین خانم رئوف و جاسوسای خارجی رو باید از شما تحویل بگیرم .‌ لطفا کنید فایل ها رو برای سیستمم ارائه بدید. اطلاعات چاپی رو هم بدید که ببرم. ممنون میشم یه گزارش از موقعیت رابط بهم بدید... < بسیار خوب ... < همین الان فایل ها براتون ارسال شد😊 اینم اطلاعات چاپی.. .... < راستش گزارشات رو که من خدمت آقا محمد دادم ... ولی اگر بخوام خیلی مختصر و مفید بگم. این آقا اطلاعاتی داره که ما با بدست آوردنش میتونیم نیمی از پرونده رو جلو ببریم ... یعنی عملا میشه گفت کیس اصلی ما از رئوف به این آقا تغییر میکنه .. $ معذرت میخوام ... اما توجه کردین که اون فقط یه رابطه.. < آقا رسول ... من تعجب میکنم شما با این سوابق کاری چطور به یه آدم به این مهمی به چشم یه رابط ساده نگاه میکنید ... به هر حال این تحلیل من بود ... شما هر طور میلتونه میتونید راجبش فکر کنید $ بسیار خوب . .. خیلی ممنون .. < به سلامت به طرفم میزم رفتم ... مشتاق بودم بدونم کیه که اینقدر خانم مهرابی بزرگش میبینه و کیس اصلی 😐