eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😍❤️ #پارت_هفدهم #رمان_پرواز_تا_امنیت #رسول توی راهرو عطیه خانم رو دیدم که به طرفم اومد
به نام خدا ذهنم درگیر بود ... حالا اگر رها بفهمه و لج کنه چه خاکی تو سرم بریزم😐 صدای خنده و شوخی شون انقدر بالا رفته بود که پرستار اومد... ♧ آقا رسول خواهش میکنم بهشون بگین یکم آروم باشن . $ چشم . ببخشید در زدم ... اما انقدر که غرق در خنده بودن اصلا نفهمیدن... وارد شدم😐 $ دریا خانم ... رها خانم تورو خدا یکم آروم تر اینجا هم من رو میشناسن هم داوود رو .‌. تورو خدا آبرو داری کنید . ما حداقل روزی چند بار برای کارای اداری مجبوریم بیاییم اینجا... & ببخشید آقا رسول .. شرمن... گوشی دریا خانم زنگ خورد و رفت بیرون .. $ چته تو؟؟ تو فقط برای من اخمو و غرغرویی😐 ٪ به تو چه اصن؟؟ توام با دوستات باشی اداره رو میزاری رو سرت😂❤️ $ کی اصن به تو گفته؟؟😐😐 ٪ آقا محمد یه بار کا داشت باهات دعوا میکرد .. از دهنش در رفت😁😐😂 $ اگر من و رفقا شوخی و خنده میکنیم فرق داره😊برای شما زشته رها خانم😐🌹 ٪باشه بابا تو خوبی و دوستات😒 .. دریا خانم اومد☺️ & ببخشید.. رها جان داوود اومده دنبالم .. دیگه باید برم . .. میخوای امشب پیشت بمونم ؟؟ اگر میخوای بمونم بگم آقا رسول با داوود بره🙂 ٪ااِ.. $ نه دریا خانم . شما بفرمائید. به صلاح نیست شما و رها اینجا تنها و باهم باشید .. میترسم دیگه آبرویی برامون نمونه😀 &😄باشه پس .. خدا نگهدار $ سلام به داوود برسونید ... $رها ٪ بله😇 $ برات تاکسی خصوصی گرفتم که هر روز بری دانشگاه😄 ٪ آخ جون ... ایییییووللللل✌️ $ هیسس. دیوونه... البته تا آخر هفته که من مرخصیم نه😻👏 ٪ چرا؟؟؟ $ آخه برنامه دارم🤠 فردا میخواییم بریم خرید،، ٪ جنابعالی که همیشه با دوستان گرامی تشریف میبردین. چی شد مهربون شدی🤢😂 $ میخوام این دفعه از سلیقه جنابعالی استفاده کنم .. هرچند که میدونم خیلی بد سلیقه ای😂😂
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:و چند لحظه بعد با سرعت خورد به یه پراید و به معنای واقعی پراید موچاله شد و خدارو شکر کسی داخل اون ماشین نبود خدایی خدارو شکر کردم که من به جای اون ماشین موچاله نشدم رفتم داخل شیرینی فروشی داشتم قفسه های یخچال شیرینی فروشی میدیدم ) فروشنده: بفرمایید خوش آمدید ☺️ داوود:ممنون میشه دو کیلو ازین نون خامه ای ها و سه کیلو از رولت هاتونو لطف کنید 🧁 فروشنده:بله البته داوود: چقدر شد ؟ _ سیصد و پنجاه هزار تومان داوود:(تو دلم دگفتم واقعا چقدر شیرینی گرون شده و کارتمو دادم فروشنده ) بفرمایید _ رمزتون؟ _(نویسنده :رمز سانسور شد چون چیزه شخصیی هست ، حالا انقدر دولت سانسور کرد منم یه نیکشو سانسور کنم چیه مگه ؟😌) داوود:(شیرینی هارو داخل ماشین گذاشتم و رفتم طرف سایت از نگهبانی رد شدم و رفتم داخل پارکینگ و ماشینو پارک کردم ، سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه چهارم سالن سه و رفتم طرف میز رسول آخه میز اون از همه بزرگ تر بود و جای بیشتری داشت و لبته آقا محمد و سعید هم اونجا بودن ) فرشید:به پدر نمونه کمک میخوای ؟ داوود:آی قربون دستت آره بیا یه کمک بده دستم افتاد فرشید:(یه جعبه از شیرینی هارو گرفتم ازش) داوود جان داداش شیرینی کشمشی نگرفتی که 😂 داوود:نه داداش کشمشی چیه شیرنی ویفری کرفتم 😂😂 (شیرینی هارو گذاشتیم رویه میز رسول در یکی از جعبه هارو وا کردم نصفه جعبه نون خامه ای بو و نصف دیگش رولت اول رفتم تو اتاق آقای عبدی) تق تق تق ... عبدی: بفرمایید داوود: سلام آقا ، بفرمایید عبدی:(یدونه نون خامه ای برداشتم )ممنون حالا شیرینی چی هست داوود:(سرمو انداختم پایین )آقا شیرینی پدر شدنمه عبدی:(رفتم بغلش کردم و سرشو بوسیدم واقعا این پسر مثل حاج مرتضی بود همون حجو حیایه همیشگی ) مبارک باشه پسرم انشاالله سرباز امام زمان باشه بچه تون😃 😍 داوود:(عاشق این دعا بودم واقعا ای کاش بشه که بچه من سرباز آقا امام زمان باشه 🥰)ممنون آقا (و بعد از اتاق رفتم بیرون داشتم می رفتم طرف اتاق آقا محمد که دیدم دم میز رسوله منم رفتم کنارشون ) سلام آقا بفرمایید .. محمد:به ممنون، این شیرینی به معنای واقعی خوردن داره رسول:بله آقا شیرینی عمو شدن منه 😌 داوود:(یه لحظه به آقا محمد نگاه کرم و آقا محمد با چشماش بهم گفت که من نگفتم ) رسول:وای داوود فکرشو بکن بچت به من بگه عمو به بابامم بگه عمو 😂خدارو شکر بچه از عمو تامینه 🤣 داوود:آره 😂،فقط میمونه عمه که هرجور حساب کنیم نداره 😂😂😂 (یکی از جعبه هارو بین همکارایه خودمون تویه سالن سه پخش کردم و اونیکی جعبرو بردم برایه بچه ها سایبری وقت وارد سالن شدم با یه عکس بر خوردم .....) ادامه دارد ...
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ 🖇🌻 رفتیم خونه رو قولنامه کردیم و سند رو زدیم به نام نرگس خانوم . وسایلی که از قبل آماده کرده بودیم رو داخل خونه چیده بودیم . خیلی وقت گیر بود . خسته شده بودم . ولی چاره ای نبود . صندلی رو زیر پام گرفتم و رفتم بالا آروم دریچه کولر رو باز کردم و خودمو بالا کشیدمو رفتم داخل . برای اینکه صدام نیاد هرچی لازم داشتم رو توی گوشیم برای نرگس پیامک میکردم و اونم وقتی میدید اون وسیلا رو برام میاورد . ۳ ساعت بعد :بالاخره تموم شد چند تا میکروفن کار گذاشتم ! گوشی رو در گوشم زدم و گوش کردم . هیچ صدایی نبود ! از در به بیرون نگاه کردم ،برقش روشن بود و صدا های خیلی کمی میومد ،خونه بود . پس چرا ؟ نرگس که دید به هم ریختم گفت نرگس:چی شده آقا داوود ؟ داوود:صدا نمیاد ! نرگس:حتما یکی از سیم ها قطع شده . داوود:نه ، همه رو چک کردم . نرگس:وایسا ببینم ، من توی راهرو شلنگ آب کولر گازی دیدم که وصل بود به خونه بلیک ، یعنی دریچه کولر آبیش رو بسته ، درست نمیگم ؟ داوود:چرااااا به فکر خودم نرسید ؟ واقعا که خیلی زرنگید ، هم خودتون و هم نرجس خانوم . نرگس:ممنون داوود:پس اگه اینطوری باشه ، باید از میکروفن قوی تر استفاده کنیم ولی از این قوی تر که دیگه سیگنال نمیده ، باید همونجا باهاش گوش بدی ، منم که نمیتونم ۲۴ ساعته داخل دریچه کولر باشم ! نرگس:راهی نیست؟ داوود:ماموریت امروزمون شکست خورد ، باید فردا بریم سایت و با آقا محمد حرف بزنم . نرگس:باش، چیزی میخورید بیارم ؟ داوود:فکر میکردم بلد نباشید چیزی درست کنید ! نرگس:در حد تخم مرغ بلدم ولی تخم مرغ که نداریم ! داوود:الان میرم میخرم نرگس:ممنون بعدش رفت داخل اتاق ، منم دوباره گوشی رو در گوشم زدم تا اگه چیزی بود بشنوم . دیگه واقعا بدنم نمیکشید ، تا الان داخل ۱ روز این همه کار نکرده بودم ! نمیدونم چی شد که خوابم برد :( وقتی بیدار شدم ساعت ۸ شب بود . وااااای تخم مرغ! خواستم برم بخرم که نرگس خانوم از آشپز خونه اومد بیرون و گفت نرگس:.. پ.ن:اولین روز شکست خوردن 🙁 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: نمیخواهد بری خودم رفتم اگه به آقا محمد نگفتم روز اول دختر مردم رو میزاری شام درست کردن ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م