به نام خدا😄🦋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_پنجاه_و_یکم
#رها
با زنگ زدن رسول خیالم راحت شد...
بالاخره یه نفس راحت کشیدم ..😓
رو مبل جلو تلویزیون دراز کشیدم...
دریا با یه کاسه پفیلا اومد طرفم؛؛😐
٪ یه وقت بد نگذره🙄
* نه ممنون ... همه چی خوبه... هیچیم که تو این یخچالتون نداشتین😬 لااقل از برق بکشید به عنوان کمدی،دراوری چیزی ازش استفاده کنین😂
والا😀
٪ الان فقط ۱ اتاق رسول رو نگشتی که اونم درش قفل بود ... واگرنه اونجام میرفتی😂
میخوای برو تو انباری هم یه سر بزن🤪
* خیلی خوب بابا.. گدا😆 خودت گفتی خونه خودته راحت باش .. منم راحتم😂
٪ خود کرده را تدبیر نیست😐!!
خودم کردم که لعنت بر خودم باد😬
* ماشالا... طبع شعری هم که داری... کمر خدابیامرز سعدی شکست با این اشعارت😂
٪ پاشو جمع کن خودتو😂... به جای این کارا بیا برو زنگ بزن .. پیتزا سفارش بده ... دو دقیقه دیگه شب میشه😀
* اه اه... نکنه تو عین مادربزرگا سر شب شام میخوری🤣
٪😑اگر منظورت از سر شب ساعت ۱۰ آره😂
بعدشم تو الان سفارش بدی تا اون از این همه ترافیک رد بشه و پیتزا رو آماده کنه و تحویل بده ... اوووه... شده ساعت ۱۱
* خیلی خوب... اتفاقا یه جای خوب سراغ دارم .
اول میرم یه چرخی تو اتاقت بزنم ... بعد زنگ میزنم😄
٪ خیلی خوبببب😐😐😐
دریا رفت دنبال کارش...
اما من هنوز تو فکر اون راننده بودم... همون ... چی بود اسمش... آقا محسن ... آهان....
مطمئن بودم یه جایی دیدمش ... شاید ... شاید شبیه یکیه ... نمیدونم ... به هرحال اینکه رسول یه رفیق توی آژانس داشته باشه با عقلم جور در نمیومد...
آخه آقا محمد بهش به خاطر اهمیت کارش نمی ذاشت با هر کسی رفت و آمد داشته باشه....
اون خانم هم یه بار اسم رسول رو برد... اون فقط یه مسافره... از کجا میدونست....
نکنه رسول سرم شیره مالیده...
حسابی ذهنم در گیر بود ...
* زنگ زدم😎
٪ خب ... چی سفارش دادی🤓
* توافقمون رو پیتزا بود دیگه ... منم دوتا مخصوص سفارش دادم ... با نوشابه😎
٪ ایول ... خل و چل خودمی😂
* ممنون واقعاااا😐😐😐
٪ خب ... حالا فیلم چی ببینیم🙄؟؟
* خودم دوتا توپش رو روی یه فلش دارم😜
تاحالا داوود نذاشته ببینم😐😐
میگه خیالاتی میشی میوفتی رو دستم😂
ولی من میخوام ببینم😀
٪ خیلی خوب ... من میرم تو اتاق یه نگاهی رو درسا بندازم... کاری داشتی صدام کن😀
* باشه ... برو عزیزم