eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
269 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا € بچه ها بیایین بالا .. وارد اتاق شدم... ♧ سلام بچه ها... بفرمایید بنشینید... تقریبا همه بودن ... داوود ...فرشید.... رضا ... خانم قطبی... خانم فهیمی .. سعید .. علی...مجید منم که گل سرسبد مجلس😂🌹 € خب بچه ها... فک کنم تقریبا همه تون یه اطلاعات مختصری از موضوع پرونده جدید دارید؟ $ آقا راستش داوود هرچی توضیح داد راجب خانم رئوف بود... راجب کلیت پرونده توضیحی داده نشد.. € همه خوب دقت کنید... این پرونده با پرونده ای دیگه یسری تفاوت هایی داره که توی خیلی از پرونده ها نیست... اول اینکه دشمن ممکنه با جنگ روانی روی شما فشار بیاره... پس تحت هیچ عنوانی امید خودتون رو برای کامل کردن این پرونده از دست نمی دید.... امنیت یه کشور این روزها به انتخابی که شما توی کار ها و تصمیماتون برای انجام کار میگیرید گره خورده... پس با دقت تصمیم گیری کنید... خب... بریم سراغ پرونده... شخص اول این پرونده و کسی که فعلا شناسه پرونده جدیده ،، خانم شهرزاد رئوف... همه مون راجب زندگی این خانم اطلاعاتی داریم ... اطلاعاتی رو که این خانم به یه تبعه خارجی میده ،، شاید در نگاه اول هیچ اهمیتی نداشته باشه... اما در حقیقت اون با توضیح و گسترده سازی هایی که راجب وضع زندگی مردم برای اون تبعه خارجی شرح میده ،، یه سری اطلاعات رو برای رسانه کشورهای خارجی میرسونه... البته این کار به صورت غیر مستقیمه و این اطلاعات بین چند نفر رد و بدل میشه تا به فرد اصلی برسه... ما باید با شناسایی افرادی که این اطلاعات رو به یه شخص میرسونن،، اطلاعات بیشتری راجب به پرونده به دست بیاریم... رسول ..‌ ازت ایمیل ها و شماره کسانی که رئوف با اون ها در ارتباطه رو میخوام،، خانم فهیمی شما ت.م خانم رئوف هستید... نگران کمبود نیرو هم نباشید.. فعلا خودم کمکتون میکنم... رسول و فرشید هم روی ارتباط برادرش کار کنید... سعید تو هم اطلاعات مربوط به شهرزاد رئوف رو از رسول بگیر.. صورت جلسه کن ، بزار روی میزم... خانم قطبی و رضا جان... شما هم که بعدا خواهم گفت که چه کاری بر عهدتونه $ممنون آقا &چشم ₩ حتما،، میزارم روی میزتون ♧ خسته نباشید
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ دیگه بهونه درس هم نیست پس بهتره هرچی زود تر سر و سامان بگیرن ! نیما:عمه جان میشه واضح تر بگید؟ مهتاب:من حس میکنم که نرگس و ارسلان و نرجس و رادوین برای هم مناسبن ! تازه من فهمیدم که نرگس واقعا ارسلان رو دوست داره! نیما:چی؟ نرگس راست میگه؟ نرگس:من تمام مدت داشتم داخل دلم داداشم رو تحسین میکردم و هیچ حسی به آقا ارسلان ندارم ! فکر کنم عمه اشتباه فهمیده و فکر کرده که دارم به آقا ارسلان نگاه میکنم! مهتاب:دروغ نگو نرگس! شما برای هم مناسبید و هیچ جا پسر بهتر از ارسلان نیست! نرجس:عمه جان ما هنوز سن زیادی نداریم ! مهتاب:کسی که غذاش انقدر خوب باشه و بتونه تنهایی یه مهمانی رو راه بندازه بزرگ شده ! نیما:عمه جان شما برای خودتون یه چیزی میبافید! دوست نداشتم اینطوری حرف بزنم ولی من خواهرام رو به این دوتا نمیدم! رفتار شما کاملا با ما فرق داره! مهتاب:مثل اینکه خودتو خیلی حساب کردی ! نیما ! خود پدرت هم با این موضوع موافق بود ! نیما:اون قدیم بود و الان این دوتا شازده رو ندیده بود ! مهم نظر خود نرگس و نرجسه! مهتاب:شما میخواهید به یه سپاهی شوهر کنید؟ اگه فردا همین اتفاقی که برای نیما افتاد برای شوهر شما هم بیوفته چی؟ نیما شانس داشت ، ولی اون وقت شما دوتا بیوه میشید و دیگه کسی نگاهتون هم نمیکنه ! نرجس:عمه بس کن ! اگه اینطوری بشه از ازدواج با کسایی که بهشون هیچ حسی نداریم بهتره! نرگس:من با یه پزشک ازدواج نمیکنم! من میخواهم مرد خونم زحمت کش باشه ، نه از صبح پشت یه میز بشینه و بنویسه. مهتاب:واقعا انتظار این حرکات رو نداشتم،مخصوص از تو نیما ! نیما:خودتون شروع کردید، دیگه دوست ندارم ادامه پیدا کنه . بعد اون اصلا در این باره حرف نزدیم و وقتی مهمونی تموم شد عمه حتی باهامون خدا حافظی هم نکرد! ولی ارسلان و رادوین مثل قبل رفتار کردند. پ.ن:غیرتی شد نیما 😜😍 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: بهش فکر نکنید ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م