🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هفتاد_ششم
#نرگس
هرچی گشتم بلیک نبود .
از اون ۱۶ نفر ، فقط ۴ نفر مونده بودن که ۳ نفر اونا رو هم گرفتیم .
الان فقط بلیک مونده بود ، هرچی نگاه کردم نبود!
یه دفع از پشت دیوار اومد بیرون و از پشت به شون من شلیک کرد !
تا برگشتم از در رفت بیرون و فرار کرد .
با همون دست زخمی شروع کردم دنبالش دویدن .
بعد کلی تلاش گرفتمش از پشت و ریحانه رسید و بهش دست بند زد .
نرجس کمکم کرد تا برم پیش ماشین ها .
مشغول بستن دستم بودیم که ریحانه و معصومه بلیک رو اوردن وقتی که چهره منو دید با لکنت گفت:
بلیک: ت...تو...نرگس....چطور
نرگس:فکرشم نمیکردی نه؟خیلی خنگی !تمام مدت با دوربین هایی که کار گرفتم داخل خونت زیر نظرت داشتیم !
بلیک:باید تیر رو یکم بالاتر میزدم تا مغزت بره رو هوا !
دیگه بهش محل نزاشتم و به ریحانه گفتم
نرگس:میشه زود تر بریم پیش،آقا محمد اینا ؟ دستم خونریزی شدید داره!
ریحانه:اینجا که بیمارستان نیست ! باید بریم قصر شیرین! تا اونجا هم خیلی راهه ! میتونی تحمل کنی؟
نرگس:بریم پیش آقا محمد حالا یه کاری میکنیم !
باشه ای گفت و سوار ماشین شدیم. معصومه و نرجس پشت کنار بلیک بودن.
من و ریحانه هم جلو .
#نرجس
زود تر از مرد ها رفتیم پیش اقا محمد و بعد از تحویل بلیک به نیرو ها اقا محمد گفت
محمد:خوش چطور پیش رفت؟کشته ؟زخمی ؟
ریحانه:نرگس یه تیر خورده به کتفش ولی کس دیگه ای نیست!
محمد:الان کجاست؟
ریحانه:داخل ماشین ، منتظره ببینه شما چی میگید ؟
محمد:با بالگرد ببریتش قصر شیرین، اونجا بیمارستان صحرایی بچه های سپاه هست ، تا تیر رو در میارن بعد اون هم منتقل بشه به تهران .
ریحانه:باشه
محمد:همراهش فقط نرجس خانوم باشه، بقیه برای محافظ بلیک تا انتقالش میدن تهران .
نرجس:چشم
رفتم سمت ماشین .
در رو باز کردم و به نرگس کمک کردم که اومد بیرون .
خیلی خون ازش رفته بود و به زور راه میرفت .
سوار بالگرد شدیم و به سمت قصر شیرین حرکت کردیم .
بعد چند دقیقه فرود اومدیم و به سرعت نرگس رو به بیمارستان منتقل کردیم .
پ.ن:تموم😂😐
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
بهتره؟
از اولش هم خوب بودن !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م