eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
درحال تایپ پارت جدید رمان 🖇🌻 🖇🌸🖇🌸🖇🌸🖇🌸🖇🌸🖇🌸🖇
ما همیشه هستیم
گمنامی که....
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ در زدم و رفتم داخل . داوود:سلام آقا ، خسته نباشید. محمد:سلاااام ، آقا داوود ، چطوری ؟ داوود:ممنون ، آقا شما بازجویی رو دیدی؟ محمد:بععله. داوود:چطور بود؟ محمد:زیاد حرف میزدی ، باید بزاری تا اون حرف بزنه ! داوود:ببخشید محمد:ولی در آینده بازجوی خوبی میشی . داوود:واقعا؟ محمد:بعععله داوود:ممنون ، آقا اینم متن بازجویی و چیزایی که بلیک گفته . محمد:دستت دد نکنه ، برو سر کارت ، پیش رسول باش ، رسول داره با بچه های اطلاعات در کویت هماهنگ میکنه ، تو هم سعی کن کمکش کنی . داوود:چشم . از اتاق بیرون اومدم و رفتم پیش رسول و شروع کردم به کمک کردن . دیشب به نیما قول داده بودم که امروز درباره کیمیا خانوم با آقا محمد صحبت کنم . خیلی استرس داشتم ! در زدم و رفتم داخل ، نرجس هم پشت سرم اومد. محمد:مشکلی پیش اومده ؟ نرجس:نه آقا . محمد:پس چرا قیافه هاتون اینجوری ؟ نرگس:آقا ما میخواستیم درباره یه موضوعی با شما صحبت کنیم ! محمد:بگید ، منتظرم ! نرجس:همینجوری که نمیشه گفت ! محمد:حدس بزنم ؟ خوب ، درباره کار؟ نرگس:نه محمد: حقوق ؟ نرجس:نه نرگس:آقا اگه اجازه بدید خودمون بگیم . محمد:بفرمائید ! نرجس:آقا !!!.... محمد:دارم کم کم نگران میشم !!! بگید دیگه . نرگس:آقا ... روز خاکسپاری مادرتون ، داداش نیما هم با ما بود . محمد:خب ، خودم دیدم ، بعدش ؟ نرجس:داداش نیمای ما یه دختری رو دیده و ازش خوشش اومده ، ما میخواستیم اگه میشه برای ما پدری کنید و آستین بالا بزنید . محمد:خب ، این اخه انقدر این پا و اون پا داشت ؟ دختره کی هست ؟یه زمانی رو مشخص کنید بریم خواستگاری ! نرگس:مشکل همینجاست ، آخه ، دختره خودتونه ! محمد:چی ؟ نرجس:کیمیا خانوم . میترسیدم نگاه کنم به چهره آقا محمد !!! محمد:پس که اینطور ؟؟؟ خوب ، مشکلی نیست ، یه روز رو مشخص کنید بیاید خواستگاری ! نرگس:واقعا ؟! نرجس:آقا ما باورمون نمیشه که شما نه عصبانی شدید و نه چیزی گفتید !!! محمد:مگه کار خلافه که عصبانی بشم ؟ امر خیره دیگه ، پنج شنبه همین هفته تشریف بیارید . نرگس:ممنون بعد از اتاق اومدیم بیرون . با نرجس قرار گرفتیم که یکم نیما رو اذیت کنیم . برای همین از آقای عبدی مرخصی گرفتیم و رفتیم خونه. در زدیم که نیما از پشت آیفون تصویری گفت نیما:کیه؟ نرجس:مگه کوری ؟ نمی بینی ماییم ؟ نیما:چرا دارم ۲ تا پشه میبینم ولی شخص دیگه ای نیست ! نرگس:نیما برات دارم ، باز کن این درو مردم از خستگی ! نیما:رمز عبور ؟ نرجس:نیمااااا نیما:شما داخل شغلتون از این چیزا ندارید مگه ؟ رمز عبور ؟ نرگس:ذلیل شده باز کن این درو . یهو یه چیزی به فکرم رسید . نرگس:آخ دستم ، آخ بعد نشستم روی زمین . نرجس هم که استاد این کار ها ! نشست کنارم و شروع کرد به فیلم بازی کردن . نرجس:چی شد نرگس ، نیما نرگس حالش بد شده . نیما هم مثل موشک اومد دم در تا در رو باز کرد من و نرجس ریختیم داخل خونه . نیما بدبخت پله هارو ده تا یکی میرفت بالا !!! ما هم دنبالش ، هرکی نمی دونست فکر میکرد زلزله اومده ! تا بالاخره رسیدیم به خونه . نیما رفت داخل و دستش رو به نشانه تسلیم برد بالا . نیما:خانم پلیسه غلط کردم . نرجس:همیشه این کارته ، ما هم نمیگیم گه آقا محمد چی گفت ! نیما:چی ؟ اقا محمد ؛ نرجس جان من بگو چی شده ! چی گفت ؟ نرجس:نمیگم ! نرگس:اینطوری به منم نگاه نکن ، منم نمیگم ! نیما:به خدا میکشمتون ! نرجس:تو خیلی ... داداش عزیزم ، عیب نداره بهت میگم ، ولی قول بده ناراحت نشی ! بعد شخص شاخص خودم یعنی نرگس میرزایی الکی شروع کردم به گریه و مثلا ناراحت بودن 😁😉 نرجس ادامه داد نرجس:آقا محمد گفت که نه ، دخترش یه خواستگار دکتر داره و میخواهد با اون ازدواج کنه ! نیما:شوخیه؟ نرگس:(در حالی دماغش رو بالا میکشه)نه داداش جان ! چه شوخی . نیما:باشه بازم ممنونم ازتون ! نرگس:سلامت باشی . از همون موقع شده بود مثل برج زهر مار! نه غذا میخورد و نه باهامون حرف میزد ! شب موقع شام نرجس:داداش جان بیا غذا ! نیما:نمی خورم . نرگس:ناهار هم چیزی نخوردی ! نیما:ولم کنید اهههههههه بعدش رفت توی اتاقش و در رو کوبید به هم . رفتم دنبالش . آروم درو باز کردم و رفتم داخل ، دیدم روی تختش دراز کشیده و داره گریه میکنه ! نرجس:آخه مرد گنده گریه میکنه؟ نیما:نرجس ترو خدا ولم کن ! نرجس:یه چیزی بهت بگم ، چی بهم میدی؟ نیما:هیچی برو بیرون . خواستم برم بیرون ولی دلم به حالش سوخت ! رفتم در گوشش،گفتم . نرجس:ما دروغ گفتیم ، قراره پنج شنبه همین هفته بریم خواستگاری ! مثل موشک از جاش پرید بالا و اشکاش رو پاک کرد . نیما:راست؟؟؟؟ نرجس:راست راست !!! نیما:خدا نگم چیکارتون کنه . نرجس:جوری رفتار کن که مثلا نمیدونی ، حاضری یکم نرگس رو اذیت کنیم ؟😉 نیما:بعععللللهههه😈 ادامه دارد...🖇🌻 نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری✨
دوستان این لینک ناشناس چند بار گذاشته شده و امروز دیگه جوابش میدم و لینک جدید میزارم . ✨🙃❤️🙃✨
۱=رفتیم😄 ۲=گناه داره 😐 ۳=لطفا به لینک خادم الزهرا پیام بدید ۴=هنوز ادمین نیاز نداریم 🌿 ۵=به خادم الزهرا بگید
۱=چرا😐 ۲=قبلا هم گفتم در رمان همه جور شخصیت هست 😊 بعضی جا ها هم کنترل آدم دست خودش نیست 😜 ۳=نیا😳😂
۱=چش😐😂 ۲=نشد 😜 ۳=برن کما؟چه مادر کشتگی باهاشون داری 😐 ۴=چشم💕
۱=نه بیکار نیستم خیلی هم کار دارم ولی آدم باید خودش رو تخلیه کنه 😂 ۲=نمیشه ۳=خوب نگیر 😐😂 ۴=چشم ۵=به خادم الزهرا پیام بدید 😐 ۶=به خادم الزهرا پیام بدید ۷=چرا ☺️
۱=میسی ۲=چش😄❤️ ۳=بهت پیام دادم 😉🌸 ۴=چشم 😂 نه معرفی شخصیت نداریم ۵=میسی
۱=نمیشه😐 ۲=چشم😂 ۳=چش😊 ۴=سلام ، خدا حافظ 😐😂
۱=فرمانده 👆🏻❤️ ۲=به خادم الزهرا پیام بدید 😐 ۳=چیه😳 ۴=چیههههه😳😂
۱=حقیقتا نمیکنم 😜 ۲=😳قاتل 😂 ۳=یا ابوالفضل 😂 ۴=چشم ۵=چشم
۱=چشم ۲=چشم ۳=چشم ۴=توضیح میدم 😊 ۵=نمیشه😐😂 ۶=میسی ۷=میسی ۸=میسی
۱=میسی ۲=میسی ۳=از تاریخ استفاده کنید ۴=میزاریم ۵=میسی ۶=به خادم الزهرا پیام بدید 😐
۱=باشه ۲=چشم ۳=چشم ۴=چشم
۱=چشم ،ممنون ۲=نظرت برام مهم نیست 🙃 ۳=نیدونم 😛 ۴=ممنووووووون😉
۱=سنجاق شده 🙃❤️ ۲=سنجاق شده 🙃❤️ ۳=نه ، نویسنده داریم 😄
۱=میسی ۲=میسی ۳=نمیشه که 😐😂 ۴=میسی ۵=میسی ۶=ممنون که نظر داری 😂
۱=ممنونم😍 ۲=مرسیییی❤️ ۳=چشم ۴=چشم ، فردا ۵=دختر هستم ، ممنون خواهر جان 🙃❤️ ۶=الهی بچش نیما😐😂 ۷=میسییی❤️
۱=منم انسانم اخه 😐 خوب کور میشم 😂
پایان ناشناس ها 😬😂❤️
😂✨عصر به خیر