- سلام خوبی😔
+سلام آرهخوبم تو خوبی
- خوب نیستم😢
+چرا؟🙁
- آخه من طرفتار سریال بچه مهندس هستم ولی ازشهیچ کانالی ندارم 😞
+الان یک کانال بهت میدم برو حالشوببر😁
- اع کانالخوبیه؟🧐
+بله عالیه😉
- بده
+بفرما 😍
@njgfetjk
-وایممنونعالیهحرفنداره😆
ی کانال زیبا و عااالی پر از سکانس های جالب و زیبا در این کانال همش هم مخصوص سریال بچه مهندس هست..
پس سریع رو تا پاک نکردم😍😍😍😍😍🌼🌼🌼🌼🌼♥️♥️
- سلام خوبی😔
+سلام آرهخوبم تو خوبی
- خوب نیستم😢
+چرا؟🙁
- آخه من طرفتار سریال بچه مهندس هستم ولی ازشهیچ کانالی ندارم 😞
+الان یک کانال بهت میدم برو حالشوببر😁
- اع کانالخوبیه؟🧐
+بله عالیه😉
- بده
+بفرما 😍
@Bachmohandes
-وایممنونعالیهحرفنداره😆
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸❤️
مردم سرزمینم در حال فهمیدن حقیقت بودن که یه مشت ترسو اومدن و سریال محبوب گاندو رو توقیف کردند
ولی ما ساکت نمیشینیم
و از کشورمون و سریالی که نیرو های امنیتی کشورمون رو نشون میده دفاع میکنیم 💪🇮🇷
پس برای حمایت یه سر به کانال ما بزن
@afsharwww
مطمئنا پشیمون نمیشی😌
رمان
عکس نوشته
مطالب مهیج درباره شغل پلیسی
اخبار گاندو
و......
در این کانال قرار میگیره یه بار دیگه لینک رو بهتون میدم🙃
@afsharwww
پشیمون نمیشی🦋🦋🌸🌸
#پارت_نود_پنج
رمان عشق وطن شهادت
فصل دوم
#محمد
+بفرمایید
در باز شد....
سعید بود....
- سلام آقا....
+ سلام خب بگو ببینم چیکار کردی؟؟؟؟
- رمز گشایی رو تموم کردیم...
+ سعید قبلا زودتر رمز گشایی میکردیم....
الان چرا اینطوریه؟؟؟؟
- آقا قبلا رسول رمز گذاری میکرد...
ولی الان....
+ برای رمز گشایی، رمز های نادیا.....زمان بیشتری باید بزارید... آره؟؟؟؟
- متاسفانه....
+ خب بده ببینم....
- آقا اصلا معلوم نیس چی گفته....
+ قرار نیست که ما بفهمیم....
اینو جوری نوشته که دوستش بفهمه....
از جام بلند شدم و
برگه رو از سعید گرفتم
+ به آقای شهیدی هم بگو بیاد اتاق بازجویی....
- چشم...اقا یه سوال میتونم بپرسم؟؟؟
+ بپرس...
- تا کی میخواین نگهشون دارین....
درو باز کردم.....
+ تو هم اگه خواستی بیا....
فعلا....
از آتاق که خارج شدم گفت
- ممنون از توضیحات جامع و کاملتون....
به سمت بازداشتگاه رفتم.....
+سلام خانم نادری......یاسمن محمدی رو بیارید اتاق بازجویی..
£ چشم آقا....
به اتاق بازجویی رفتم....
همه چیزو آماده کردم تا خانم نادری بیارتش....
در باز شد...
آقای شهیدی بود
از جام بلند شدم...
+ سلام آقا....خسته نباشید...
¥ سلام محمد جان.... شما هم خسته نباشید....
بشین لطفاً.....
سعید گفت بالاخره رمز گشایی شد....
+ بله آقا متاسفانه یکمی طول کشید....
¥ چرا نمیدی رسول رمز گذاری کنه که ما سریع تر بتونیم رمز گشایی کنیم....
+ آقا اطلاعات خیلی مهم و حساسی که
نادیا بدست میاره....
خودش رمز گذاری میکنه.....
آقای شهیدی فقط سرشو تکون داد...
صدای در بلند شد
¥ بفرمایید.....
در باز شد و یاسمن اومد داخل.......
$ سلام.....
¥ سلام....بیا بشین..
+ سلام.....
$ خب به من گفتن که رمز گشایی کردید...
+ آره تونستیم رمز گشایی کنیم....
برگه ها رو جلوش گذاشتم و
گفتم
+ ببین میتونی چیزی از اینا دربیاری؟؟؟؟
$ چشم....
و مشغول شد...
بعد پنج دقیقه سرشو بلند کرد و گفت....
$ میشه به من چندتا برگه بدید تا یادداشت کنم....
آقای شهیدی چند برگه و خودکار بهش داد....
و مشغول نوشتن شد....
فکر کنم یه نیم ساعتی طول کشید.....
$ بفرمایید....
برگه ها رو ازش گرفتم و نگاهی بهشون انداختم....
حدودا شیش هفت صفحه بود....
تو صفحه آخر...
یه قسمتی رو خالی گذاشته بود....
+ چرا اینجا رو خالی گذاشتی؟؟؟
نتونستی بفهمی چیه؟؟
$ اونجا....چطوری بگم؟؟؟؟
+ چیه بگو خب؟؟؟؟
$ اونجا نوشته بود.....
...
.....
.......
از شنیدن این جمله ها خونم به جوش اومد....
+ این حرفا یعنی چی؟؟؟
اینا چیه که میگی خانم محمدی؟؟؟؟
سرشو انداخت پایین....
+ خانم محمدی جواب منو بدید.....
¥ محمد جان...
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین
#پارت-نود-شش
رمان عشق وطن شهادت
فصل دوم
#رسول
+ خب چرا درو قفل کردی؟؟؟؟
باز کن ببینم چت شده از صبح....
بالاخره بعد یه ربع عق زدن...
از سرویس اومد بیرون....
+ خوبی؟؟؟
- آره....نمیدونم چرا از صبح اینجوری شدم....
+ صبحونه.....
- وای خوردم صبحونه جلوی خودتم خوردم....
+ عجووول....خواستم بگم....از صبحونه مسموم نشده باشی...
- نه....خودتم از همون صبحونه خوردی...
- زیر خورش رو خاموش کزدی؟؟؟؟
+ نه یادم رفت....
-خسته نباشی....
به سمت آشپزخونه رفت که
گفتم....
+ واستا من میرم....
- تو اگه میخواستی بری....
همون موقع که گفتم خاموش کن....
خاموش میکردی....
پشت سرش رفتم آشپزخونه....
همین که در قابلمه رو برداشت.....
باز دوباره حالش بد شد و به سمت
سرویس دوید......
به اتاقش رفتم و مانتو و روسریشو برداشتم....
و رو مبل انداختم....
خودم هم لباسامو عوض کردم.....
در زدم
+ بیا بیرون بریم دکتر.....
درو باز کرد....
- نه بابا دکتر برای چی؟؟؟
خوب میشم....
لجبازیش آخر منو دیوونه میکنه.....
+ میشه میشه....برای اولین بار در طول زندگیت....
حرف گوش کنی؟؟؟؟
+ وقتی تو خونه بچه سالاری میکنن
آخرش میشه این....
به حرف کسی گوش نمیکنن که....
مانتوشو برداشتم و به طرفش گرفتم....
+ بپوش سریع بریم....
با اکراه لباسشو گرفت و پوشید....
....
.......
.......…
+ خب دکتر دلیل این حالت تهوع و استفراغش چیه؟؟؟
$پسرم....دوس دخترت.....
+ آقای دکتر ببخشید....پریدم وسط حرفتون....ولی این خانوم همسر بنده هستند....
$ معذرت میخوام....
من خودم حدس میزنم دلیلشو....
ولی این چندتا آزمایش رو انجام بده....
نتیجه رو برای من بیارید....
تا جواب قطعی بهتون بدم
+ ممنون
از اتاق بیرون اومدیم....
و به سمت آزمایشگاه رفتیم....
همین که رسیدیم.....
باز به سمت سرویس دوید....
پووووووفففف.....
تا وقتی که برگرده....
رفتم و نوبت گرفتم......
بعد پنج دقیقه از سرویس بیرون اومد....
+ آزمایش فوری نوشته.....
تا یه ساعت دیگه حداکثر مشخص میشه....
سرشو تکون داد.....
بالاخره نوبتش شد.....
کیفشو داد دستم و به سمت اتاقی که پرستار نشون داد رفت....
دو دقیقه بعد گوشیش زنگ خورد....
آقا محمد بود...
جواب دادم....
+سلام آقا....
- گوشی رو بده نادیا......
+ دم دست نیست....چیشده آقا؟؟؟؟ چرا اینقدر عصبانی هستین؟؟؟؟
- هرجا هست بهش بگو تا پنج دقیقه دیگه به من زنگ بزنه....وگرنه....
+ چشم آقا...
و بدون خداحافظی تماس رو قطع کرد....
چرا اینقدر عصبانی بود....
حدودا ده دقیقه طول کشید تا اومد بیرون....
فشارش خیلی پایین بود...
با کمک پرستار به اورژانس رفت...
تا بهش سرمی بزنن....
رفتم بالا سرش....
گوشی رو به سمتش گرفتم و گفتم
+ حالت که بهتر شد....به آقا محمد یه زنگ بزن....کار واجب داره....
فقط چشاشو باز و بسته کرد.....
بعد چهل دقیقه جواب آزمایش حاضر شد....
جواب رو از پرستار گرفتم و به اتاق دکتر رفتم.....
در زدم....
$ بیا تو....
درو باز کردم و وارد شدم
+ جواب آزمایش....
جواب رو ازم گرفت و عینکشو رو چشمش کمی جابجا کرد....
بعد چند دقیقه لبخندی زد و گفت
$ مبارک باشه....
گیج نگاش کردم....
+ چی مبارک باشه؟؟؟؟
$ خانومت دوماهه بارداره....
+بارداره؟؟؟؟
$ بله....تبریک میگم....
دیگه نمیشنیدم دکتر چی میگفت....
دنیا دور سرم میچرخید.....
بدون توجه به دکتر از جام بلند شدم و به سمت اورژانس رفتم.....
با دیدنم با ترس از جاش بلند شد....
- چیشده آریا؟؟؟؟
یکی محکم زدم تو گوشش.....
عصبانیتم هر لحظه بیشتر میشد.....
درسته زن واقعیم نیست....
اینو فقط من و این میدونیم
بقیه رسماً فکر میکنن....
این ازدواج واقعیه و ......
ولی اسمش تو شناسنامه منه....
بدجور به غیرتم بر خورده بود....
از بازوش گرفتم و بلندش کردم....
تند و بلند قدم هامو برمیداشتم و اونو دنبال خودم میکشیدم.....
به ماشین که رسیدیم....
درو باز کردم و پرتش کردم تو ماشین....
سوار شدم و با سرعت حرکت کردم......
بی صدا گریه میکرد....
.....
.......
.........
کنترلی رو خودم نداشتم.....
نفهمیدم که کی اشکم جاری شده بود.....
غیرت و همه چیم زیر سوال رفته بود....
زدم کنار و گفتم
+ پیاده شو....
با عجز گفت
- رسوووولل.....
+ برو پایین.....
از این بیشتر نمیتونستم....
داد زدم
+ برو گمشو پایین....
از ماشین که پیاده شد....
برگه آزمایش رو از ماشین انداختم بیرون....
که جلو پاش افتاد.....
پامو تا آخر رو گاز فشار دادم
و ماشین از جاش کنده شد
و به سمت مقصد نا معلومی روندم.....
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#پارت-نود-شش رمان عشق وطن شهادت فصل دوم #رسول + خب چرا درو قفل کردی؟؟؟؟ باز کن ببینم چت شده از صبح.
بچه ها.... به نظرم واقعا ادامه این رمان فایده ای نداره... خیلی زشت و بی معنیه... به نظرم دیگه نیاز نیست این رو بخونیم... واقعا خیلی مسخرس... فایده ای نداره
واقعا نمیدونم نویسنده چش شده....
اصلا یعنی چی که یه رمان پلیسی رو به یه همچین چیز مسخره ای تبدیل میکنن...
بچه ها لطفا نظراتتون رو بگین...
بچه ها ... واقعا من یکی که دیگه دلم نمیخواد بخونم... چون چرته...
اصلا با عقل جور در نمیاد...
مسخرس...
نظراتتون رو بگین... هرچی باشه من می پذیرم
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#پارت-نود-شش رمان عشق وطن شهادت فصل دوم #رسول + خب چرا درو قفل کردی؟؟؟؟ باز کن ببینم چت شده از صبح.
😂😂😐
وای
این اصلا دو ماهم نشده ک ازدواج کردن
#شینا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بچه ها.... به نظرم واقعا ادامه این رمان فایده ای نداره... خیلی زشت و بی معنیه... به نظرم دیگه نیاز ن
بنظرم. من ک بزاریم ببینیم آخرش چی میشه
#شینا
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
⸤•﷽•''⸣
مٰـاراهمــدموهمرڪابِسفــرهاۍشـاموعراقش بگــردان:)💛
ـ
•تاریخ شروع فعالیت:
۱۴۰۰/۱/۱۴
.اِرتباط؛ ناشناس⇩'
https://payamenashenas.ir/%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%B8%20%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%92%20!
شروط ⇩'
@shorot27
تبادل با خادم کانال⇩'
@Solymani313
چالش چالش ..😍😍♥️
چالش داریم..
نوعش:(راندی)
ظرفیت :(۱۰تا ۱۵)
جایزه :(برنده میفهمه)
زمان :(الان)
اسم به ای دی زیر..
@yasi_yasaبس
اینم بگم چالش به خاطر ⁴²⁰تاییمون ♥️😍😍😍😍😍😍♥️♥️♥️♥️😍😍😍😍🌼🌼🌼
باشه بچه ها... رمان رو ادامه میدیم😂❤️
من خودمم یه فوتی زدم😂❤️
خودم دودقیقه بدون رمان نمیتونم😂😂😂
#فرمانده
『حـَلـٓیڣؖ❥』
چالش چالش ..😍😍♥️ چالش داریم.. نوعش:(راندی) ظرفیت :(۱۰تا ۱۵) جایزه :(برنده میفهمه) زمان :(الان)
سارا
خادم امام رضا
محدثه
ساتیار
سردار دلها
سرباز وطن
زهرا
دریا
شبنم
سحر
مدافع چادر
زهرا ²
نرگس