eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
294 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا محمد✨🌻✨♥️ ✨🔥✨زیر ذربین شات‌ها✨🔥✨ کپی ممنوع🌪⚡️ لطفا فوروارد🌝🌾 🐾بارعایت‌پروتکل‌های بهداشتی‌به‌مابپیوندید🦔 🦔💋‌‌@GandoNottostop‌‌💋🦔
آقا محمد✨🌻✨♥️ ✨🔥✨زیر ذربین شات‌ها✨🔥✨ کپی ممنوع🌪⚡️ لطفا فوروارد🌝🌾 🐾بارعایت‌پروتکل‌های بهداشتی‌به‌مابپیوندید🦔 💋‌‌‌@GandoNottostop‌‌‌💋
🐰رسول و فرشید و محمد🐰 ✨مجید و اشکان و وحید✨ 🌈نوروزی و دلاوری و رهبانی🌈 💫🌻✨در قاب گاندو✨🌻💫 ~○ کپی ممنوعع ○~ >● فقط فوروارد ●< به ما بپیوندید🌝🌹 =={ ♡ ‌‌ @GandoNottostop‌‌
جینگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁 یس یس... عکسشونم بفرستم؟؟؟ حلههه😜 کپی ممنوع🤨🖤 فقط فوروارد😳💋 ‌‌ @GandoNottostop‌‌
😂❤️فان
هدایت شده از پتوس!
۱۸۰ تا شیم!:/🍹
『حـَلـٓیڣؖ❥』
۱۸۰ تا شیم!:/🍹
بریزین زیادشون کنین🤚🏿
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ وقتی رفتن سریع روسریم رو در آوردم و پریدم رو تختم. لباسام رو که عوض کردم رفتم بیرون ببینم کاری نیست ؟ دیدم نیما مثل آتشفشانی که منفجر شده عصبانی و سرخ نشسته رو مبل. رفتم کنارش نشستم همون موقع نرگس هم اومد کنارمون. نیما:بهش فکر نکنید! نرگس:مهم نیست که خواهیم بهش فکر کنیم ! نیما:نمیدونم اگه نبودم چی ب سرتون میومد! همون روز اول گفتم خدا رحمش به شما دوتا اومده من زندم! نرجس:ول کن داداش ، حالا که تموم شد. نیما:شما دوتا هم نباید حرف میزدید ها! نرگس:عه! چرا؟ راست راست وایساده تو صورت من میگه تو عاشق پسرمی ، هیچی نگم؟ نیما:بسه ، خستم ، نرجس مگه تو فردا نمیری سر کار؟برو بخواب دیگه! نرجس:شب به خیر رفتم داخل اتاقم ، خونه ما ۳ تا اتاق داشت ، یکی مال نیما یکی مال من و نرگس و یکی هم مال پدر و مادر . ولی وقتی پدر و مادر از پیشمون رفتن اون اتاق شد مال نرگس. الان همه اتاق جداگانه داریم. هندزفری رو زدم در گوشم. عادت داشتم اینطوری بخوابم. چند دقیقه نگذشت که حس کردم دارم تکون میخورم . چشم باز کردم که نیما مثل عزرائیل بالا سرم بود . هندزفری رو در آوردم و گفتم نرجس:بله؟ نیما:در بیار اون رو از گوشت!کر میشی،یه شب با آرامش بخواب ! نرجس:برو بیرون و فضولی نکن ! نیما:برا خودت گفتم ، شب به خیر. نرجس:شب به خیر خوابیدم و صبح ساعت ۵ زود تر از همه بیدار شدم. نماز خوندم و صبحانه رو آماده کردم. بعد رفتم بقیه رو بیدار کردم . نیما:به به ببینم چه کرده خواهر گل! نرجس:بشین کم نمک بریز! نیما:داشتیم؟ نرجس:بسته:/ نرگس:مهر و نماز من کو؟ نیما:من باهاش خوندم ، هست کنار پنجره. نرگس:مگه خودت نداری؟از دست تو نیما! نیما:تخم مرغ من کو؟ نرجس:بیا داداش گلم . وقتی صبحانه خوردیم جمع کردن و شسمت رو سپردم به نرگس و خودم آماده شدم تا برم اداره. نیما منو رسوند در اداره و خودش رفت سر خاک مامان و بابا! پ.ن:قدر پدر و مادرتون رو بدونین😊 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: بنظرت کی بود؟ آره بابا میشناسمش 😜 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ همزمان با رسول رسیدم سایت همون لحظه یه ماشین وایساد و نرجس خانوم هم پیاده شد . راننده یه مرد بود ! یعنی حرفای آقا محمد انقدر زود تاثیر گرفت ، از فکر خودم خندم گرفت به رسول گفتم: داوود:به نظرت کی بود؟ رسول:کی کی بود؟ داوود:اون مرده که نرجس خانوم رو پیاده کرد؟ رسول:داداشش داوود:تو از کجا میدونی؟میشناسی؟ رسول:آره بابا میشناسمش ، با هم دوستیم:) داوود:واقعا! چیکارس؟ رسول:سپاهی ، چند وقت پیش افتاد دست داعش همه گفتن که شهید شده ولی بعد چند وقت سالم برگشت ، هنوزم بعضی ها تو شُکَن . داوود:چه جالب ! رسول: نمیری داخل؟ داوود:ها...آها...چرا، با اجازه رسول جان. رسول:بفرمایید. رفتم داخل و نشستم پشت میز ، امروز فرشید هم اومده بود ، نزدیک شد و بهم سلام کرد و یه جعبه گرفت طرفم و شیرینی دخترش رو بهم تعارف کرد . داوود:ممنون داداش ، انشالله سلامت باشه . فرشید:ممنون. بعدش سعید اومد و یه سری کاغذ داد بهم . سعید:آقا محمد گفت که تو و رسول و علی سایبری رمز گشایی کنید. داوود:مال چی هست؟ سعید:صحبت هایی که این چند روز بلیک زده . داوود:تاکی باید آماده باشه؟ سعید:امروز تمومش کن دیگه! داوود:باشه داداش . سعید:دمت گرم . رفتم سر میز رسول براش توضیح دادم و رفتیم پیش علی. علی:سلام داوود و رسول:سلام رسول: علی یه سری متن هست که باید رمز گشایی کنیم . علی :بدید من خودم میکنم شما برید . داوود:آقا محمد گفت با هم علی:من میکنم شما برید ، حال و حوصله کار با شما دوتا رو ندارم. رسول: اول که درست حرف بزن ، دوم اینکه ۱۷ صفحس :/ علی:خوب ، پس با هم ، من ۱۷ صفحه نمیتونم تنهایی . داوود:نه ترو خدا بتون :/ علی:بده من ببینم ، مال کیه؟ داوود:بلیک! پ.ن:خدمتتون 😊 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: چقدر هم حرف زده ماشالله !😐 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م