eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
292 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
رسیدیم فرودگاه رسول پیغام اقا محمدو بهم گفت....سوار هواپیما شدیم....نیم ساعت بعد.. 👩🏻‍💼داوود اونجا رو نگاه کن 👱🏻‍♂️کجا رو 👩🏻‍💼دنیا و رسولو میگم😁 👩🏻‍💼فکر کنم باید واسش آستین بالا بزنم😁 👱🏻‍♂️عجب😐 ...................................................................................... بالاخره رسیدیم تهران...سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونه... 👩🏻‍💼میگما تو هواپیما با دنیا چی میگفتی 🤓هرچی 👩🏻‍💼😠 🤓عه گیر نده برو دست و صورتتو بشور بریم اداره 👩🏻‍💼باشه...نکنه.... 🤓ساراااااااااااااااا😠 👩🏻‍💼باشه بابا😅 رفتیم اداره همه مشغول همون پرونده جاسوسی بودن 👨🏻‍💼سلام استاد رسول...کم پیدایی 🤓سلام....درگیریم 👨🏻‍💼سلام.. 👩🏻‍💼سلام 👨🏻‍💼رسول...اقا محمد تو اتاق منتظرتونه 🤓باشه رفتیم تو اتاق... 👩🏻‍💼🤓سلام 👨🏻سلام...مبارک باشه 👩🏻‍💼ممنون 👨🏻رسول ماجرای اون زنه چی شد 🤓هیچی دیگه...همونطور که گفتم اون ورقه ها رو بهش دادیم و... تلفنم زنگ خورد 👩🏻‍💼داداش شمارش ناشناسه 👨🏻بزارید رو بلند گو 👩🏾‍🎤سارا خانوم بهت گفتم سر منو کلاه نزار 👩🏻‍💼چه کلاهی...گفتی اطلاعات بده منم هرچی میدونستم دادم 👩🏾‍🎤ببین دختر خوب،میدونی که از من چه کارایی برمیاد..یاد آوری کنم؟...تصادفی که رانندش زنگ زد به آمبولانس...گرفتن داوود.. تصادفی که باهاش رفتی تو کما... نکنه میخوای بازم برات خاطره بسازم 👩🏻‍💼ببین تو هیچ کاری نمیتونی بکنی... فکر میکنی خیلی کارا از دستت بر میاد ولی اینجوری نیست..‌ بعدشم گفتی اطلاعات بده منم دادم... پایان پارت چهارم
و ادامه رمان لوس😂❤️
پارت شصت و سه + خب چجوری میتونم بهت اعتماد کنم؟؟؟ - میدونم سخته اعتماد به من .... هر کاری بگین انجام میدم.... + جناب سروان میشه لطفاً لب تاپی به این خانم بدین؟؟؟ ¢ بله حتما الان براتون میارم و از اتاق بیرون رفت... - بخدا ما مجبوری با تارک کار میکنیم.... اشکاشو پاک کرد و ادامه داد - ما رو تهدید می‌کنه.... اگه یکم از دستورش سر پیچی کنیم....... سکوت کرد و فقط اشک می ریخت + اگه سرپیچی کنید چی میشه؟؟؟ - نمونشو می‌بینید که چه بلایی سر خواهرم آورده..... معلوم نیست تا الان چه بلاهایی سر شایلین آورده باشه.... در اتاق باز شد و جناب سرهنگ لب تاپ بدست وارد شد.... لب تاپ رو روبروش روی میز گذاشت.... خم شد و لب تاپو روشن کرد.... همین که لب تاپ باز شد فلشی از جیبش در آورد و وصل کرد به لب تاپ صفحه ای سفید براش باز شد.... شروع کرد به ور رفتن معلوم نبود چیکار میکنه ولی بنظر می‌رسید داره هک می‌کنه..... بعد یه ربع بیست دقیقه صفحه سیاهی براش باز شد چرخید به طرف کیفش و داخلشو گشت بعد محکم زد به پیشونیش + چیشده؟؟؟ - من برای رمز گشایی به فلش شایلین نیاز دارم.... فلشش رو قبل برگشتنم به انگلستان دادم بهش.... + نمیتونی رمز گشایی کنی؟؟؟؟ - فکر نکنم.... دست به سینه نگاش کردم و گفتم + مارو مسخره کردی.... اومدی اینجا که وقت بخری؟؟؟ - نه بخدا اینجوری فکر نکنید.... جناب سروان یکی از همکاران خانم اداره رو صدا زد ¢خانم حسنی تشریف بیارید ترسیده نگامون می‌کرد..... تو چشماش دروغی نمی‌دیدم ولی.... نمی‌تونستم بهش اعتماد کنم.... خانم حسنی وارد اتاق شد و یاسمن خواهر نیما رو بلند کرد و از اتاق بیرون برد التماس می کرد ولی توجهی نکردیم.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
پارت شصت و دو حدودا چهل دقیقه طول کشید تا برسیم اداره... شاهین خوابش برده بود.. طفلکی... مجبور بودم با خودم بیارمش... ماشین رو تو پارکینگ اداره پارک کردم... در پشت رو باز کردم... سعی کردم آروم شاهین رو بلند کنم که بیدار نشه... به سمت نمازخانه رفتم.. بالشتی برداشتم و گوشه نماز خونه گذاشتم شاهین رو آروم رو زمین خوابوندم پتویی هم روش انداختم گوشیم زنگ خورد علی بود + جانم علی جان رسیدم تو نمازخونم - باشه منتظرتم به اتاق علی رفتم + علی سلام خسته نباشید - سلام رسول جان شماهم خسته نباشید... خب قضیه چیه؟؟ + قضیه خانم محمدی رو که می‌دونی بیمارستان بستری بوده...شاهین رو آقا محمد می‌فرسته پیش من که حواسم بهش باشه.... موقع خواب شاهین بهم فلش رو داد گفت اینو خواهرم داده که بدمش به آقا محمد - فلش رو بده ببینم فلش رو دادم بهش ولی بجای اینکه به سیستمش وصل کنه لب تاپی از کیف کناریش در آورد و به اون وصل کرد + چرا به سیستمت وصل نکردی؟؟ - چون ممکنه این فلش اطلاعات سیستم رو کپی کنه..... این لب تاپ سفیده هیچی نداره راست می‌گفت فلشو وصل کرد و صفحه ای سفید براش باز شد.... نیاز به هک داشت مشغول هک بود.... ده دقیقه گذشت اما همچنان صفحه لب تاپ سفید بود تا اینکه صفحه جدیدی باز شد... + چیشد علی؟؟؟ - رمز میخواد... + میشه رمز گشایی کرد؟؟؟ - آره شدنش که میشه فقط زمان بره.... + چقدر؟؟؟ - کم کمش یه ساعت... + آقای عبدی هستند؟؟؟؟ - آره تو اتاقشونن.... + چرا نرفته خونه؟؟؟؟ - گفت کار مهمی داره.... + اها....پس من یه سر میرم اتاق آقای عبدی... از اتاق علی خارج شدم و قبل از اینکه به اتاق آقای عبدی برم یه سر به شاهین زدم... دیدم به پهلو خوابیده و پتو رو کنار زده پتو رو برداشتمو انداختم روش..... به سمت اتاق آقای عبدی رفتم و در زدم.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
پارت شست و یک لپ تاپ هنگ کرده بود...فلش نیاز به هک داشت... + شاهین خواهرت نگفت چی تو فلشه؟؟؟ - نه فقط گفت کلی مدرک داخلشه خیلی مواظبش باشم.... + مدرک؟؟؟ گوشیمو برداشتم و شماره علی رو گرفتم ¥ جانم رسول جان سلام + علی جان سلام اداره ای؟؟؟ ¥ آره ادارم + شاهین برادر خانم محمدی به فلش بهم داده و میگه خواهرم گفته مدارکی داخلشه....ولی نیاز به هک داره... من اینجا نمی تونم هک کنم... تا یه ساعت دیگه میام اداره... هک کردنش دست خودتو میبوسه.... به طرف شاهین برگشتم.... چشماشو میمالوند و خواب آلود نگام میکرد.... باید می رفتم اداره.... ولی نمیشد شاهین رو خونه بزارم.... + شاهین جان بلند شو. بریم تا یه جایی زود برمیگردیم...باشه؟؟؟ لب و لوچش آویزون شد و گفت - من خوابم میاد... + بیا تو ماشین بخواب بدو بدو بلند شو.... از جاش بلند شد... از اتاق بیرون رفتم.... آقا جون مشغول خوندن کتابشون بودند... + سلام آقا جون.... £ سلام به به رسول جان... داشت قیافت یادمون می‌رفت + شرمنده آقاجون درگیر بودیم £ دشمنت شرمنده پسر... + آقا جون میشه لطفاً ماشینتونو قرض بگیرم £ قرض چی پسرم؟؟؟ ماشین خودته.... لبخندی زدم و تشکر کردم با عجله سوییچ رو برداشتم و از خونه خارج شدم... شاهین لب حوض نشسته بود و چرت میزد + شاهین جان بریم... همون موقع مادرجون از سرویس بیرون اومد و نگران گفت ¢ چیزی شده پسرم کجا میری؟؟؟ + یه سر میرم اداره... کاری پیش اومده... ¢ خب چرا شاهین و با خودت میبری؟؟بمونه پیش من + مادرجون شرمندتونم آقا محمد دستور دادند که از خودم جداش نکنم... مادرم لبخندی زد و گفت ¢ دشمنت شرمنده مادر... وقتتو نمی‌گیرم... برین به سلامت... خدا پشت و پناهتون از مادر جون خداحافظی کردم و شاهین و بغل کردم و رو صندلی پشت گذاشتم... نشستم پشت رول و حرکت کردم.. فکرم درگیر داوود بود حالا هم این فلش... تو این فلش چی میتونست باشه؟؟ چه مدرکی؟؟؟ نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مظلومیتت در جهان بیداد میکند حضرت عشق😔❤️شرمنده که از سربازی فقط حرفش رو داریم😞♥️💖 به ما بپیوندید😍😉❤️ @GandoNottostop
🌱 اولین‌انتقام‌ایران‌ازاسرائیل؛ رای‌دادن به‌یه‌آدم‌انقلابی‌درانتخابات‌پیش‌رواست !! |
تلنگر نزدیک انتخابات ... حواستون رو جمع کنید به یکی رای بدید که 2 سال بعدش مجبور نباشید به خاطر شکر توی صف وایستید😒❤️ 8سال پیش 23 میلیون نفر با یه انتخاب غلط یه ملت رو بیچاره کردن😏 امیدوارم برای 8 سال آینده یدونه از کم حرف و پرکار هاش انتخاب بشه!! نه با شعار آزادی های دروغین😒😏