eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
292 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی از تو نظر خواست😂😂😂❤️ پ.ن، فقط تو سطل آشغال رو نگشتم😂
ارسالی از دوست عزیزمون 👆🏻😍
سلام بچه ها صبور باشید دارم رمان رو تایپ میکنم😍❤️
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄 #پارت_نوزدهم #رمان_پرواز_تا_امنیت #رسول ٪پس برو با همون دوستای خوش سلیقت برو😏 $ شوخی کر
به نام خدا😍🦋 گوشی رو از کیفش در آورده بود خودش رو نگاه میکرد..😐 ٪ آخی خیالم راحت شد😍 $ چرا ناراحت بود😅؟ ٪ آخه تو یه جوری نگام میکردی انگار هیولا دیدی☹️ $هف😔 ٪ چی شد؟! ناراحت شدی😟؟! $ ببخشید.. همش تقصیر منه .. من باید خی...😞😢 ٪ ساکت باش رسول.. نه تو نه هیچ کس دیگه مقصر نیستین.. این اتفاق ممکن بود واسه هر دختر یا هرکس دیگه ای میوفتاد... به تو ربطی نداره که😐 $ چرا خیل.. ٪ هیسس.. ... دیگه کم کم گذشت و ساعت حدود ۱۱ شب بود.. یه صندلی آوردم گذاشتم کنار تخت رها همونجا نشستم.. به هیچ کس اعتماد نداشتم .. حتی پرستارا.. رها امروز خیلی درد کشیده بود.. برای همین روی تخت دور از جونش عین مرده ها افتاده بود... غرق در خواب بود.. آقا محمد رو پشت شیشه بیمارستان دیدم .. یا خدا .. این موقع شب چی کار داره € سلام آقا رسول $، سلام آقا .. این موقع شب .. اتفاقی افتاده € نه نگران نباش... توی اداره کار فوری داشتم .. نگران تو و رها بودم گفتم یه سری بهتون بزنم🤗 $ آها😮 € چطوره بهتره😊؟! $ یکم درد داشت .. بهش مسکن زدن الانم خوابیده😶 € آهان خیلی خوب .. صبح اول وقت میام برای کارای ترخیص ... بعد هم ماشین رو وردار یه راست با رها برو بازار تا بچه ها سنسور و دوربینارو وصل کنن $ آقا از بابت دوربینا یکم نگرانم .. € نگران نباش.. فقط به گوشی خودت وصله .. پسورد رو هم فقط من میدونم .. فقط برای اینکه وقتی اداره ای خیالت راحت باشه $ چشم ممنون . فعلا € خدانگهدارت
به نام خدا🙂💔 وقتی چشمام رو باز کردم صبح شده بود ... دور و برم رو که نگاه کردم رسول نبود🧐! گوشیم رو برداشتم .. شمارش رو گرفتم جواب داد،،،،، $الو .. رها .. سلام ،، خوبی کی بیدار شدی آبجی؟😇 ٪ الو . سلام رسول .. خوبم همین الان بیدار شدم .کجایی رسول؟!😰 $ من طبقه پایینم.. اومدم برای کارای ترخیص الان میام😀 ٪ باشه پس فعلا😊 پرستار اومد داخل😍 ₩ سلام رها خانم . صبح به خیر . بهتری ٪ سلام ممنون.. به لطف شما . شکر خدا بهترم ₩ خب خدارو شکر .. رها خانم ما اینجا از یه ساعتی به بعد دیگه صبحانه نمیدیم ..😄 ولی چون شما سفارشی آقا رسول هستین و آقا رسول هم همکار هستن تاکید کردن بیدارتون نکنم و هر وقت بیدار شدید تاکید کنم صبحانه رو بخورید😁. $ خیلی ممنون .. شما لطف دارید .. حتما میخورم😊 ₩ من توی بخشم .. کاری با من و همکاران داشتید در خدمتم🙂 $ خیلی ممنون . چشم مزاحمتون میشم☺️ .. این چند روز به خاطر لج کردن با رسول زیاد غذا نخورده بودم... البته بماند که شام دیشب رو زورکی خوردن😂 کاسه سوپ رو ورداشتم سر کشیدم😋 بح بح عجب سوپی... خیلی نگذشت که آقا محمد و داداش رسیدن € سلام رها خانم . صبح به خیر . خوبی دخترم؟ ٪ سلام آقا محمد. شکر خدا خوبم .. شما خوبید🙂 عطیه خانم خوبن € همه خوبن .. سلام رسوند گفت که حتما بهش سر بزنی😀 ٪ چشم حتما مزاحمتون میشم $ خیلی خوب. رها خانم .. اگر چاق سلامتی تون تموم شد کارات رو بکن بریم😅 ٪ من کاری ندارم😅 یه دونه مانتو و چادره😁 $ سر همین مانتو و چادر جنابعالی دیروز سه ساعت علاف شدیم😐😐 ٪ خیلی خوب حالا🤪 $ ما میریم دم در تو ام بیا😜 ٪ باشه الان میام😌 چادرم رو سرم کردم🙂عجله داشتم که برم.. رفتم دم در گفتم، ٪ بریم؟ رسول به طور تعجب آوری به من نگاه میکرد.. آقا محمد هم که معمولا سرش پایین بود یه نگاهی به من و رسول کرد .. هردو خودشون رو خیلی خیلی کنترول کرده بودن که نخندن که یهو زدن زیر خنده😐😐 ٪ چیه ،، چرا اینجوری میکنین😕 $ رها تو واقعا اینجوری میخوای بیای😅 رفتم داخل اتاق😒 تو آینه نگاه کردم... دور دهنم پر سوپ و چادر هم بر عکس😄 از قیافم خودم گرفت ... ٪ هع.. به من میخندین😆 حالا یه بلایی سرتون بدم😂
به نام خدا آماده که شدم رفتم بیرون .. اصلا دور و بر رو نگاه نمیکردم فقط مستقیم و تند و محکم به سمت رو ب رو میرفتم😂 رسول وقتی فهمید به طرفم میدوید و آقا محمد هم پشت سرش😊 $ رها واستا😁 ٪ حرف نزن😒 . . $ رها ناراحت شدی😁... خو قیافت خنده دار بود دیگه😁 ٪ گفتم با من حرف نزن😒(😂😆) € رها خانم ما فقط خندیدیم .. من از بابت خودم و رسول ازت عذر میخوام .. ٪ آقا محمد من از رسول هیچ توقعی ندارم ... ولی از شما دیگه واقعا بعید بود.. همه اینا رو برای اذیت کردنشون میگفتم😅 به در محوطه بیمارستان که رسیدیم رسول خودش رو رسوند جلوم😂 ... زدم زیر خنده😆 ٪ این به اون در😁 $ مسخره😂 €😒 از دست شما خواهر و برادر .. این سوییچ ماشین... رسول کارتون که تموم شد ماشین رو ببر خونه خودتون میام میگیرم🙂 این پارت ادامه دارد...~
ما گر ز سر بریده میترسیدیم😔🖤 در محفل عاشقان نمی رقصیدیم😒💔 ساخت خودمونه🎓🕶 کپی ازش ممنوعع😅😉 فق با ذکر منبع یا فوروارد😘 به ما بپیوندید😄 @GandoNottostop
آرزویم را شهادت مینویسم🖤😔 کپی ممنوع😐🌹 به ما بپیوندید😍 @GandoNottostop
پارت هشتاد رمان عشق وطن شهادت از جام بلند شدم و به سمت ایستگاه پرستاری دویدم.... + چی شده؟؟؟ جوابی بهم ندادند عصبی داد زدم + با شمام خانم چیشده ؟؟؟؟؟ یکیشون برگشت طرفم و گفت ~ همراه مریض هستید؟؟؟ آخه این چه سوال مسخره ایه؟؟؟؟ + بله.... ~ چه نسبتی با مریض دارید؟؟؟؟ + برادرشم خانم....چه اتفاقی افتاده ~ خون ریزی داره..... + خب؟؟؟؟ ~ شما گروه خونیتون چیه؟؟؟ + AB....... ~ گروه خونیتون نمیخوره... برگشت به طرف پرستاری که گوشی دستش بود و تند تند با یه جایی تماس می‌گرفت گفت ~ چیشد؟؟؟ جواب ندادند؟؟؟ • نه..... خط هاشون مشغوله..... امیر علی به سمتم اومد و گفت - چیشده محمد؟؟؟ + خون o منفی میخوایم....داوود خونریزی کرده دارن..... وسط حرفم گفت - گروه خونی من o منفیه.... + واقعن؟؟؟؟ -آره.....من بهش خون میدم.... به پرستاره گفتم + خانم ایشون گروه خونیشون o منفیه..... و به امیر علی اشاره کردم میخواد خون به مریضمون بده.... پرستاره گفت ~ از این طرف.... لطفاً عجله کنید با امیر علی پشت سر پرستار با عجله به سمت اتاقی رفتیم.... به امیر علی گفت ~ لطفاً اینجا بنشینید امیر علی رو صندلی نشست و آستینشو بالا داد.... گوشیم زنگ خورد.... از اتاق بیرون اومدم.... آقای عبدی بود... صدام گرفته بود... + سلام آقا.... جوابی نشنیدم... +آقا؟؟؟؟ £ محمد صدات چرا گرفتس؟؟؟ اتفاق جدیدی افتاده؟؟؟ + نه آقا خوبم؟؟؟ £ با خانواده اون پسری که تو سیستان مرگ مغزی شده بود صحبت کردم.... گفتند به یه شرط رضایت میدن.... +چه شرطی؟؟؟ £ وضع مالیشون خوب نیست....پول می‌خوان..... + چقدر؟؟؟ £ می‌خوان با پدر شایلین صحبت کنند.... رسیده؟؟؟ + آره... £ می‌خوام باهاش حرف بزنم.... + دارن ازش خون میگیرن... £ برای شایلین؟؟؟ + نه آقا....داوود خونریزی داشت.....برای داوود میگیرن.... £ باشه... کارتون تموم شد به من زنگ بزنید... + چشم آقا.... به سمت اتاق رفتم.... +چیشد خانم؟؟؟ ~ تمومه.... کیسه های خون رو برداشت و به سمت اتاق عمل دوید.... امیر علی خواست از جاش بلند شه که مانع شدم... + امیرعلی جان بشین.... از رو میز کیک و آبمیوه رو برداشتم و براش باز کردم.... و به سمتش گرفتم بی حال نگام کرد و گفت - بنظرت از گلوی من چیزی پایین می‌ره... + یه مورد اهدایی پیدا شده... سریع نگام کرد... + ولی پول می‌خوان... - هرچقدر بخوان بهشون میدم..... + باشه آروم باش.... آبمیوه رو دادم دستش + اینو بخور...بعد باید بهشون زنگ بزنیم... - محمد گفتم خوبم.... شمارشو نو بده.... + تا نخوری نمی‌دم - محمد میگم..... حرفشو قطع کردم + دخترتم به خودت رفته یک دنده و لجباز....اگه به فکر جون دخترت هستی....بخور اینو.... با اکراه چند قورت خورد و گفت - بفرما خوردم بده شمارشو نو + باشه.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین