eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😌🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_سی_و_ششم #رها $ رها واقعا که... خیلی مسخره ای...😞 ٪ ناراحت
به نام خدا😊🦋 $ باشه،، باشه،، چشم حواسم هست.. خداحافظ😊🌷 اومد نشست کنارم..😐 ٪ کی بود😐❤️ $ رها ،، میشه انقدر کی بود چی شد چی گفت نکنی😐😂 همه مسائل رو که تو نباید بدونی😒🖤 ٪خیل خوب بابا.. فهمیدیم تو خوبی😐.. رسول!! $ جانم ، ٪ میشه اولین زنگ رو همین الان بزنم🤨؟.. یکم فکر کرد.. ٪ خیلی سوال سختیه😐😂؟! $ هوم... باشه.. حالا به کی میخوای زنگ بزنی😄❤️🖤 ٪ علی😁 $ عللیییییی😐😐😐😐باز اون😐😐😐 اون که دیروز زنگ زد ... چه خبر هر روز هر روز😒 ٪ وا رسول... زشته انقدر حسودی میکنیا😂❤️ $ ا.. خوب تو فقط با علی جینگ میشی😐😢 ٪ من که همش کنار تو ام😂 فکر نمیکردم آنقدر حسود باشی $ رههاااااا ... خوب الان میخوای زنگ بزنی که چی؟😐 ٪ تو کاریت نباشه😂 شماره علی رو گرفتم برداشت شماره جدید بود... نشناخت😂😂😂😂 ¤ الو ... سلام ... بفرمایید صدام رو عوض کردم ٪ اهم.. الو سلام آقا... از تیمارستان خدمتتون تماس میگیرم... ¤ تیمارستان؟!😏 ٪ بله ،، میخواستم ببینم دعوت نامه به دستتون رسید😂؟! رسول به زور جلوی خودش رو گرفته بود😂❤️ ¤ دعوت نامه چیه... چی میگی خانم اول صبحی.. ٪ آقا ،، هرچه سریع تر باید مراجعه کنید.. پزشکان ما نگرانتون هستن😂😂😂 رسول منفجر شد $ پخخخخ ... علییییییی ¤ ای زهر مار رها تو ای😡 ٪ آره دیوونه😂😂😂😂 ¤ میگم چقدر صدات آشناست ها... عه عه.. دوتایی دست به یکی کردین آره😒 حالا من برای دو تا تون دارم 😊🦋 ٪ عهههه... علی شوخی بود... یه وخ پا نشی بیایا😂❤️ $ آقا اصلا به من چه ... این دیوونه زنگ زد😐 ¤ چرا دیگه.. اتفاقا من فقط تورو کتک کاری میکنم... رها رو که نمیشه زد😂😍 $ ینی چی😐😐😂😂😂 ¤ شوخی کردم بابا😂😂😂😂 من باید برم دیوونه ها ... خداحافظ😎 $ خداحافظ😐 $ دیدی چی کار کردی... نزدیک بود به فنا بریم؟.... پاشو کارات رو بکن😐😂 ٪ خیلی خوب رسول .. اه .. چقدر غر میزنی😐 پرو پرو زد روی گردنم😐 ٪ چته؟؟😐 $ 😂😂 یدونه محکم زدم تو گردنش که صدای بلندی داد و الفرار😂😂😂 تا وسط راه پله ها اومد .. رفتم تو اتاق .. درم بستم😂❤️ $ رها... مگه دستم بهت نرسه.. حیف که کار دارم😐 لباس هام رو پوشیدم... گوشیم و وسایلم رو گذاشتم تو کیفم.. $ رهااا...رها.... دیره ها... بیا دیگه .. ٪ اومدم غرغرو😂 چادرم رو پوشیدم... رفتم از در اتاق بیرون .. $ چه عجب... بالاخره اومدی😐 ٪ اه رسول... غر نزن دیگه ... رفتم دم در .. خواستم در ر وو باز کنم که دوباره جلوم سبز شد😐😐 ٪ باز شروع شد... رسول ... تو آخرش منو دق میدی... $ چیه تو هم... فقط خواستم بگم تا دم ماشین باهم میریم😂 ٪ 😐 تو چرا ول نمیکنی منو؟؟؟ بابا بزار دودقیقه آزاد باشم😐😐😐
به نام خدا .. 😍❤️ . $ 😐هر موقع رفتی واس خودت هر کار دوست داشتی بکن ... تو اگه یچیت بشه من چه جوابی به بابا و اون علی دارم بدم😡حرف گوش کن دختر ٪ 😂باشه پدربزرگ😂بریم عین چی دستم رو گرفت😂❤️اه... یه ماشین پژو رو به روی در خونه بود... یه آقا بیرونش ایستاده بود... یه خانم هم داخل نشسته بود... $ سلام داداش... اینم مسافر ما ~ سلام رسول ،، سلام خانم ٪ سلام🙄 یه خانم از ماشین پیاده شد... به سمتم اومد چهرش مهربون بود... تعجب کردم .. ‌ توی یه تاکسی که شخصی و دربست اجاره شده یه نفر دیگه هم به غیر از من بود... ° سلام.. خوب هستین... بفرمایید خانم🤗 ٪ سلام... خیلی ممنون... حسینی هستم😐 $ خب رها... این آقا محسن توی یه آژانس کار میکنه ... از رفیقامه... قبلا هم توی چند تا پرونده کمک میکرده... ایشونم خانم محمدی هستن... مسافر قدیمی و هم سرویس شما🙂 ٪ ok... فک کنم دیگه باید بریم $🧐🧐🧐🧐 ~ ام... بله بله بفرمایید☺️ رسول یه جوری نگام میکرد😃.. حسابی به تیپ و قباش برخورد که نذاشتم حرف بزنه 😂😂 یه نیشگون آروم ازم گرفت... $ حیف که ممکنه امشب نتونم بیام خونه .. دارم برات وروجک😂😒 ٪ خب... خداحافظ داداش😇😅😂 $ خداحافظ...😬 سوار ماشین شدم... چهره این آقا محسنی که رسول گفت خیلی آشنا بود... ٪ ببخشید من و شما قبلا همدیگه رو جایی ندیدم🙄 ~ خیررر.. بنده که اولین باره زیارتتون میکنم😐 ° خانم حسینی... شما الان دانشگاه مشغول هستید .. درسته؟!🤗 ٪ بله .. چطور😐 ° هیچی.. فقط خواستم صحبتی کرده باشم🙂 نزدیک دانشگاه شدیم... ٪ ممنون .. همینجا پیاده میشم...😇 ~ نیازی نیست .. آقا رسول گفتن دم دانشگاه... ٪ اینجا کار دارم... پیاده میشم.. ~ شرمندم آبجی.. نمیشه🙂 ٪ ینی چی🤨 ~ آقا رسول تاکید کردن حتما دم دانشگاه پیادتون کنم🙂 ٪ آقا رسول خیلی بی جا.... ~ بفرمایید ... رسیدیم😊 ٪ خدانگهددددااارر😬😬😬😬😬😬 .... با حرص در ماشین رو بستم😡... مگه دستم بهت نرسههههه رسسسووووولللل
بچه ها ببخشید... ولی امروز یه مشکلی دارم نمیتونم ۳ پارت تایپ کنم😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨ رسول:واای چه حال زاده ، سعید دیدی قیافه داوودو ؟ سعید: نه، راستی داوود رسیدن به خیر بالاخره برگشتی خودمونیما مسئولیتت واقعا سنگینه یعنی با اومدنت از وقت دنیارو گرفتن خودداری کردی داوود: اول اینکه سلام دوم اینکه دست انداختناتون تموم شد ؟ سوم اینکه اگر دیگه کاره دیگه ای ندارید برید وقت دنیارو نگیرین برید آقا محمد یه کاریو داده دستم که واقعاً ذهن خودمم درگیرشه رسول:اوه راستی من برایه همین اومدم آقا محمد فقط به من یه اسم داد بدون فامیلی سعید:من برم این غذاها رو ببرم بالا داوود:(دیگه سعی نمیکردم با بچه ها حرف نزنم برایه همین باحاشون خوب رفتار میکردم هرچی باشه اونا داداشامن و تو مدتی که من مصدوم بودم از خرید گرفته تا کمک هایه دیگه مثل کمک کرد وقتی میخواستم برم دکتر و... ) آقا سعید غذا دومادیته ؟ به سلامتی رسول:(منم این بحثو دست گرفتن ) آقا سعید ساقدوش خواستی منم هستمااا سعید:شورشو دراوردید تو همون ساقدوش داوود بودی ملتی رو بسه رسول:هر هر هر خندیدم بر وقت دنیارو نگیرین بروووو (بعد رفتن سعید منم رفتم سر داوود )داوود تو اطلاعات خواصی به دست آوردی ؟ داوود: خب یه چیزایی فهمیدم ، اینکه الکساندر هاشمی پدر مایکله و سینتیا دختر عمو مایکل داشتم میرفتم سر پیج سنتیا که شما از راه رسیدی رسول:ایول الان خودم میرم سره پیجش داوود: اما رسول من داشتم این کارو میکردم _داوود جان منو تو نداریم که **** فاطمه:(امروز سالگرد ازدواج منو داوود بود و یک‌سالگی ازدواجمون تموم میشد در واقع اولین سالگرد ازدواج منو اون بود منم از فرصت استفاده مردم تا خونه نبود رفتم یه سر گل فروشی و گل روز قرمز خریدم و یک مقدار خرید دیگه برایه ضیافت امشب ، به محض اینکه رسیدم خونه اول ماهی شکم پر بار گذاشتم آخه داوود این غذارو خیلی دوست داشت بعد یه کیک خوشمزه پختم ، یه شیک شکلات خوشمزه درست کردم و بعد رفتم سر گلارایی و شمع آرایی با شنیدن صدای اذان رفتم وضو گرفتم و نمازمو خوندم و بعد منتظر شدم تا داوود بیاد ) اما یهو برایه گوشیم یه پیلمک ارسال شد وقتی وازش کردم پیامو دیدم که .... ادامه دارد ...