eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا🤗✨ ٪ الووو ... سلام آقا محمد ... خوبین... رسول کجاست... حالش خوبه... چی شده !!! € الو سلام رها خانم ... یادی از ما کردی... چرا انقدر نگرانی... چی شده؟؟ ٪ آقا محمد تورو خدا بگین ... رسول خوبه.. € وا ..‌ برا چی خوب نباشه😑 حالش از من و تو هم بهتره دختر.. ٪ پس چرا گوشیش رو جواب نمیده... مردم ۱۰۰ بار زنگ زدم ... نه ایشون جواب داد ... نه آقا داوود... € نه همشون خوبن.... رسول پشت سیستم نیست ... وقت استراحت بوده ... حتما خوابه.. داوود هخم نمیدونم کجاست... فکر کنم برای پیگیری پرونده های کیس های جدید رفته کلانتری... اونجا هم گوشی رو دم در میگیرن خاموش میکنن🙃 نگران نباش ٪ میشه گوشی رو بدین به رسول ... € الان پیشم نیست ... ٪ پس بگین بهم زنگ بزنه😩 €باشه دخترم ... نگران نباش ... دریا خوبه؟؟ ٪ آره ... ممنون .. خداحافظ خیالم راحت شد... رفتم تو فکر شام ... * دیدی الکی شلوغ میکنی ... خیلی راحت گرفته خوابیده😅 ٪ آره .. اه ... همش استرس‌.. خسته شدم ... * بیخود فکر بد میکنی🤨 ٪ خیلی خوب تو هم ..😅 بجای این کارا بیا بریم یه سالاد درست کنیم😀 * خلق اثر هنری😂 ٪ آره دیگه ... 😃 * من پایم... میخوای نوشابه هم خودمون درست کنیم🤣 ٪ بزار اختراعات قبلیت به ثبت برسه😑😑 * باشه فقط به خاطر تو صبر میکنم😆 ٪ برو بامزه😃 رفتیم سراغ آشپزخونه😇
😄❤️پارتامون کوچیکه😅😅😅 ببخشید.... قول میدم ،، فردا حتما حتما حتما پارت هارو بزرگ تر کنم ،، به نویسنده هم درخواست پارت بیشتر دادم😎🦋
سلام رمان عشق وطن شهادت چی شد
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام رمان عشق وطن شهادت چی شد
😉❤️ نگاه میکنم هر موقع فرستاده بود میفرستم
استوری پندار اکبری
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پست پندار اکبری #شینا
کامنت های زیر این پست آقای پندار اکبری
استوری پندار اکبری
# پروفایل نوروزی
رمان عشق وطن شهادت فصل دو - تو چرا پسرتو یبارم بغل نمیکنی؟؟؟؟ نگاش کن.... + سوزان برو بیرون.....صدای نکره اون حروم زاده رو هم خفه کن....... - خودت آرومش کن...من کاری ندارم....... + باشه......خودم آرومش میکنم..... لباش کش اومد و لبخندی زد.... هه.... از جام بلند شدم و به سمتش رفتم..... بچه رو از بغلش کشیدم بیرون..... + برو بیرون....... چقدر خوشحال شده....... از جاش بلند شد......و گونمو بوسید و از اتاق بیرون رفت..... هنوز هم داشت ونگ ونگ میکرد..... خواستم به سمت میزم برم..... که.... در با شدت باز شد..... انگین بود.... ¥ پیدا کردم...... + صدبار بهت گفتم در بزن بعد بیا داخل..... چی رو پیدا کردی?؟؟؟؟ ¥ اثر انگشت دختره رو..... + کدوم دختر...... ¥ همون دختری که پیش رسوله.... + آریا........ + چجوری پیدا کردین..... ¥ از پله ها افتاده بود.... آوردش بیمارستان.... اونجا هم پرستاره اثر انگشتشو گرفت..... + خیل خب..... بده شناسایی کنن ببینیم کیه؟؟؟؟ مشخصات و اطلاعات تا هفت پشت جد آبادشو می‌خوام.... فهمیدی انگین؟؟؟؟ ¥ بله آقا.... + خوبه حالا هم برو بیرون.... به سمت میز رفتم..... و بچه رو روی میز خوابوندم..... کشو رو باز کردم...... و..... ..... ........ .......... +سوزان.... پسرم رو مبل خوابه.... ببرش تو اتاقش.... ذوق زده از جاش بلند شد چشماش برق میزد...... پوزخندی زدم.... و اونم به سمت اتاق رفت.... در کمتر از یه دقیقه صدای جیغش بلند شد..... رو مبل لم دادم و مشغول خوردن قهوه شدم.... اوزان با شنیدن صدای جیغ های سوزان از اتاق بیرون اومد و به سمت اتاق رفت........ بعد پنج دقیقه.... اومد پیش من.... سرخ شده بود.... رگای گردنش هر لحظه متورم تر میشد..... یه مشت محکم زد تو صورتم..... کلتشو در آورد که شلیک کنه..... که سوزان رسید - اوزان ولش کن..... $ برو گمشو کنار - چیکار داری میکنی؟؟؟؟ $ ندیدی چه بلایی سرمون آورده..... یا خودتو زدی به بیخیالی..... - بیخیال شو اوزان..... بعدها... خودش تقاص این کارو پس میده.... و بعد زدن این حرف چشاش سیاهی رفت و پخش زمین شد.... از جام بلند شدم و بیخیال به سمت اتاق استراحت رفتم.... اصلا برام اهمیتی نداشت که برای اونا چه اتفاقی میوفته.... اول به سمت سرویس رفتم..... و صورتمو شستم..... رو تخت دراز کشیدم.... و به این فکر کردم.... این دختر کیه؟؟؟؟ نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادت نره لطفاً حمایت کنین
😭😭😭من از اون اریا و اون دختره میخواستم😑😑 از تارک نوشته😑