😍چالش داریم چه چالشی😍
😍چالش مکعب روبیک😍
😍ظرفیت¿محدود😍
😍جایزه¿ برنده میفهمه😍
😍زمان¿ تا ظرفیت پر شه😍
¿اسم بدید¿👇
https://eitaa.com/Fatamh000
••چنلمون••
•• @Robikchanelle ••
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🌺فال گاندویی🌺 باتوجه به عدد یکان شارژ گوشیت📱 : 0:حمید متقی 🧐 1:داریوش فرهنگ 🙂 2:وحید رهبانی 😁 3:مج
مجید نوروزی تو کشتی باهام قهر میکنه😂
نظرتون چیه بندازمش تو آب 😂
دیگه خیلی داره وقت دنیا رو میگیره😂😂😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_هفتاد_و_هفت #رسول وارد اتاق شدم ..😋🕊 ☆ سلام آقا رسول منور
به نام خدا😄🦋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_هفتاد_و_هشت
#رسول
با دیدن مامان هم من هم رها کم بو دد چشم هامون از حدقه در بیاد...
علی چی میگفت😐 مامان که از منم سالم تره..
♡ سلام مادر... خوبین... از این طرفا؟؟
یادی از ما کردین؟؟🤩
چیه چرا ماتتتون زده ؟؟
$ علی..
$ علیییییییی میکشمت😐
¤ 😒تو خیلی بی جا میکنی .. برای چی😊؟!
$ مامان... مامان که از منم سالم تره😡
¤ وقتی با زبون خوش نمیایین همین میشه دیگه😂 .. خداوکیلی اگه میگفتم همینجوری بیایین باز یه بامبول در نمی آوردی که سرم شلوغه.. راه دوره ... خستم... نخوابیدم... درس داره😐
علی یه جورایی راست میگفت..
من باید بیشتر به خانواده اهمیت میدادم..
ولی نباید این کار رو میکرد
$ علی من از اونجا تا اینجا کلی حرص خوردم...
جون به جونت کنن یه آدم زورگوی لجبازی😂
¤ خیلی خوب... بسه دیگه پر رو نشو..
خواستم برممامان رو بغل کنم😍
خیلی دلم براش تنگ شده بود...
♡ خوبه .. خوبه... خجالت بکش .. اون موقع که من تورو بغلت میکردم دبیرستان بودی..
الان دیگه مردی شدی..
از قد بلندت خجالت بکش..
تو ۲۰ سالم بزرگ بشی این لوس بازیات رو جمع نمیکنی😂😡❤️
چقدر لاغر شدی...
بمیرم ... رها هم که استخون شده..
لااقل یه چیز درست میکردی هم خودت جون بگیری هم بچم😒
٪ مامان تورو خدا آنقدر این رسول رو لوسش نکن🤢
به خدا این همیشه خدا در حال خوردن... فقط نمیفهمم چرا همینجوری میمونه🤐🙄
$ از بس باید حرص جنابعالی رو بخورم😓😬
٪ به من چه😬🙄
$ هی رها کجا رفت... چش شد.. باکی رفت.. چی کار کرد... کی میاد.. دیر اومد.. زود رفت.. ناراحت شد🙄 خوب آدم با این همه حرص و جوش لاغر میشه دیگه😂
٪ تقصیر خودته... دایی مهربان تر از مادر میشی😀
$ فعلا که عموی مهربان تر از پدرم😂
شما تو نوبت وایسا😂
☆ بس کنین دیگه .. چقدر کل کل میکنین ...
رها .. پاشو برو یکم آشپزخونه کمک مامان و زن داداشت بده .. اگرم خسته ای برو تو اتاق رسول بخواب😃
٪ اتاق رسول چرا؟؟ میرم اتاق خودم😄
¤ نه دیگه .. اون اتاق از عمه رسیده به دختر من نازگل خانم😁
٪ 😕دوروز نبود ما...
اتاقم رو دادین اجاره🙃
حالا اشکال نداره😎
عوضش اتاق رسول مال من🤣
$ چرا اتاق من😫
٪ چون نازگل عموش رو خیلی دوست داره😂
$ حسود هرگز نیاسود😂
٪ حسود اون داداش زشتت علیه..
¤ به من چه😐😑
٪ همین که گفتم😂حرفم نباشه ..
بابا علی ..بلع🤮 عمو رسول .. ایی🤢
حالم بهم خورد .. با این اسمای مسخرتون😬😂
¤ 🙄رها برو تو اتاق یکم راحت شیم😣
$ تو اتاق من رفتی نرفتیا😐
٪ برو بابا... من ه اجرا دوست داشته باشم میرم ..
بی توجه به حرفم رفت تو اتاقم..
البته ...
اتاق دیگه مال من که نبود..
اما هنوز بعضی از خرت و پرت هام توش بود..
به نازگل نگاه کردم🤓
اصلا حواسش به اطرافش نبود..
تو دنیای خودش بود
دیگه عمو عمو گفتنش قطع شده بود🤪
بلند شد رفت به طرف اتاق خودش...
در میزد😂
$ رها از بچه یاد بگیر تو اتاق خودشم میخواد بره در میزنه🤣😂
گفتم حتما رها نشنیده..
ولی امکان نداشت جواب نده😂
از تو اتاق صداش رو بلند کرد😂
٪ رسووووول .. تورو خدا لم کن اه..
نازگل در میزد همچنان..
$ عمو اتاق خودته😂 بسه دیگه برو تو..
یه نگاه مظلومانه ای کرد
دوید به طرفم..
کفشاش صدا میداد...
از همون کفش هایی که صوت دارن😅
بغلش کردم..
$ عمو بابا کو؟؟
جواب نمیداد😂
انگار خوابش میومد..
سرش رو گذاشتم رو شونم...
خوابش برد..
بردمش تو اتاق خودش ..
روی تخت گذاشتم..
داشتم به این فکر میکردم که چطوری ازش دل بکنم برم تهران😢
خیلی جیگر بود🤤
خیلی دوسش داشتم..
.....
کم کم شب شد😁
سفره رو چیدن...
♡ چون میدونستم رسول قرمه سبز یی دوست داره قرمه سبزی بار گذاشتم🙃
$ فدات بشم مامان😚
♡ بسه دیگه.. خودت رو جمع کن لوس نشو😐
٪ راس میگه دیگه مامان🤪لوس نشو رسول خان🙄
$ 🤗تهران دارم برات😲
¤غلط میکنی تهران داشته باشی😠
٪ بفرما😂
¤ رها یکم برو اون ور تر😋
نگاهی به من کرد😐
٪ نوچ
¤چرا؟؟
٪ چون کنار رسول خطرناکه😩😂
یهو برای تلافی نیشگون میگره😂
¤ غلط میکنه.... تو برو اون ور الان زهرا میاد ..
$😑 تا این علی اینجاست نگران هیچی نباش..
زورگوی خونس دیگه😑
٪ 😂..
به طرفم اومد...
از نشستن کنار من اکراه داشت...
همیشه میخواست ازم دور بشه☹️..
شاید چون خیلی سر به سرش میذاشتم😜😂
من به طرفش رفتم😃
$ من شبیه لولو خورخورم😕😠؟!
٪ شبیه نیستی..
$ پس چی☹️
٪ خودشی😂
$ خیلی نامردی🙁
٪ مرد که نیستم😂 ولی حالا تو هم قهر نکن😅
شوخی کردم..
$ نه بابا.. قهر که مال بچه های ۱۸ سالس😂
٪ ببین جنبه معذرت خواهی هم نداری...😕
علی دستش رو انداخت رو گردن رها..
🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢🤢
¤ دیگه چه خبر خانم خانما😍؟!
٪ اولن که دستت رو از گردنم بردار.. زیاد پسر خاله نشو... فردا باید برم الکی وابستم نکن😂
دومن خبری نیست... همش دنبال درسام..
سومن خانم خانما اون دختر خوشگلته😍
¤😑 خیلی ممنون از پاسخگویی تون..
♡ بسه دیگه شام یخ کرد..
#پارت_صد_نه
رمان عشق وطن شهادت
فصل دوم
#نادیا
صدای سعید اینقدر بلند بود....که جفتمون از جامون پریدیم.....
با تعجب و ترسیده از جام بلند شدم و به سمت اتاق رسول رفتم....
درو باز کردم و گفتم
+ چیشده؟؟؟؟
فقط نگام میکرد...
+ میشنوی چی میگم؟؟
گوشی دستش بود و یه نفر از پشت خط بلند صداش میزد
گوشی رو از دستش قاپیدم
+ الوو؟؟؟
- چرا سعید جواب نمیده؟؟؟ مگه چی گفتم
+ میشه دوباره حرفتو تکرار کنی؟؟؟ که من چراشو بگم....
- من گفتم مادرم...پدر و مادر بچه ها رو دعوت کرده برای ناهار....
شاهین و آقا امیر علی هم اینجا بودن و دعوت شده بودن
امیر علی کار داشت شاهین رو داد دست مسعود که ببره خونه ما.....
+ معرکه ای آقا فرشید معرکه....
مگه آقا محمد بهت نگفت مسعود جاسوسه تارکه.....
اگه اتفاقی برای خانواده هاتون بیفته چی؟؟؟؟
- چی داری میگی....آقا محمد به من چیزی نگفت
مادر و خانومشون خونه ما هستن
آقا محمد رفت خونه کار داشت
+ بهش زنگ زذی؟؟؟
- آره ولی خاموش بود....
یا خداااااا
+ ببین این وسط یه اتفاقی افتاده
رسول هم از صبحه رفته بیرون ولی هنوز برنگشته
گوشیشم خاموشه....
تروخدا یه پیگیری کن ببین آقا محمد کجاست
- باشه شماها هم پیگیر رسول باشید
+ باشه باشه....
تماس رو قطع کردم....
برگشتم بهشون نگاه کردم....
نگرانی از چشماشون می بارید.... گفتم
+ نگران نباشید انشالا اتفاقی نمیوفته
ولی باید الان برین ایران
سعید گفت
£ ایران؟؟؟ رسول چی....
+ به احتمال زیاد رسول هم ایرانه
£ از کجا میدونی
+ هم جاسوسم قبلا یه چیزایی گفته بوده
و هم اینکه من یه مدت پیش تارک بودم
یبار که اینقدر مست شده بود
درباره نقشه هاش یه چیزایی گفته بود
£ تارک برای چی دشمنی میکنه؟؟؟؟
+ فعلا راه بیفتید
تو راه براتون تعریف میکنم
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره