eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا آقا محمد واقعی انقدر جسور و جذاب و قهرمان؟؟؟😢 کاش میشد حد اقل برای یه بار یه مامور امنیتی رو دید🕊😍🖤 به ما بپیوندید💕🕊🖤 ===={ @GandoNottostop }====
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🌹🖤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_بیست_و_چهار #رسول لنگان لنگان به طرف سالن رفتم... داو
به نام خدا😊🦋 پاشدم لنگ لنگ به سمت پروژوکتور رفتم... € رسول میخوای نشسته توضیح بدی... داوود سعید خیلی سربه زیر میخندیدن😒😐 محمد متوجه شد ... چشم غره ای رفت که دلم خنک شد😂 با چشم و ابرو جر سعید رو در آوردم... $ نه آقا... ممنون... راحتم.. $ همونطور که آقا محمد توضیح داد رئوف دائم در حال جست و جو و پیدا کردن اطلاعات جدید راجب کارخونه هاست... بهرام راد ... یه کارخونه دار .. یه شرکت خیلی بزرگ دارو سازی ... که یه جورایی مربوط به بخش هسته ای هم میشه... صنعت دارو سازی یکی از صنایع مهم و قابل توجه کشور که البته هدف خیلی از دشمنای کشور هم توی این سال ها بوده.... سینا راد رو تقریبا میشه یه آقازاده معرفی کرد که نقطه اشناییش با رئوف همین کارخونه داری پدر سینا یعنی راد بزرگه... یعنی در قبال خدماتی که از رئوف می گرفته اطلاعات شرکت داروسازی پدرش و بعضا شرکت هایی که برای شراکت مجبور بودن به این شرکت اطلاعات بدن رو شناسایی و اطلاعات مهمشون رو تحویل رئوف میداده... تا زمانی که پدرش متوجه میشه و پسرش رو از کارخونه اخراج میکنه... سرمایه ناچیزی هم به عنوان ارث کوچیکی بهش میده و ... میگه که دیگه پسری به نام سینا نداره.. از اون زمان سینا چند سال به خارج از کشور سفر میکنه و... برای ادامه تحصیل به ایران برمیگرده... با رشوه دادن به برخی رئسای دانشگاه نخبه های دانشگاهی رو شناسایی میکنه‌‌... اخیرا هم... تنها فعالیتی که .. داشته🙂.. هعی... نزدیک شدن به خواهرم برای رسیدن به اطلاعات من بوده... € کافیه... برو سراغ فضلی... $ چشم... علیرضا فضلی... رابط بین رئوف و راکس جونیفر.... این اواخر رد پای منابع خارجی هم.. & رسول جان ... قرار شد هرکسی کیس خودش😐😂 اینجوری که شما داری پیش میری میترسم بخوای ما رو هم معرفی کنی😂 ₩ البته منم از آقای عبدی معذرت میخوام... ولی دیگه به صلاح نیست که آقا رسول با این وضعیت روی پا وایستن... ضرر داره براشون... فشارش میوفته😂😒😐 € بچه ها... ÷ بله دیگه ... مگه دروغ میگن.. € خیلی خوب... استاد رسول بفرمایید.. $ چشم😒🙄 € داوود... & پاشو سعید... & کیسی که ما روش کار کردیم همون راکس جونیفره... منبع خارجی که به تازگی شناساییش کردیم... یکی از اعضای مهم پرونده ... رئوف و علیرضا راد و البته با همکاری دیگر کیس هایی مقل خانم ویشکا شهسواری و سینا راد اطلاعاتی رو که توی ایران از طریق نفوذ در دستگاه های دولتی به دست میارن رو برای این آقای جونیفر ارسال میکنن... اما ما هنوز اطمینان کامل نداریم که سر شبکه اصلی همین آقا باشه... بالاخره جلسه بعد از توضیحات بچه ها تموم شد... " بچه ها... خیلی عالی بود... تمرکز کنید... به زودی ممکنه وارد فاز عمیلیاتی بشیم... به محض اینکه آقای عبدی خارج شد تلفنم زنگ خورد.... ₩ یا ابوالفضل باز شروع شد😂 & ایح.. ایح... نگاش کن... $ شما دوتا ساکت که من دارم براتون... الو... @ سلام ..‌ خوب هستید؟؟ $ شما؟؟؟ @ ام.... من همون خانمی هستم که امروز باهم تصادف کردیم... یادتون میاد... نگاهی به شماره انداختم.. @ الو؟؟؟ $ بله .. در خدمتم.. @ میخواستم ببینم کی وقت دارید که ماشین ها رو برای تعمیر ببریم.... بالاخره هم شما مقصر بودی هم من.. $ من؟؟؟ چرا من مقصر بودم... شما سرعت غیر مجاز رفتی... @ به هر حال پلیسی اونجا نبود که مقصر اعلام کنه.... حالا یه جوری باهم کنار میایم... $ امروز که به هیچ عنوان.... برای فردا صبح چه ساعتی ؟؟؟ @ ام... ۹ عالیه.. $ بسیار خوب.... پس فردا صبح راس ساعت ۹ بیایین به لوکیشن که براتون میفرستم... @ بله... حتما
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😊🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_بیست_و_پنج #رسول پاشدم لنگ لنگ به سمت پروژوکتور رفتم.
به نام خدا🕊🖤 وارد مهمونی شدم... خیلی استرس داشتم... از مواجه با رئوف یکم می ترسیدم... آخه... اون یه جاسوس حرفه ای و کار کشته بود... اما نباید اعتماد به نفس خودم رو از دست میدادم... نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم... فک میکردم الان انواع لوستر و نور های تزئینی باید باشه... اما وارد که شدم برق از چشمام پرید... هیچ نوری نبود .. برق های خاموش... و رقص نور .. همرا ها با آهنگ ملایم و کلی آدم که با دیدن من هیچ واکنشی نشون ندادن... هعی.... حتی از دیدنشون هم حالم بهم میخورد... خیلی آروم گفتم < آقا رسول شما از ریز دوربین دیدی دارین ؟؟؟ $ لطفا اگر امکان داره پرنور ترین جای خونه بشینید.... و اینکه... آقا محمد سفارش کرد که سعی کنید به رئوف و افرادی که باهاشون گرم میگیره بیشتر آشنا بشید... < چشم... یعنی... یعنی سعی میکنم... $ وای‌.... خانم مهرابی اینطوری که من دارم میبینم شما آمادگی ندارید‌..... اعتماد به نفستون رو از دست ندید... چرا اینقدر با تردید حرف میزنید؟؟؟؟ الان مه چی به شما بستگی داره.... خواهش میکنم یکم فکر کنید.... با این کار یه زمان تمام زحمات تیم رو به باد میدین... < چشم..چشم.. ویشکا به استقبالم اومد.. ~ اوووو... هعی خدا... بچه ها.... ببینید کی اومده .. مهمون ویژه مون رسید😁 < س.. سلام.. اجازه نداد حرف بزنم.. دستم رو کشید به طرف چند تا خانم برد... سعی کردم عین خودشون باشم. < سللام.. خوشبختم.... او.. مای گاد. تبریک میگم واقعا رفیقای جذابی داری😀
🙂🙃🙂🙃🙂🙃🙂🙃 به نظرم این دو پارت قشنگ بود😃
عسگری ترین بهار😂😂😂
🌹لبیک یا حسین❤️ دنبال متن ، عکس ، فیلم و رمان حجابی؟ یا دنبال آموزش قرآنی؟ منم دنبال اینا بودم اینقدر گشتم و پیدا نکردم دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم تا اینکه این کانال و دیدم اینقدر خوبه فعالیت هاش حرف نداره مطمئن باش بری توش دیگه دوست نداری از کانالش بیای بیرون😍😁❤️ ❤️👑°•♡[ @HEJABFATEMI13 ]☆•°👑❤️
هدایت شده از #جوانان _گاندو
پست مجید نوروزی
استوری پندار اکبری
استوری اشکان دلاوری
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پست جدید اشکان دلاوری #سرباز_مهدی_عج
من امشب ندیدم.. با این عکس های شما از فکر فک نکنم خواب برم😂 پ.ن شوخی کردم☺️🕊 شبتون خوش🐰🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری جدید علی افشار اشکان میگه می خواهم برم متهم رو بگیرم 😐بعد دستش رو به نشانه یا علی بالا میبره و از دیوار خونه مردم بالا میکشه😂اون طرف هم علی داره با تلفن حرف میزنه میگه الوووووووو اون ۱۰۰تومان زد یا نع ؟🤨😅😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزار و اذیت به سبک رسول 😂 میگه خیلی حیف شدا!یه وجب بالا تر بود ساف تو پیشونیت بود 😁😂 تازه سعید هرچی آبمیوه تو سایت بوده رو خورده 😜 فکر نکنم سعید خورده باشه ها چون فقط فرشید داشت آبمیوه میخورد 😐 رسولم که جنتلمن سریع ۵ تا آبمیوه دیگه سفارش داد 👌😂 محمد هم از همه بهتر رسول رو ادب کرد تا دیگه پر رو نشه 👏😉 در نهایت هم نخود نخود هرکه رود خانه خود به جز رسول بد بخت که باید گذارش بنویسه 😢 بریم بخوابیم وقت کائنات رو نگیریم 😂😂
شب مون رو با یه جمله انگیزشی به پایان می رسونیم .🌸🌸🌸 《ساحل دلت رو بسپر به خدا ...✨🏝》 《خودش قشنگ ترین قایق رو برات میفرسته...🌻🌳💕❤️🖇》 🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹 ☆☆شبتون خوش☆☆
سلام بر همه عزیزان 😉 صبحتون به خیر و با یاد خدا 🌻 انشالله هر جا که هستید سلامت و تن درست باشید 💕 جمله انگیزشی امروز: ✨خدایا بدون ذکر جزئیات شکر ✨
🌳خوب خوب خوب 🌳 ✨به وقت رمان ✨ 💕آماده باشید برای ۲ پارت امروز 💕
آغاز پارت گذاری 👇🖇❤️:
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ از صندلی پایین اومدم و گفتم مشکل از اینجا نیست ! بلیک:واقعا؟ نرگس:تنها جایی که ممکنه باشه مدار ما هست . رسول:اره ، مشکل از مدار شماست . داوود:آقا ترو خدا زود تر درستش کن . رسول:چشم بلیک:اسم شما چیه خانوم ؟ نرگس:من نرگس هستم و شما ؟ بلیک:من از خارج اومدم و اسمم بلیکه . نرگس:به به خوشبختم ! بلیک:منم همینطور . نرگس:ازدواج نکردی ؟ بلیک:نه ، ولی شما کردی ، چون این آقا گفت که اگه برق بره می ترسی پس شوهرته. نرگس:بعله بلیک:چند سالته ؟ نرگس:۲۹ سال بلیک:اصلا بهت نمیاد ! خیلی خوب موندی ! نرگس:ممنون شما چند سالتونه ؟ بلیک:۳۲ سال نرگس:عه وا چرا ازدواج نکردی ؟ دختر به این خوبی ؟ ولی شما هم خوب موندی ها ! بلیک:ممنون ، دوست ندارم ازدواج کنم . رسول :درست شد! داوود:ممنون ، دیگه خراب نمیشه که ؟ رسول:نع ، درست درست. بلیک:ممنون ، با اجازه من برم کار دارم ، نرگس جان خدا حافظ عزیزم . نرگس:به سلامت گلم ، خدا حافظ . داوود:آقا بیا بریم خونه یه آبمیوه بخور رسول:نه ممنون داوود:میگم بیا بریم خوووونهههه یه آبمیوه بخور خسته شدی . رسول:زحمت افتادی ، ببخشید ترو خدا ، با اجازه . رفتم داخل و روی کاناپه نشستم . نرگس خانوم یه لیوان شربت آورد . داوود:... پ.ن:دوستی بلیک و نرگس ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند : رسول خوب خوب؟ عه داداش مگه چیه ؟ یه دوربین کوچولو ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م