eitaa logo
نوای حاج عباس واعظی
1.2هزار دنبال‌کننده
855 عکس
672 ویدیو
24 فایل
نوای حاج عباس واعظی مداح و ذاکر اهل بیت(ع) از شهرستان تربت حیدریه ارتباط با ادمین کانال @AbbasVaezy110 @Ghasem_7679هماهنگی تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
درون حجره ی غربت، خدا خدا می کرد کسی که عقده ی دل را به مرگ وا می کرد شراره را نتوان با شراره کرد خموش به غیر زهر که او را ز غم رها می کرد رضا که هر نفسی داشت درد تازه تری به زهر شعله برانگیز، مرحبا می کرد نماز عید چه آورد بر سرش؟ که مدام مثال فاطمه بر مرگ خود دعا می کرد نیافت ساحل امنی به غیر موج خطر میان لجّه ی غم هرچه دست و پا می کرد چه جای زهر هلال؟ که بر شهادت او غم مصاحبت قاتل، اکتفا می کرد غریب و تشنه و تنها، بدن کبود از زهر فتاده بود و به اجدادش اقتدا می کرد چو شخص مار گزیده به خویش می پیچید چه زهر بوده و با جان او چها می کرد! به هر نگاه که می بست و می گشود از درد جواد، نور دل خویش را صدا می‌کرد حدیث غربتش این بس که پای تابوتش دویده قاتل و گریان، رضا رضا می کرد خوشا شبی که "مويد" به یاد غربت او به اشک و زمزمه ی خود عزا به پا می کرد مرحوم https://eitaa.com/HajAbasVaezii
صلی الله علیه و آله ای مکه خلیل دیگر آوردی! نِیْ نِیْ ز خلیل بهتر آوردی ای مکه ز ریگ زار بُهت آلود سرچشمه‌ی ناب کوثر آوردی رخشنده‌تر از تمام شب‌هایی کآیینه‌ ی حُسنِ داور آوردی مجموعه‌ ی تامِ هر چه خوبی را ای مرکز وحی، در بر آوردی ای مکه بناز چون که در دامان محبوب‌ ترین پیمبر آوردی ای مکه ز خاندان عبدالله عبدی به صفاتِ داور آوردی از کوه ابوقُبِیْس بر کیوان گل بانگ محمدی بر آوردی ای چرخ تو هم به یُمن میلادش گردیدی و تازه اختر آوردی فریادِ «که هان ستاره‌ ی احمد» از سینه‌ ی کاهنان بر آوردی ای آمنه دامنت همه سر سبز کاین دسته گلِ معطّر آوردی ماهی که فروغ بخشِ خورشید است طفلی که بُوَد پیمبر آوردی او چون سر و انبیا همه جسم‌اند بر پیکر انبیا سر آوردی ای ختم رسل به شام میلادت بس معجزه‌ها مکرّر آوردی شامات ز جلوه‌ی تو روشن شد همراه مگر چه گوهر آوردی آذرکده‌ها خموش شد یعنی بر خرمن کفر، آذر آوردی بشکستنِ طاقِ کاخِ کسری را مانند شکستِ قیصر آوردی جوشیدنِ آبِ ساوه را بُرهان بر دولت عدلْ‌محور آوردی تا جامعه‌ی بشر، بَشر گردد فرمان زخدای اکبر آوردی در عالم شکّ و جهل، دل‌ها را در زیر لوای باور آوردی بر لشکرِ شرک و کفر تازیدی فتح از پیِ فتحِ دیگر آوردی در مکتب عشق و حکمت و توحید سلمان پرورده، بوذر آوردی ناخوانده کتاب و خلق را سرمشق از علمِ لدُن به دفتر آوردی بر امّتِ خویش ای همه رحمت رحمت پیِ رحمت از در آوردی دادی به زن ارزش الهی را چون فاطمه‌ تا که دختر آوردی در جای تو تا به عدل برخیزد مانند علی تو، رهبر آوردی ای دُرّ یتیم هستی از دامن دریا دریا تو گوهر آوردی قانون برادری چو فرمودی خود را به علی برادر آوردی گفتی که ملاک برتری تقواست ز آن نامِ بلال برتر آوردی افسوس که امت از نظر افکند عمری که به خونِ دل سرآوردی ای آنکه به یک نگاه و یک ایما بس حاجت دوستان برآوردی بنواز به لطف خود "مؤید" را آن لطف که بر ابوذر آوردی مرحوم @hajabasvaezii
جان آمد از فراق تو بر لب، نیامدی! امروز هم سرآمد و شد شب، نیامدی چتر سیاه غم همه جا را فرو گرفت ای در سپهر عاطفه کوکب! نیامدی از آه و اشک و ناله و سوزِ دل و دعا کردم بساط خویش مرتّب، نیامدی گفتند در رواج ستم می کنی ظهور دنیا شد از فساد لبالب، نیامدی خواندیم هر چه ندبه و عهد و کمیل را گفتیم هر چه یا حق و یارب نیامدی گفتم بیا به خاطر زهرا، اثر نداشت گفتم قسم به حرمت زینب، نیامدی مرحوم 🔰@hajabasvaezii
علیه السلام الا ای که محكومِ حُكمَت قضاست كه صبرت جميل است و نامت رضاست رضای تو را چون كه يزدان رضاست گناهم زُدای و ثوابم بده به جان جوادت جوابم بده ولي نعمتا من كه خوار توام به خوانِ نِعَم ريزه‌خوار توام ببين حالم ای گل كه خار توام ز گلزار حُسنت گلابم بده به جان جوادت جوابم بده علی بن موسی، ببين حال من كه ازبخت برگشته اقبال من شكسته است از غم پر و بال من شفائی به قلب كبابم بده به جان جوادت جوابم بده ز عمري كه كردم بسی اشتباه عقوبت بَسَم*، رنجِ شرمِ گناه مفرما ز تندی به سويم نگاه جوابی بدون عتابم بده به جان جوادت جوابم بده من آن با عطای تو پرورده‌ام كه عمری ز غفلت خطا كرده‌ام كنون رو به سويت چو آورده‌ام رهی سوی خير و صوابم بده به جان جوادت جوابم بده الا ای ولايت تولای من تو امّيد امروز و فردای من اگر نا اميدم كنی وای من نصيبی ز "حُسن المَآب"م بده به جان جوادت جوابم بده بُوَد بر عطای تو ما را اميد كه هر بنده دارد به مولا اميد اميد كسی را مكن نا اميد به امّيدواری جوابم بده به جان جوادت جوابم بده به هنگام مردن به دادم برس در آن دم كه كاری نیايد ز كس من و دست و دامانت ای داد رس برات نجات از عذابم بده به جان جوادت جوابم بده مرحوم @hajabasvaezii
اى مونسِ دل! بیا و جانم باش مانند گذشته هم‌زبانم باش  برخیز و بگیر دست خواهر را اى پیکرِ پاره پاره! جانم باش باز آمده کاروان پیروزت برخیز و امیر کاروانم باش از گریه سفید گشته چشمانم برخیز و فروغ دیدگانم باش این چند شبى که بر تو مهمانم برخیز و دوباره میزبانم باش در ظلمت شب، چراغ بزم‌افروز در گرمى روز، سایبانم باش تنها به مدینه می‌روم، آرى برخیز و دوباره هم‌عنانم باش از آتش شرم شعله‌ور گردم چون سوى مدینه بى تو برگردم من روى به شام کرده، برگشتم تکمیل قیام کرده، برگشتم من روز ستمگران شامى را تاریک چو شام کرده، برگشتم بیدادگرانِ جام در کف را من زهر به کام کرده، برگشتم من نهضت سرخ کربلایت را با فتح، تمام کرده، برگشتم آن جا که کسى امام را نشناخت یارى ز امام کرده، برگشتم بر شیعه سلام گفتى از مقتل ابلاغ سلام کرده، برگشتم گفتى به جهان دهم پیامت را اجراى پیام کرده، برگشتم برگشتم و جان به فدیه آوردم بازوى کبود هدیه آوردم جان‌هاى به لب رسیده آوردم دل‌هاى به خون تپیده آوردم یک سلسله از سلاله‌ی زهرا یک قافله داغ‌دیده آوردم در ساحل دجله تشنه‌کامان را یک بادیه اشک دیده آوردم هرگز نه شنیدن است چون دیدن غم‌هاى شنیده، دیده آوردم با موى سپید آمدم از شام یعنى که ز شب، سپیده آوردم اى رهرو راست قامتان برخیز پیش تو قدى خمیده آوردم پیغمبر نهضت حسینم من پیغام سر بریده آوردم اینجا به طواف پیکرت بودم آنجا به زیارت سرت بودم از هر ستمى نشانه دارم من گل‌ْزخم به دست و شانه دارم من پر سوخته مرغِ آتشم ز آن رو جان‌سوزترین ترانه دارم من از خاطره‌هاى روز عاشورا دل سوختنِ شبانه دارم من چون شمعِ ز پاى تا به سر، سوزان در آتش و آب، خانه دارم من اى کعبه‌ی عشق! بر سر قبرت راز دل محرمانه دارم من هر موى من ار زبان نمی‌گردد از آتش دل زبانه دارم من از بهر گریستن به هجرانت بیش از همه کس بهانه دارم من اى روشنى دو دیده‌ام! برخیز از شام بلا رسیده‌ام، برخیز چون صیحه به روى ما عسس می‌زد فریاد به حالمان جرس می‌زد بر پاى برهنه‌ام چهل منزل می‌رفتم و بوسه خار و خس می‌زد در راه چو حالِ کودکى دیدم در بندِ جفا نفس نفس می‌زد دستیش به ناسزا به بر می‌خوانْد پاییش به تازیانه پس می‌زد بیداد نگر که دست بیدادى زنجیر به پاى دادرس می‌زد دیدم من و کاش تا نمی‌دیدم! بر لعلِ تو چوب بوالهوس می‌زد بر جان و دل بتول می‌زد چوب بر بوسه گه رسول می‌زد چوب آتش ز سحاب ریخت، دیدم من در شام خراب ریخت، دیدم من بر شامى و شامیان حق‌نشناس آیات عذاب ریخت، دیدم من در بزم یزید بر سر ما غم مانند شهاب ریخت، دیدم من گل‌ْبرگِ عذارِ عترتِ یاسین از شرم، گلاب ریخت، دیدم من داغى که به سینه داشت، حس کردم اشکى که رباب ریخت، دیدم من با زخمِ زبان، عدو نمک ما را بر قلب کباب ریخت، دیدم من در تشت طلا به لعل خونینت او دُرد شراب ریخت، دیدم من می‌دیدم و دل‌شکسته بودم من افسوس که دست‌بسته بودم من جانى ز فراق، شعله‌ور دارم قلبى ز ملال، پُرشرر دارم ترسم شررش مدینه را سوزد این داغ که از تو بر جگر دارم تا آخر عمر، هر کجا باشم نقشى ز رخ تو در نظر دارم جانسوز تر از تمامى غم‌ها من داغ رقیّه بر جگر دارم صد پاره دلى چو جسم صد چاکت سوغات برایت از سفر دارم تا مطبخ و دیْر رفت و تا ویران چندان که من از سرت خبر دارم شرمنده‌ام از لبان عطشانت آبى اگر از فرات بردارم هر قطره‌ی آب را که می‌نوشم با یاد لبت چو دجله می‌جوشم مرحوم @hajabasvaezii
صد شکر که ما اهلِ تولّا هستیم در زمره‌ی دوستان مولا هستیم بر شانه‌ی من، ای دو مَلَک! بنویسید ما دشمنِ دشمنان زهرا هستیم مرحوم @hajabasvaezii