روزی به عیادت حاج آقا ولدی رفتم و برای ایشان سبد گلی به نشانهٔ احترام و محبت و سلامتی ایشان هدیه بردم.
وقتی نگاه مبارک ایشان بر گل ها افتاد با نگاهی مملو از محبت و با شرمندگی به بنده فرمودند:
این گل ها را برای من آورده اید؟!
و با صدایی لرزان و چشمانی اشکبار فرمودند:
من خود را لایق این همه محبت نمی دانم.
عرض کردم: این گل ها به همراه نفس ها و جان ناقابلم و دار و ندارم به فدای شما که به من راه و رسم ادب و معرفت و محبت و ولایت آموختید.
شرمنده ام که هیچگاه نمی توانم جبران کنم. خدا مرا قدردان شما قرار دهد که قدر شما عظیم است و من کمتر از آن هستم که بتوانم جبران کنم.
سپس حاج آقا ولدی بیش از یک ساعت با نگاه سرشار از مهربانی و لطف بی کران، کریمانه به بنده می نگریستند و بی صدا اشک از چشمان مبارکشان پیوسته جاری بود.
من که از نفوذ نگاه با محبت و شرمندگی کریمانهٔ ایشان سرافکنده و شرمسار و خجالت زده شده بودم، سرم را پایین انداخته و آهسته می گریستم.
سلام و رحمت خدا بر او باد.
ایشان مکرراً می فرمودند:
اگر کسی یک جرعه آب به من دهد تا قیامت خود را بدهکار او می دانم.
حاج آقا دارستانی می گفتند: من در طول زندگی کسی را قدردان تر از ایشان ندیده ام. یک بار پارچه ای را به ایشان هدیه دادم.
هرگاه من را می دیدند طوری یادآوری و سپاسگزاری می کردند که گویی برهنه بوده اند و محتاج این پارچه بوده اند.
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ادب
#معرفت
#محبت
#ولایت
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#قدر_شناسی