eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
830 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
08 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - توحید در جهان‌بینی اسلام.mp3
17.17M
🔊 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن استاد سید علی حسینی خامنه‌ای 📖 جلسۀ هشتم: توحید در جهان‌بینی اسلام 🗓 پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۵۳ شمسی، ۹ رمضان المبارک ۱۳۹۴ قمری ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
حتی به سینا خورده گرفته بود که چرا می خواهید به کسانی که خودشان بخت شور و پلیدی را می خواهند کمک کنید؟ جانتان را برایشان به خطر بیاندازید؟ سعادت و شقاوت هر کس گردن خودش. تو را که در قبر دیگری نمی خوابانند؛ اما وقتی این حرف ها را زد، سینا فقط لبخندی تلخ تحویلش داد و جوابی که در ذهنش بود لبش جاری نشد. در افکارش غوطه ور بود که سینا گفت: - الان فرمانده ما میان! شما حرفت رو بزن! فقط.... در که باز شد سرت رو برنگردون! حرف سینا تمام نشده، در آرام باز شد. امیر که در چهارچوب در ظاهر شد، بچه ها بلند شدند و پاکوبیدند و سلام نظامی دادند. دلش می خواست سر بچرخاند، اما امیر خیلی زود گفت: - سلام و تشکر که اومدید! من چند دقیقه فرصت دارم تا بشنوم! مرد نگاهش در چشمان سینا قفل شد و اهسته گفت: - من می خوام از موسسه بیام بیرون. این طوری آبروم حفظ میشه. اما اگر بمونم با توجه به کار های اونا که همش جرم و جنایته دستگیر می شم. اون وقت چی؟ امیر تأمل نکرد در جواب و گفت: - من بهت تضمین می دم که هیچ سوء سابقه ای علیه تو شکل نگیره، ظاهرا هم اگر دستگیرت کنیم برای حفظ جون خودته که شبیه اون ها باهات برخورد بشه و بهت شک نکنند. مطمئن باش هم الان و هم اون موقع در امنیتی و زود آزاد می شی. و الا الان معاونت غیر عامدانه داری. در صورتی هم این معاونت از پروندت پاک میشه که همراهمون بشی. کار ارزشمنده . ناموس ایران رو دارند توی این پروژه در حد یک زن کاباره ای پایین میارن. موندن توی این مسیر یعنی ناموس پرستی. تو باید تا اخر کار بمونی. منم تعهد می کنم که هیچ مشکلی برات پیش نیاد.... مسئول پرونده منم. مرد چند لحظه ای لبش را جوید. صدای امیر و حرف هایش دلش را از آن تشویش پاک کرده بود: - چرا برای این ها دل می سوزونین؟ خودشون با اختیار خودشون میان. من با چشمهای خودم حالشون رو می بینم. امیر مکثی کرد و آرام گفت: - اگر ناموس خودت هم توی این منجلاب بود، همین حرف رو می زدی؟ یک لحظه از حرف امیر لرزه بر تن مرد افتاد. حتی نمی توانست تصور کند که تنها دخترش یک ساعت در در این موسسه بین آنها تعلیم ببیند. همان عکاسشان فرهاد با چشم های دریده و تکیه کلام های نادرستش که دختر ها را وادار به ژست های مسخره می کرد بس بود که حاضر باشد دخترش بمیرد اما گذرش به موسسه نیفتد. با صدای کشیده شدن کفش روی کف سالن حس کرد که مرد پشت سرش دارد می رود. با نوایی که به زحمت از گلویش در می آمد گفت: - فقط یک چیز...... می شه ببینمتون؟ امیر مکثی کرد و گفت: - نیازی نیست. با همین کارشناسی که این چند روز همراهت بوده هماهنگ باش. مرد سکوت کرد. قفلش باز شده بود. سینا یک ساعتی زمان گذاشت تا مرد را توجیه کند به روند کارش و اطلاعاتی که نیاز بود برساند. یا اطلاعات او پرونده سرعت بیشتری می گرفت، هر چند که می دانستند گستره کار هم بیشتر خواهد شد! برای اولین گام، اطلاعاتی از فروغ و اعضای داخلی و اصلی کار باید ارائه می داد. البته میزان رفت و آمد های افراد و شبکه تامین مالی را هم مرد مسلط بود و شماره ای از فروغ که مختص خودش بود و کس دیگر جز اعضای اصلی موسسه نداشتند. 🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 ⭕️کپی، فوروارد حرام⭕️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
❤️🍃❤️🍃 *﷽* 🍃❤️🍃 ❤️🍃 🍃 خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر برنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده‌ام و دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آن‌ها را ببخشی. 🍃 🍃❤️ 🍃❤️🍃 🍃❤️🍃❤️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
سحرنامه_۹.mp3
9.13M
۹ فراز نهم از دعای ابوحمزه ثمالی وَجُدْ عَلَينا فَاِنّا مُحْتاجوُنَ اِلي نَيلِكَ دستــم را بگیر... ڪه به لطفِ تـــو محتاجم ... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
YEKNET.IR - monajat - hafteghi 98.10.05 - narimani.mp3
22.23M
سوزناک 🍃بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما 🍃مرا به نوکری خود شها تو مفتخر نما 🎤 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
دعای روز نهم ماه مبارک رمضان: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی فِیهِ نَصِیباً مِنْ رَحْمَتِکَ الْوَاسِعَةِ وَ اهْدِنِی فِیهِ لِبَرَاهِینِکَ السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِیَتِی إِلَى مَرْضَاتِکَ الْجَامِعَةِ بِمَحَبَّتِکَ یَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِینَ» خدایا! براى من در این روز بهره اى از رحمت گسترده ات قرار ده، و به سوی دلایل درخشانت راهنمایى ام کن، و به سوى خشنودى فراگیرت متوجهم فرما، به مهرت اى آرزوى مشتاقان. ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
سحـرِ روز نهم گشته و آن یار نیامـد از غصہ دلــم خوڹ شد و دلدار نیامـد یادِ نهـمِ ماهِ محـرم بنویسیـد اے اهل حــرم میـر و علمدار نیامد.. @Hajammar313
«روز نهم» به نیابت از هدیه به (ع) به نیت سلامتی و ظهور حضرت حجت و سلامتی حضرت ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
✨ کمکمون کن... از همین کانال برسیم بِه کانالایِ خطِ مقدم برسیم به خاکریزِ شهادت! برسیم به تو.... :) ^_* ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
ـ‌اگه اشتباه عاشق شدیم چی؟ +پناه بر خدا .. ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 پس آ‌نگاه انقلاب ملّت ایران، جهان دوقطبی آن روز را به جهان سه‌قطبی تبدیل کرد و سپس با سقوط و حذف شوروی و اقمارش و پدید آمدن قطبهای جدید قدرت، تقابل دوگانه‌ی جدید «اسلام و استکبار» پدیده‌ی برجسته‌ی جهان معاصر و کانون توجّه جهانیان شد. از سویی نگاه امیدوارانه‌ی ملّتهای زیر ستم و جریانهای آزادی‌خواه جهان و برخی دولتهای مایل به استقلال، و از سویی نگاه کینه‌ورزانه و بدخواهانه‌ی رژیم‌های زورگو و قلدرهای باج‌طلب عالم، بدان دوخته شد. بدین‌گونه مسیر جهان تغییر یافت و زلزله‌ی انقلاب، فرعونهای در بسترِ راحت آرمیده را بیدار کرد؛ دشمنی‌ها با همه‌ی شدّت آغاز شد و اگر نبود قدرت عظیم ایمان و انگیزه‌ی این ملّت و رهبری آسمانی و تأییدشده‌ی امام عظیم‌الشّأن ما، تاب آوردن در برابر آن‌همه خصومت و شقاوت و توطئه و خباثت، امکان‌پذیر نمیشد. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
هدایت شده از |هیئت فاطمه بنت الحسین (س)|
🔔 💚 3️⃣‌ ‌ تیک‌تاک ... ⏰‌ ساعت‌ میگذرد‌ و‌ میگذرد ...‌ چیزی نمانده است‌ تا‌عقربۀ‌رمضان‌به‌نیمۀماهش🌙برسد‌ به نیمۀ کریمانۀ حُسن‌حَسن(ع) 🌸‌‌ ‌ ‌ ‌👈 نحوه شرکت در این رزمایش👇‌ ‌ 🍃 واریز مبلغ دلخواه به شماره‌کارت‌ 💳 5041721075273608‌ ‌ 🍃 تهیه و ارسال اقلام غیرنقدی‌ (به میزان دلخواه)‌ •°جهت‌اطلاع‌از‌مکان‌و‌زمان‌تحویل‌اقلام‌ ارسال به شماره تلفن‌ 📲 09105732906‌ ‌ 🕊 جهت مشاهده لیست‌‌ اقلام غیرنقدی‌ روی لینک زیر بزنید 👇‌‌ ‌ https://digipostal.ir/cwzfs1r ‌‌ ‌ •| رفقا‌حالاکه‌راه‌کمک‌بازه‌بی‌بهره‌نمونیم... ‌ ☘️| @darozzekr_com‌ ✨| @d_maaref‌ 🌸| https://eitaa.com/fatemehbentolhosain
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
09 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - توحید در ایدئولوژی اسلام.mp3
18.3M
🔊 طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن استاد سید علی حسینی خامنه‌ای 📖 جلسۀ نهم: توحید در ایدئولوژی اسلام 🗓 جمعه ۵ مهر ۱۳۵۳ شمسی، ۱۰ رمضان المبارک ۱۳۹۴ قمری ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
•[🕊]• ♡ دارایی‌ات‌را ازدست‌اگردادی شهیدنمۍ‌شوی، بادست‌اگردادی ‌شهیدخواهے‌شد.. . ••[ڪسےڪہ‌اهل‌دنیانیست... فقط‌باشهادت‌آرام‌مےگیرد...♥️ ]•• ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
این خط و خط های دیگر فروغ یک سر نخ خوب از شناسایی را می داد. بعد از رفتن مرد و تأمین ت.م روی او، سینا مشغله اش بیشتر شد. شماره های متفاوتی که از فروغ به دستشان رسید و حساب های مالی و شبکه ارتباطی اعضای داخلی موسسه باعث شد که سینا کمک صدرا و حامد را هم طلب کند. اتصالات شبکه ای بین دریافت های سینا و شهاب کار را شفاف تر می کرد. اطلاعات تیم خانم سعیدی هم سیر کار را از صفر تا صد در حیطه زنان طوری مشخص می کرد که غم نیرو ها را افزایش می داد. سینا گاهی که امیر بریده هایی از مطالب تیم سعیدی را می گفت دادش می رفت هوا: - گوسفند رو هم جوان مردانه تر سر می برن! این طور که زن ها و دخترای ما امنیت ندارن! اما باز هم دلش آرام نمی شد. آن روز بعد از تمام شدن گزارش ها منتظر آرش بودند. قرار بود نتیجه جستوجو هایش را بیاورد. یعنی باید می آورد که دستخالی آمد! شهاب داشت سه سر شبکه را، که از موسسه تا مزون، آتلیه و آرایشگاه و تعدادی ورزشگاه کشیده می شد را در حباب های سه گانه ترسیم می کرد. نتیجه گزارش آرش گام بعد را مشخص تر می کرد. اما آرش فقط سرش را پایین انداخت. امیر منتظر چشم دوخته بود به صورت آرش که با تأسف فقط گفت سر نخ فتانه را پیگیری نکرده است. این کار از او بعید بود. امیر نفس عمیقی کشید و تکیه داد. سکوتش این جور مواقع اصلا خوب نبود. سینا دلش یک لیوان آب می خواست که ترجیح داد نگاهش به آب باشد تا لبش و شهاب که آرام آرام پوشه مقابلش را جمع کرد. امیر فقط گفت: - تا فردا آرش .......تا فردا ظهر..... ناراحتی امیر، آرش را کلافه کرده بود. امیر برایش عزیز تر از آن بود که با این همه حجم پرونده بخواهد کم کاری هم داشته باشد. یک سر نخ می خواست که در کلاف در هم پیچیده اطلاعات جسته و گریخته، او را برساند به اصل قضیه! نمی توانست فضا را تحمل کند . نه نگاه سینا را، نه سکوت شهاب را، و نه ناراحتی امیر را. یک راست رفت اتاق سید: - گره کور که نیافتاده. با دست هم باز میشه. صد دفعه هم گفتم کارت زیاد شد به خودم بگو، نوکرتم! الانم با قیافه آرش اندود جلوی من واینستا! یا بلند شو یا بلند شم ببرمت! آرش سری تکان داد و از مقابل میز سید تکان نخورد. سید در ظرف را باز کرد و گفت: - می دونی چرا امیر برامون بادوم شور پوست نازک میگیره؟ آرش سری به نفی تکان داد. سید مشتی ریخت جلوی آرش و گفت: - منم نمیدونم ولی اینا رو خودم گرفتم امیر هرچی هم بده سینا نمیذاره به من برسه. اینم زود بردار که نمیذاره به تو هم برسه! برو صافکار شدی برگرد با هم چایی بخوریم! آرش برای یکی دو ساعتی روانه امامزاده صالح شد. حس می کرد این شبکه دارد مثل تار عنبکبوت بافته می شود تا طعمه هایش را بگیرد و درمقابل چشمان وحشی و کثیفش دست و پا زدن و مرگشان را ببیند. پاره کردن این تار کار آسانی بود اما امیر پاره کردن نمی خواست، شناسایی عنکبوت و نابودیش را می خواست تا دوباره تاری نتند. ساعت خلوت حرم برایش فرصت مغتنمی بود که دقایق طولانی سر به ضریح بگذارد! عادت داشت که هر وقت مشرف می شد، بعد از زیارت بنشیند گوشه ای، از اول تا جایی که کار کرده بود را به صورت گزارشی مرور کند. چشم بدوزد به ضریح و روند کار را بگوید و گره ها را به پنجره ضریح گره بزند تا با دست قدرت آنها گشایشی در روند کار ایجاد بشود. آن قدر هم همراهی و یاری دیده بود که به این توسل ها اعتماد و تکیه می کرد. نقطه روشن پرونده ها را همین جا پیدا می کرد.و این پروند! امان از این پرونده که مجبور بود برای محفوظ ماندن خودش و نیروهایش در فضای آلوده ای که زن های فریب خورده و بیمار تیجاد کرده بودند، هر روز سر به آستان بگذارد و طلب ظلمت ها را بکند. گوشه حرم سر بر دیوار زل زد به ضریح! آب پاکی میخواست تا چشم و دل و مغزش را شستشو بدهد و آن چه را باید، برایش جاری کند. ساعتی از عصر گذشته بود که از حرم بیرون آمد و نگاه اشکبارش روی دخترانی اتاد که با بی خیالی قهقهه می زدند و سلفی می گرفتند. دستانش را در جیب کاپشنش فرو کرد و نگاه امیدواش را از گنبد به پرواز کبوتر ها کشاند. دوباره صدای خنده نگاهش را لرزاند. شاید این دختر ها هیچ وقت متوجه خطر ها و دسیسه ها نمی شدند. هیچ وقت متوجه تلاش آرش و دوستانش نمی شدند. هیچ وقت آنها را تقدیس که نمی کردند. در پیچ هایشان تکفیر هم می کردند...اما.... آرش پا تند کرد سمت محل کار! قبل از تاریک و سیاهی روز باید خودش را به مجموعه می رساند! 🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 ⭕️کپی، فوروارد حرام⭕️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
❤️🍃❤️🍃 *﷽* 🍃❤️🍃 ❤️🍃 🍃 خداوندا! سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر می‌برند. یا ارحم‌الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آن‌چنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم، بهشت من جوار توست، یا الله! 🍃 🍃❤️ 🍃❤️🍃 🍃❤️🍃❤️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
: 🔹 خدیجه‌ى کبرى "علیها‌الصلاةوالسلام" در آغاز اسلام ایمان آورد؛ بزرگترین حرکت را به عنوان یک بانوى کامله و عاقله و بزرگوار انجام داد، اول مؤمن به اسلام او بود، بعد هم همه‌ى ثروت خود را در راه دعوت اسلام و ترویج اسلام خرج کرد...اگر کمکهاى خدیجه "علیهاالسلام" نبود شاید در حرکت اسلام و پیشرفت اسلام یک اختلال و وقفه‌ى عمده‌اى به وجود مى‌آمد. ۱۳۹۳/۰۴/۱۶ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
سحرنامه_۱۰.mp3
9.51M
۱۰ فراز دهم از دعای ابوحمزه ثمالی اَللّـهُمَّ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ وَاَعِذْنا مِنْ سَخَطِكَ وَاَجِرْنا مِنْ عَذابِكَ وَارْزُقْنا مِنْ مَواهِبِكَ وَاَنْعِمْ عَلَينا مِنْ فَضْلِكَ قلبم را به تسبیح یادت گره بزن... ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸