به تو از دور سلام
الٰلّٰهُمَ اَرْزُقْنٰا زیّٰارة الْحُسَیْن
گَر که معیار طبابت
تربت کرب و بلاست؛
هرچه می گردم طبیبی
نیست بعد از کربلا
أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ •••♥
#صبحتون_حسینی
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
Haj Meysam Motiee4_6051053615152367370.mp3
زمان:
حجم:
7.34M
🎙#سرودجدید : این دولتم آخراشه، واقعا خسته نباشه
🌺بانوای: حاج میثم مطیعی😄👌
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
#تلنگر
میگفت↓
اویِڪ ڪاربره همیشه آنلاین است..✨👌🏻
تڪ تکـ ڪلیڪ ها و حرف ها را میبیند🦋
[المیعلمبأناللهیرے..🎈✨
#عالممحضرخداست🌍🍃..]
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
گفتم:راضی ام شهید شوی
ولی الان نه..
گفت:...
ادامه در عکس👆
سفارش رایگان👇
@cha2re_khaki
:) #استوری ❤️
:) #پس_زمینه_گوشی ❤️
:) #شهید_محمدحسینمحمدخانی ❤️
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
توسل و زیارت حضرت حجت...
آن شبهایی که در اسلام آباد غرب بودیم، در مقابل ما بیابانی بود که علی اصغر در دل شب فانوس به دست میگرفت و با یکی از دوستانش به آن بیابان میرفت و نزدیک اذان صبح، آهسته برمیگشت و میخوابید تا دیگران که برای نماز صبح بلند میشوند، متوجه این برنامهی او نشوند.
علی و یکی دیگر از دوستانش که دو سال از خودش کوچکتر بود، با هم توسلاتی به حضرت مهدی(عج) داشتند، تا اینکه دوستش موفق به زیارت آن حضرت شد و علی پس از این جریان همیشه ناراحت بود که چرا او لیاقت دیدار را نداشت. تا اینکه در ایامی که در پادگان ابوذر منتظر تقسیم شدن بودیم، علی و چند نفر از دوستانش شبها حدود ساعت نه، دعای امام زمان(عج) را میخواندند و بعد از آن تا چند ساعت توسل میگرفتند و علی آنچنان منقلب میشد که دیگران از گریهی او به گریه میافتادند.
در یکی از شبها که من مشغول پاسداری بودم، آنها شروع به خواندن دعای توسل کردند و حال خوشی داشتند. من پس از پاسداری برگشتم دیدم علی در تاریکی گوشهی راهرو نشسته و کت خود را روی سرش گذاشته و شدیداَ گریه میکند. گفتم علی! اگر امشب موفق به زیارت آقا نشوی، بیعرضگی کردی! گفت: موفق شدم! آقا(عج) از بعضی از بچهها که وقت خود را به بطالت میگذرانند گله داشت. و بسیاری مطالب دیگر که بیان آن در این مختصر ممکن نیست...
#همسنگر_شهید
#شهید_علی_اصغر_رحیمیان_امیری
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
به اسم حبیب
.
.
تعریف کرد که:
باعمار و اسماعیل رفتیم به مرصدها سربزنیم عمار خیلی خاکی و بزرگ منش بود. فرمانده بود و من مهمون چند روزش، ولی احترام میذاشت و دائم ازم نظر میگرفت. به مرصدها که رسیدیم توضیح داد که اسماعیل و بچههاش تومنطقهای که بهشون واگذارشده بود تا عمق ۱۲کیلومتری دشمن برای شناسایی رفتن. این یه کارفوق العاده بود. تاپشت آخرین هدفی که براشون مشخص کرده بودن رفتن برا شناسایی. واقعایه کارفوق العاده کردن. تو منطقه ای که بیشترین عمقی که براشناسایی میرن نهایتش۳۰۰،۴۰۰متر میشه،۱۲کیلومتر یعنی قیامت، یعنی کولاک، یعنی یه پیروزی کامل. اونهم نه یکبار، بلکه چندین مرتبه. ولی عمار همین روهم به پای خودش ننوشته بود و توجلساتی که رفته بودگزارش بده اطلاعات رودراختیار بچه های اط منطقه قرار داده بود تا اونا این گزارش رو بدن.
تعریف کرد که:
به مراصد که سرزدیم برگشتیم به مقر. نزدیک مقرعمار یه خونه دوطبقه زردرنگ رونشونم داد و گفت این خونه حاج اسماعیل بوده.
دقت که کردم دیدم آره، همون خونهی معروفی که هادی باغبانی وحاج اسماعیل توش بودن. همون خونه ای که بی بی سی تو فیلم معروفش از حاج اسماعیل نشون داده بود. خیلی دلم میخواست برم اونجا. عمارگفت که فعلااسماعیل وبچه هاش اونجا مستقرن.
تعریف کردکه:
رسیدیم به مقر چند تا از بچه هایی که با من بودن ولی دیرتر راه افتاده بودن هم رسیدن. تاشب با بچه ها به گپ و گفت گذشت. موقع شام که شد همون غذایی که به همه نیروها میدادن برامون آوردن.
حاج ابوسعید زودتر از همه بلند شد و سفره انداخت و وسایل رو آورد. خیلی خجالت کشیدم. بی اغراق همه مون سن بچه های حاجی رو داشتیم ولی ایشون بی توجه به این چیزاتو اوج تواضع کار میکرد.
تعریف کرد که:
دیگه وقت خواب شده بود. عمارم صِدام زد و گفت بریم رو ایوون بخوابیم. جامون رو برداشتیم و رفتیم رو ایوون. خیلی وقت میشد که باعمارخلوت نکرده بودم. دلم بدجور براش تنگ شده بود...
تعریف کرد که:
دراز که کشیدیم عمار شروع کرد تعریف کردن. از اتفاقاتی که تو این مدت براش افتاده. ازعملیاتی که تو لاذقیه پشت سر گذاشته بود.
همه ی حرفاش عین یه فیلم ازجلوی چشمام رد میشد.
مشتاق شنیدن بودم. از دهان عمار. باشور و هیجانی وصف نشدنی تعریف میکرد. ومن، زیر آسمون شب حلب، زیرصدای تیر و توپخونه که از دور و ازآسمون شهر حلب به گوش میرسید به خاطرات عمار گوشِ دل میدادم.
عمارتعریف میکرد که...
.
.
.
#تعریف_کرد_که...!
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#شهید_قدیر_سرلک
#شهید_سعیدسیاح_طاهری
#جانبازقطع_نخاع_امیرحسین_حاجی_نصیری
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
*﷽*
{🌴السلام علی ساکن کربلا🌴}
ای که روشن شوداز نور توهر صبح جهان
روشنای دل من حضرت خورشید سلام
صَلَّىْ الٰلّهُ عَلَیْکَٔ یٰاْ اَبٰاْ عَبْدِالٰلّهْ
أَلْسَّلٰام؏َـلَى ألْحُسَيْن(؏)
وَ؏َـلىٰ؏َـليِّ بْنِ ألْحُسَيْن(؏)
وَ؏َـلىٰ أوْلادِ ألْحُسَيْن(؏)
وَ؏َـلىٰ أصْحاٰبِ ألْحُسَين(؏)
أَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ کَرْبِلٰاْ أَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُود
🚩🌹🌹🌹✌🌴🌹🌹🌹🚩
#دلتنگی_شهدایی 💔
خلوتی داریم و
حالی با خيالِ خویشتن...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#رفیق_جانمـ
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
عِشقٌ یَعنیٌ:
بِنِویسیٌ غَزَلیٌ اَزٌ
چَشمَشٌ ..
دَرٌ هَمانّ مِصرَعِ اَوَّلٌ قَلَمَتٌ،
گِریهٌ کُنَدٌ ... 💔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸