مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آن گونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران تو ام میدانم
نه فقط من که در این دایره سر گردانم
همه عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
در زمین هستی و آن سو تر از افلاک تویی
علت خلق زمین ای پدر خاک تویی
کعبه از راز جهان، راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه بسم الله
کعبه افتاده به پایت سر راهت سر مست
پیرهن چاک و چاک و غزل خوان و صراحی در دست
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه شیراز کم آورد نوشت:
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
راز خلفت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا، از تو قدر میگوید
ها علیٌ بشرٌ کیف بشر می گوید
مست اوصاف شدم مِی طلبم ساقی را
تشنه ام تا که بگوید به من ألباقی را...
سید حمید رضا برقعی
#کتاب_تحیر
#برشیازکتاب
@hajammar313
می رسد قصه به آن جا که علی دلتنگ است
می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
"اِن یکاد" از نَفَس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمه ی توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایه ی هم ... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبه ی یک دست سفید
عشق تا قبل همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشه ی عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه ... فاطمه با رایحه ی گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریه ی او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجره ای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمة الزهرا شد
مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
"سید حمیدرضا برقعی"
#کتاب_تحیّر
@hajammar313