eitaa logo
⚜ بزم اندیشه ⚜
1.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
108 ویدیو
0 فایل
💠 گزیده‌ای از بیانات سرکار خانم فاطمه میرزایی، در قالب کدهای کوتاه، عکس‌نوشته و نکات برگرفته از دروس 💠 🌐 سایت: hamgaman-institute.ir 📱ارتباط با ادمين: @Admiin_Kanall
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 همیشه می‌گن اگه بخوای دربارۀ چیزی نظر بدی، باید کامل ازش باخبر باشی. مثلاً وقتی می‌خوای دربارۀ یه متن حرف بزنی، باید همه‌شو بخونی، بعد نظرتو بگی؛ نه اینکه فقط چندتا جمله رو ببینی و درباره‌ش قضاوت کنی. هم همین‌طوره. حتماً شده یه وقتایی به خودمون بگیم: من اینجا چه کار می‌کنم؟ این‌همه روز و شب می‌گذره، دنبال چی می‌گردم؟ حالا اگه بیاییم فقط دنیا رو ببینیم و تمام زندگی‌مونو به همین چند سال تولد تا مرگ محدود کنیم، مثل این می‌مونه که از یه کتاب خیلی قطور فقط چند صفحۀ وسطشو ورق بزنیم. مثل اینکه یه دنیای بی‌نهایت و ناشناخته رو از سوراخ کلیدِ در نگاه کنیم! چی می‌بینیم؟ اصلاً چی می‌تونیم ببینیم؟! اما اگه اون در رو باز کنیم و کل ماجرا رو ببینیم، خیلی چیزا می‌فهمیم. می‌فهمیم هدفِ بودن ما خیلی بزرگ‌تر از اون چیزیه که فکرشو بکنیم. ما هستیم، چون یه حقیقت بزرگ هست و اون حقیقت، همۀ رو فرا گرفته. ما هستیم، چون اون دوستمون داره؛ و حالا بهمون یه فرصت داده تا به دنیا بیایم، بشناسیمش، از قشنگیش لذت ببریم، با تمام سرعت و توان به طرفش بدویم و خودمونو توی بغلش بندازیم. هدف از این بزرگ‌تر؟ زیباتر؟ از این عاشقانه‌تر؟ 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
💕 نیم ساعتی می‌شه که سریال مورد علاقه‌م تموم شده. نمی‌دونم چرا هنوز نشستم و به تلویزیون زل زدم. با اینکه به شدت سرم شلوغه، حوصله ندارم پاشم به کارام برسم! خیلی برام زور داره. چطوریه که من این‌قدر زود شارژم تموم می‌شه، اما مامانم تندتند از این‌ور به اون‌ور می‌ره و به همهٔ کاراش می‌رسه؟ یعنی عملاً منِ نوجوون از مامانِ ۴۲ساله‌م خیلی خسته‌ترم! فقط هم می‌شه به این ربطش داد که مامانم مثل من تو یه دنیای پر از و راحتی بزرگ نشده. سریالی نبوده که بخواد بشینه به دیدن و از کار و زندگی جا بمونه. اصلاً نمی‌دونسته گوشی و تبلت چی هست که بخواد تو مبل فرو بره و دور رو در هشتاد ساعت بگرده. این‌قدر تنوع غذا نبوده که خودشو تو انواع فست‌فود غرق کنه و بعد دیگه نتونه از جاش بلند شه. تازه کلی کار و مسئولیت هم به عهده‌ش بوده که باید همه رو انجام می‌داده. مامان من و بقیهٔ مامانا آسون به اینجا نرسیدن. اما هرچی هست، درست‌تر از ما باراومدن و حداقلش اینه که حال جسمشون خوبه؛ و تا جایی که من می‌بینم، همین حال جسمی روی حال دلشونم تأثیر داره و هم اخلاقشون بهتره، هم صبر و بیشتری دارن. به هر حال باید یه فکر جدی بکنم. این بی‌حالی و بی‌ارادگی، کم‌کم داره لحظه‌های مهم زندگی یعنی نوجوونی‌مو مثل یه گرداب توی خودش فرو می‌بره. باید یه فکری بکنم... . 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
💕 وقتی کنار می‌نشینیم، و باد هم که بیایند، محال است با نور زیبا و نسیم آرامشان بتوانند حال و هوایمان را تازه کنند. اما این حال ناآرام، ارتباطی به باد و خورشید پاک ندارد. کار خودمان است که مرداب دلگیر را برای هم‌نشینی انتخاب کرده‌ایم. هم همین است. هرجا در دلمان بذر کینه بکاریم، تفاوتی ندارد کِی و کجا، هرکس از کنارمان بگذرد، حالمان بد می‌شود و این حال بد، نتیجهٔ نامهربانی دنیا نیست؛ تأثیر دلخور و دلگیری است که روی زیبایی‌هایش پرده کشیده‌ایم! 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
💕 است اما اشک‌هایم بند نمی‌آیند مگر می‌شود از راه برسد و اشک شوق به استقبالش نرود؟ عید فطر می‌آید و عیدیِ زیبای تو را با خود می‌آورد. همان گل سرخِ دلبر را می‌گویم؛ همان که روی گلبرگ‌های لطیفش با جوهر عشق، تقدیر سالم را نوشته‌ای؛ همان گل ملیح و بهشتی که در نیمه‌های شبِ لیلةالرغائب جوانه زده، با شبنم سحرهای رجب و شعبان آبیاری شده و با شنیدن اولین ربّنای رمضان، برای اولین غنچه داده است. جانا این بار عید فطر، باد صبایی شده که از کوی تو به سوی دل بی‌تابم آمده، تا گل عشقت را در گلدان قلبم بکارد و ریشه‌هایش را در تار و پود وجودم محکم کند. می‌خواهد مطمئن شود دل من تمام سال، این گل را رها نمی‌کند و آرام‌آرام، همراه با رائحهٔ ملکوتی او، عطر تو را می‌گیرد. 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
💕 تولدتان است آقاجان یک سال گذشت و‌ یک‌ بار دیگر، طعم خوش شادی‌تان نصیبمان شده است. ببخش ما را اگر جشنی درخور شأنتان نگرفته‌ایم ببخش اگر این بار هم قلب‌های عاشقمان را برایتان هدیه نیاورده‌ایم ببخش که روز تولدتان نیز دست‌خالی‌تر از همیشه، سفرهٔ دلمان را باز کرده‌ایم ببخش... آقاجانم به تو از دور، سلام بر تو که امشب، لب‌هایمان را خندانِ آمدنت کرده‌ای. امسال هم قسمت نبود شب میلادتان را در هوای حرم به صبح برسانم. اما انگار همه جا رنگ و بوی شما را گرفته، مولا؛ همه جا. امروز صبح، کتاب دعای کوچکم را که باز کردم، پارچه‌ای سبز و متبرّک در دستانم افتاد؛ همان که آخرین بار، ضریحتان را در آغوش گرفته بود. پردهٔ اتاقم را که کنار زدم، کبوتری به رنگ برف، پر گرفت و آرام‌آرام دور شد. نمی‌دانم شاید می‌خواست سلام مرا به شما برساند. شاید هم آمده بود آرامش نگاهتان را به من برساند؛ شاید... دلم را همسفر پروازش کردم آقا سلام (علیه‌السلام) 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
🏴 یا حسین(ع) با زمزمهٔ ، خود را آرام می‌کنم. می‌دانم اگر این بغض تاب نیاورد و بشکند، باران، نگاهم را تار می‌کند. با تمام وجود، دست‌هایم را بالا می‌برم. انگار میان آسمان، چشم‌به‌راه دستان کوچک شش‌ماهه و نخ چادر سه‌ساله‌ام. دست‌هایم را به امیدِ بنده‌نوازی ارباب بالا می‌برم و چنان به سینه می‌کوبم که دانه‌دانهٔ سهل‌انگاری‌هایم، مثل دانه‌های تسبیح پراکنده شوند. می‌خواهم قلبم را آزاد کنم. می‌خواهم بیدارش کنم. آن‌قدر با مداح، دم می‌گیرم و بر ، تا خوابِ سنگین این قلب به هم بخورد. قلبی که بیدار نشود، جا مانده‌ای بیش نیست؛ جامانده‌ای که شاید دفعهٔ بعد، با کربلای امام زمانش بیدار شود و ببیند این بار، آخرین امام هم یارانش را با خود برده و او مانده با دنیای کوچکش که بدون نگاه امام، فرق چندانی با کابوس ندارد. برای همین است که باید هرطور شده، این قلبِ خواب‌آلود را بیدار کنم. 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
سال‌هاست آدم‌ها نمی‌توانند رفاقت ما را باور کنند. می‌گویند: «مگر تو نیستی؟ آخر عقل را چه به ؟ در ما یا جای توست یا جای او؛ چرا این‌قدر اصرار داری هردو شما را با هم قبول کنیم؟...!» اما ای‌کاش می‌دانستند عقل بدون عشق، توهّم و خیالی بیش نیست و عشق بدون عقل، چیزی جز احساسات کوتاه و گذرا. برخلاف تصور آن‌ها، رفاقت ما، حکایت پیچک‌های چندین و چندساله است؛ از همان‌ها که دلبرانه حلقه می‌زنند، بالا می‌روند و یکدیگر را در آغوش می‌گیرند. اما اگر پیوندهای میان دستانشان را قطع کنی، پیچک زیبا در کسری از ثانیه سقوط می‌کند و برگ‌های سبز و زیبایش، آرام‌آرام غمگین و پژمرده می‌شوند. سکوت خونین در غروب روز دهم ثابت کرد: کافی است من و عشق در کنار هم باشیم. آن‌وقت است که دلدادگی، نوزاد و نوجوان و جوان و پیر نمی‌شناسد. من و عشق، ناب‌ترین لحظاتِ با هم بودن را، در کربلای حسین(علیه‌السلام) تجربه کردیم؛ در کنار مسافران نینوا و با آن کاروانیان که تمام همّ و غمشان، دل‌نگرانی‌های حسین(علیه‌السلام) بود و فدای آن یگانه‌لیلای دو عالم شدند. همان‌ها که خوب می‌دانستند عشق، میوه و ثمر درخت عقل است و بی‌صبرانه برای در آغوش گرفتن معبود، جام «أحلَی مِن العَسل» طلب کردند. امروز نیز هرکس هردو ما را در قلبش جای دهد، بی‌شک عاقلانه و عاشقانه، مجنون حضرت دوست می‌شود و به آستان می‌رسد. 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
💕 غروب است. باز هم روی کتابِ درگیری‌های روزمره‌ام چند قطره دلتنگی می‌چکد. پنجره را باز می‌کنم تا هوای دلگیر اتاقم را به آسمان بفرستم. اما تا به خود می‌آیم، هوای گرفتهٔ آخرالزمان به درون اتاق هجوم می‌آورد؛ به کتاب روزمرگی‌هایم دستبرد می ‌زند و قطرات کوچک بغضم را در آغوش می‌گیرد. سپس آرام‌آرام برایم لالایی می‌خواند؛ آن‌قدر لطیف، که بی‌اختیار تسلیمِ خوابی عمیق می‌شوم. ساعت‌ها می‌گذرد دقیقه‌ها اما از غصه، نای حرکت ندارند. بیدار می‌شوم. پنجره هنوز باز است. اما دیگر نه خبری از هوای آخرالزمان است، نه صدای نالهٔ اشک‌هایم می‌آید. خود را به لبهٔ پنجره می‌رسانم و به بیرون نگاه می‌کنم. غروب جمعه به پایان رسیده و بار دیگر تمام آسمان در اختیار آخرالزمان قرار گرفته است. اما کنار خیابان در پیاده‌روی کوچک روبه‌روی خانه، دو قطرهٔ گمشده‌ام را می‌بینم؛ تنها غریب و بی‌جان. انگار همان موقع که در خواب بوده‌ام، به دستان آخرالزمان، از پنجرهٔ اتاقم سقوط کرده‌اند. 📱@Lotfiiazar 🌐 hamgaman-institute.ir