#قلم_نوجوان💕
غروب #جمعه است.
باز هم روی کتابِ درگیریهای روزمرهام چند قطره دلتنگی میچکد.
پنجره را باز میکنم تا هوای دلگیر اتاقم را به آسمان بفرستم.
اما تا به خود میآیم، هوای گرفتهٔ آخرالزمان به درون اتاق هجوم میآورد؛ به کتاب روزمرگیهایم دستبرد می زند و قطرات کوچک بغضم را در آغوش میگیرد.
سپس آرامآرام برایم لالایی میخواند؛ آنقدر لطیف، که بیاختیار تسلیمِ خوابی عمیق میشوم.
ساعتها میگذرد
دقیقهها اما از غصه، نای حرکت ندارند.
بیدار میشوم. پنجره هنوز باز است.
اما دیگر نه خبری از هوای آخرالزمان است، نه صدای نالهٔ اشکهایم میآید.
خود را به لبهٔ پنجره میرسانم و به بیرون نگاه میکنم.
غروب جمعه به پایان رسیده و بار دیگر تمام آسمان در اختیار آخرالزمان قرار گرفته است. اما کنار خیابان در پیادهروی کوچک روبهروی خانه، دو قطرهٔ گمشدهام را میبینم؛
تنها
غریب
و بیجان.
انگار همان موقع که در خواب بودهام، به دستان آخرالزمان، از پنجرهٔ اتاقم سقوط کردهاند.
#عنصر_عشق
📱@Lotfiiazar
🌐 hamgaman-institute.ir
نزدیکِ دور
چقدر خندهدار است که نهر آبی کنار کسی باشد و بنشیند تا سیراب شود؛
خندهدار است که شخصی در باغ سیبی باشد و بدون خوردن سیب، انتظار جذب ویتامینهای آن را داشته باشد.
و گریهدار است شیعهای که صبح #جمعه ندبه میکند: «بِنَفسي أنتَ مِن مُغَیَّبٍ لَم یَخلُ مِنّا»، اما برای نزدیک شدن به امام، هیچ تلاشی نمیکند. این یعنی دور بودن از امامی که اقرار میکند حاضر و به او نزدیک است.
برگرفته از بحث #ریشههای_بنیادین_اخلاق
📱@Lotfiiazar
🌐 hamgaman-institute.ir