همراه شهدا🇮🇷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 صفحه ۱۶ ... بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صفحه ۱۷
... داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.
توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي
برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در
زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
٭٭٭
در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد.
چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد.
تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ و هيکلت خيلي جالب شده! تو
راه كه مي اومدي دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف
ميزدند!
بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که
دست گرفتي. کاملا مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي
را نداشت.
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند
پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن
روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما باشگاه مي آیيم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم.
اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد.
به دوســتانش هم توصیيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشــد، ميشــه
عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اي باشه ضرر ميکنين.
٭٭٭
توي زمين چمن بودم. مشــغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو
ايســتاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و باخوشحالي گفتم: چه عجب،
اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
از خوشــحالي داشــتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از
دستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول
دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتــم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وســط، عکس قدي
و بزرگي از من چاپ شــده بود. در كنارآن نوشــته بود: »پديده جديد فوتبال
جوانان« و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم.
بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي،
راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خوشــکم زد. با چشــماني گرد شــده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي
نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرفه اي نرو.
گفتم: چرا؟! ....
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
لیست صفحات این کتاب
https://eitaa.com/Hamrahe_Shohada/2925
🍃🍃🍃🍃🍃
💔بسم رب الحسین (ع)
✍قلم توان نوشتن ازتوندارد....
تو را با قلبم می نویسـم...💔
✍امروز ۲۳تیرماه روز بیست وپنجم چله زیارت عاشورا
التماس دعا🤲
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
وقتِ لبیک که شد
اسماعیل ها را ؛
به قربانگاه فرستادند
هاجرها ....
#اعزام_به_جبهه
#شهید_حسین_زارعی در حال ردشدن از زیر قرآن کریم
#مادرانشهدا_هاجرهایزمان💔
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ حاج قاسم سلیمانی🥀
اگر تعلقات خودمان را زیر پا گذاشتیم میتوانیم مثل شهدا خدمت کنیم به این ملت، اگر ما با تعلق بخواهیم خدمت کنیم، این خدمت به جایی نخواهد رسید.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✅میشه خیلی مشهور بود
✅میشه قهرمان دنیا بود
ولی با غیرت بود و صاحب همسر و سه دختر محجبه و با عفت هم بود 👏👏
👈میشه مرد بود
🌟مثل وحید شمسایی
#حجاب_و_عفاف
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔻دیدار «رئیسی» با خادمان کاروانهای راهیان نور
🔹رئیسجمهور امروز با حضور در پادگان ابوذر با خادمان کاروانهای راهیان نور دیدار کرد.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔻حمله سایبری به شهرداری بیت المقدس در واکنش به سفر بایدن به اسرائیل از مبدا عراق صورت گرفت.