🔆دل رئووف اولیای خدا🔅🔅
برای بچهها چند تا جوجۀ #یک_روزه خریده بودم.
آقا(حاج آقا بهجت) دوست داشتند بچهها بهجای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند.
وقتی فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.»
جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تأمین شود.»
جعبۀ مقوایی کوچکی درست کرده بودیم و جوجهها را در آن گذاشتیم.
زمستان از ترس سرما،
جعبه را آوردیم داخل
و آن را گذاشتیم گوشۀ اتاق.
تا از در آمد، اول پرسید:
«به اینها #غذا دادهاید؟!»
بعد هم گفت:
«شاید آنجا دلشان گرفته باشد.
درِ جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق، یک گشتی بزنند!»
یک روز دیگر #جوجهها را گذاشته بودیم بیرون،
باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا اینها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.»
گفتم: «خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد؛ گربۀ #بیچاره چه باید بخورد؟»
طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه میخواهد انسانی را بخورد!
رفت آنها را #برداشت و آورد و گذاشت گوشۀ اتاق.
📚این بهشت، آن بهشت، ص٣٩و۴٠؛
بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
💌 نمی از زندگی عاشقانه حضرت علی و فاطمه علیهما السلام
💕عشق امیرمؤمنان #علی(ع) به همسرش حضرت #فاطمه(س) چنان بود که در بیشتر کارهای منزل نیز او را یاری می کرد. چنانکه فرمود:
«هرگز فاطمه(س) را به کاری مجبور نکردم.»
امیرمؤمنان علی(ع)، افزون بر کارهای بیرون، گاهی از امام #حسن(ع) و امام #حسین(ع) نگهداری میکرد تا همسرش کارهای خانه را انجام دهد.
آن حضرت، گاهی خانه را #جارو می زد و در حالیکه همسرش #غذا می پخت، #عدس پاک می کرد.
گاهی نیز با کمک همسرش، سنگ آسیاب را می چرخاند و #آرد تهیه میکرد و وقتی رسول الله(ص) بر آنان وارد گردید، فرمود:
چه کسی خسته تر است، امام فرمود: فاطمه(س)
طبق گزارش های تاریخی، #پرستاری از حضرت فاطمه(س) در دوران بیماری نیز از کارهای ارزنده امیرمؤمنان علی(ع) بود.
📚ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج٨، ص٢١.
📚اربلّی، کشف الغمه في معرفة الأئمه، ج١، ص٣۶٣.
📚طبرانی، الدعاء، ص٩٠.
📚کلینی، الکافی، ج۵، ص٨۶، ح١.
📚شعیری، جامع الاخبار، ص١٠٢.
📚ابن جبرئیل، الفضائل، ص١١٢.
📚شیخ مفید، الامالی، ص٢٨١.
✍ استاد جواد یاوری
#ایام_فاطمیه #همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔆دل رئووف اولیای خدا🔅🔅
برای بچهها چند تا جوجۀ #یک_روزه خریده بودم.
آقا(حاج آقا بهجت) دوست داشتند بچهها بهجای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند.
وقتی فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.»
جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تأمین شود.»
جعبۀ مقوایی کوچکی درست کرده بودیم و جوجهها را در آن گذاشتیم.
زمستان از ترس سرما،
جعبه را آوردیم داخل
و آن را گذاشتیم گوشۀ اتاق.
تا از در آمد، اول پرسید:
«به اینها #غذا دادهاید؟!»
بعد هم گفت:
«شاید آنجا دلشان گرفته باشد.
درِ جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق، یک گشتی بزنند!»
یک روز دیگر #جوجهها را گذاشته بودیم بیرون،
باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا اینها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.»
گفتم: «خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد؛ گربۀ #بیچاره چه باید بخورد؟»
طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه میخواهد انسانی را بخورد!
رفت آنها را #برداشت و آورد و گذاشت گوشۀ اتاق.
📚این بهشت، آن بهشت، ص٣٩و۴٠؛
بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
#همراه_شهدا