eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
75 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بعد از عملیات خیبر ؛ فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)...وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم... برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما مهدی حال همیشگی را نداشت! گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» چیزی نمی‌گفت. به جان امام قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین‌را به امام‌رضا(ع) گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت می‌شد، می گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی‌چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود.... امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.... راوی: مصطفی مولوی کتاب: نمی توانست زنده بماند خاطراتی از شهید مهدی باکری نویسنده: علی اکبری ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫ @Hamrahe_Shohada
اینم به عشق فرمانده لشکر! میگفت: داشتم تو جاده می‌رفتم ، دیدم یه بسیجی کنارِ جاده داره میره زدم کنار سوار شد، سلام وعلیک و راه افتادیم، داشتم می‌رفتم با دنده ۳ و سرعت ۸۰ تا ، بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشین‌ها حق ندارن از ۸۰ تا بیشتر بِرن؟! یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر :) تو راه که می‌رفتیم دیدم خیلی تحویلش می‌گیرن!! می‌خواست پیاده بشه بهش گفتم : اخوی خیلی برات درِ نوشابه باز می‌کنن لااقل یه اسم و آدرس بهم بده شاید یه جایی بدردت خوردم ؛ یه لبخندی زد و گفت: همونکه به عشقش دنده چهار رفتی😂 فرمانده جاویدالاثر لشکر۳۱ عاشورا شهید آقامهدی باکری @Hamrahe_Shohada
، بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از بازدید کند ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا… با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمی‌شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن‌ها را تماشا می‌کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده‌ای و ما را نگاه می‌کنی بیا کمک کن بار‌ها را خالی کنیم یادت باشد آمده‌ای که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: « » و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی‌های ظهر بود که حاج امرا… متوجه شد که او آقا مهدی است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امر ا… من یک .» 🌷 🕊⃟🇮🇷 @Hamrahe_Shohada