.
بچگی های شما هم با دیدن جلد براق ویفر حال عجیبی داشت؟
با ٥۰ تومانِ ناقابل میشد لواشک و پفک خرید وَ
توی کوچہ در نھایتِ ظلمانینہ خورد وَ کلی دل
بیقرار را آب کرد؟!
یا مثلاً عصرهـا موقع بازی یك ساندویچِ جانانہ
درست کَرد و رفت توی کوچھ و کنـارِ دوستان با ولع
خاصي نوش جانش کرد؟!
بچگيهای شما هم لاکچریترین حالتِ زمستانهاي کتانی لژدار و یك
چتر رنگی و دستکِش بود،
مدادرنگیهای جعبه آهني بالـاترین
آپشن کلاس محسوب میشد؟!
شما هم دور از چشمِ مادر آجیل و شیرینی عید را قبل
از رسیدن مھمان تمام میکردید؟!
یـا در نہایت دلرحمی فقط پسته
وَ بادامهایش را؟!
شما هم مثل ما به جای توپ چھلتکه گـرآنقیمت چندین توپ پلاستیکي میبردید توی هـم جا میدادید و
با توّهم چھل تیکه بودن از این بازي کلی ذوق میکردید؟!
____ یادگـارۍهـایکودکے !
زهرا میخوانندش، گاهی هم انسیه و حوراء...
حوراء، به معنای فرشتهی چشم مشکیست؛
و برادر میگوید راضیه است و زکیه! پرهیزکار است و راضی به رضای خدا. پدر فاطمه صدایش میکند و مرضیه و معصومه، خواهر بزرگترم اما القاب و اسامی دیگری بلد است؛
او اینطور صدایش میکند که امالمومنین است و مادر همهی خوبیها! حتی میگوید که کوثر یعنی خیر کثیر و فراوان؛ و خواهر کوچکترم سورهاش را از بر میخواند.
مادر که چیزی نمیگوید و نگاهش که میکنم، مشغول کارهای خانه است و مانند همیشه، جزوه و کتابهای دکتریاش هم گوشهای از خانه پهن است؛
کنار نمونه سوالهایی که خواهرم برای کنکور دنبال راهحلشان میگردد و قرار گذاشتهاند تا مادر برایش کامل توضیح بدهد...
خواهر کوچکترم ولی چیزی نمیداند. او فقط مادرم را میشناسد و من مادری بزرگتر... او فقط خصلتهای مادرم را بلد است و من، اعتقادم این است که مادرها به دخترهایشان، خوبیهایشان را کادو میدهند به عنوان ارثیه! ارثی برای سالهای بعد و سالیان بعدتر... ارثی که در جریان است و از آن، چیزی کاسته نمیشود!
خواهر کوچکترم که مادرم را نگاه میکند، میدانم در مغز کوچک اما پر از احساس این دختربچه چه میگذرد! شاید سالها بعد، هنگامی که بزرگتر شود، مثل من بفهمد که انسیه الحوراء و دخترانش، مادران زمینی ما هستند و دریغا که شناختشان کار هرکسی نیست...! من میشناسمش، اما به قدر خودم! به قدر همین قلب کوچکم که برای مادرم میتپد؛
مانند زینبی که زینت پدر بود و همانقدر هم، زینت دستهای خستهی مادر، در نیمهشبهای تارِ مدینه!
اصلا این اسم بازیها، همهشان بهانهاند... من میگویم که فاطمه، نه شبیه راضیه است و نه شباهتی به حوریهها دارد و نه شبیه زکیه و صادقه و حره و حبیبه و راکعه و ساجده و سعیده...!
او مادر است و مادر، یعنی ریشهی همهی خیرها...! همهی خوبیهایی که در اسمها و با این حروف، نمیتوان توصیفشان کرد! اصلا وقتی مادر ریشهی خوبیها باشد، خوبیها تاب نمیآورند و از قالب شکنندهی حروف بیرون میریزند و آنها را میشکنند...!
من مادرم را که نگاه میکنم، در او ردی از فاطمه میبینم؛ ردی از فاطمه و فاطمههایی که بودنشان، خیر است و خوبی زیاد، مانند نامِ کوثر...
فاطمههایی که وقتی خدا به عنوان مادر یک عالم معرفیشان میکند، خیال یک جهان راحت است که مادری دارند، به وسعت تمام خوبیها...!
____ بھقلـمدلنشینبـانویارۍ .🌿
#روز_مادر | #میلاد_حضرت_زهرا
. حَنیفـھ☁️ .
جمعہ همینجـا ساعت ۱۸ هستیم خدمتتون ^^ پیشنھاد میکنم از دست ندید 🌿 !
به نام پروردگارِ بانوی دو عالم .🌿
این روز فرخندھ بر همہی شما دوستدارانِ فاطمھی زهراۜ مبارك باد ♥️
آدرنوکروم چیه؟!
وقتی ما هیجانی و خوشحال میشیم، توی خونمون یه مادهای به نام آدرنوکروم ترشح میشه.
اما ترشح این ماده هنگام ترس و وحشت بیشتر میشه!
. حَنیفـھ☁️ .
آدرنوکروم چیه؟! وقتی ما هیجانی و خوشحال میشیم، توی خونمون یه مادهای به نام آدرنوکروم ترشح میشه. ا
ترشح این ماده، توی خون بچهها خیلییی بیشتر و قویترِ،
چون سنی که دارن کمترِ .
و ماجرا از همینجا شروع میشه..
اگه مادهی آدرنوکروم از بدن یه بچه گرفته بشه و به بدن یه فرد مسن تزریق بشه،
احساس شادی و تقویت قوا دارن و باعث
جوون موندنشون هم میشه/:
اکثر بچههای قربانی زیر ۱۲ سال سن دارن!
. حَنیفـھ☁️ .
اگه مادهی آدرنوکروم از بدن یه بچه گرفته بشه و به بدن یه فرد مسن تزریق بشه، احساس شادی و تقویت قوا د
این ماده، به این صورت از بچهها گرفته میشه که...
به طرز وحشتناکی سعی دارن تا بچهها رو بترسونن و شکنجهشون کنن،
تا ترشح این ماده بیشتر بشه.
و همینطور که زندهن این ماده رو از خونشون میگیرن🙂💔
. حَنیفـھ☁️ .
خوردن 💉 هم که از رایجترین رسومات شی...طان پرستهاست🙄
و اگه مدتی بهشون 💉 نرسه،
پای چشمشون کبود میشه.
این نکته رو میشه توی عکس ملکهانگلیس(خدالقدتشکنه) هم دید!
و گاهی بازیگرای خارجی...
بحث رو بیشتر ادامه نمیدم، چون
درس داریدُ اینا .
https://harfeto.timefriend.net/16711879049730
نظراتتون رو شنیدارم:)🍂
لینك جلسھ اوّل ↯
https://eitaa.com/Hanife_10/17443
لینك جلسھ دوّم ↯
https://eitaa.com/Hanife_10/18499
کاش فرشتهاۍ هم بود که آدمهـا را هر جاۍ زمانہ کہ خسته میشدند
بر مےداشت و میبـُرد وسطِ کودکۍهایشـان رها میکرد .
همـانجا کہ اسباببازيها کم
بود و دلخوشیها زیاد . .
مشکـلات، ساده و کوچك بودُ قلبها بزرگ،
گلدانها پر از گُـل بود و خانہها همیشھ بوۍ صمیمیت و عِشق مےدادند . .
دلم رنگین است، پراز رنگهاۍ متنوع
گاھ شاد به رنگ صورتـی
گاھ غمگـین مۍشود و مشکے
گاھ نیمۍ آبی و نیمے صـورتیست .
دلم را هرڪجـا ببرم یك تکہ نور اُمید بہ رنگ سفید مۍبینم .
واۍ بر آن هنـگام کہ سفیدۍِ دلم ذرھاي سیاھ و زرد شود !
جنگِ دل و عقل و مغز است . .
__ _ بـانو مھردُخت .