شمر تازیانهاش را بلند کرد.
عرق، صورتش را پوشانده بود.
نفسش به شماره افتاد.
ناگهان پایش به
زمین چسبید. نگاه کرد،
دخترکی سهساله پایش
را گرفته بود و گریه میکرد.
- تمام عروسکهایم مال تو، رقیه را نزن!
شمر لرزید، دیگر تاب
ایستادن نداشت.
بساط تعزیه را جمع کردند
اما، شمر هنوز میانه میدان
میلرزید و میگریست :))
- روایتی از زهرا فرح پور .
#محرم | #حضرت_رقیه
ده شب میریم هیئت و بر مصائب اهلبیت
اشک میریزیم...
ولی همه اینا یک نصف روز بر زینب (س) گذشت :))
#محرم
هدایت شده از - هـوران .
اشکِ برای اهلبیت و امامحسین،
افسردگی نیست !
وقتی نتیجه مثبتِ آزمونتون رو میبینید،
وقتی یه خبرخوش بهتون میرسه،
وقتی اتفاقای قشنگ قشنگ براتون میفته،
شما اشک شوق میریزید، بعدش چقدر خوشحالید!
اصلا ناراحتی رو احساس نمیکنید.
دیدید وقتی از صبح تا شب با یه عده دوستانهایم، دیگه آخراش حوصله هم رو نداریم،
با توجه به اینکه از صبح به بگو بخند بوده.
اما بعد هیئتها شما بیاید ببینید...
چقدر سبک میشید،
بساط بگو بخندها جورِ(برداشتِ اشتباه نشه لطفا)
چقدر حال همه خوبه...
حالا این اشک و گریه افسردگیِ؟!
نه!
حالِ خوبِ . . 🌱
#پایمنبراستاد | #محرم
. حَنیفـھ☁️ .
اشکِ برای اهلبیت و امامحسین، افسردگی نیست ! وقتی نتیجه مثبتِ آزمونتون رو میبینید، وقتی یه خبرخوش
شخصیِ بنده ،
و گاها حرف دل !