eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 「چالش‌دختران‌خاص✿」
🍂 چالش‌‌دختࢪان‌خاص😌 شࢪڪت‌ڪنندھ‌شمارھ1⃣ •••••••••••••••••••••••••••••• اگھ‌دختࢪے‌سریع‌عضو‌شو💕 https://eitaa.com/joinchat/1127546984Cee5c50260c چالش‌هامون🌸 https://eitaa.com/joinchat/2010251395Caaeed36c01
من دختࢪۍ ام از تباࢪ زینب👆🏻💪🏻 دختࢪێ ام با چادࢪۍ زیبا از تباࢪ زینب🌱🍏 دختࢪئ ام با حجابے زیبا از تباࢪ زینب😌😎 •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط اونجا که میگه من با مذکر بیرون میرم🤦‍♂ خب الحمدالله که دوست مذکر هم گویا مشکلی نداره و هر کس حرفی بزنه، حسوده یا داره شما رو قضاوت میکنه و... شرم کنید!! 🔸«به هیچ کس مربوط نیست» بله درسته! به کسی مربوط نیست که این دوستان چجوری میخوان زندگی کنن ولی وقتی این سبک از زندگی رو بیاری جلوی دوربین و نشون بدی و ترویجش کنی، به ما مربوطه! تا جایی به ما مربوط نیست که زندگی شخصی و خصوصی‌تون باشه ولی وقتی زندگی شخصی‌تون رو عمومی کردی و به معرض نمایش عموم گذاشتی، به ما مربوطه و اتفاقاً حق‌الناسه!! شما روی نگاه و سبک‌زندگی ما داری اثر می‌ذاری و هرزگی‌های خودتون رو به اسم مذهبی بودن، به خورد نوجوونا میدی!! 🔸آدما تغییر میکنن و انتخاباشون هم تغییر میکنه، به ما ربطی نداره!! میخوای چپ کنی، میخوای عوض بشی، میخوای دوس‌پسر داشته باشی، داشته باش! به ما ربطی نداره! ولی حق نداری این مسئله رو جار بزنی و نشون همه بدی و قبح‌زدایی کنی و بگی که این کارا هیچ اشکالی نداره!!
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
😐🌿 بچه ها ... این کلیپ رو حتما ببینید... من اهل تهمت و قضاوت بیجا نیستم.. ولی واقعا یعنی چی؟؟؟ با این فیلم و حرف هاشون دارن همه چادری ها رو خراب میکنن..... با جنس مذکر میری بیرون؟؟؟؟؟؟؟ خواهر من بگو دوست پسر... بگو گناه... بگو حروم.... صد رحمت به اون بی حجابی که لااقل خطش معلومه... کجایی تو؟؟؟ فک کنم همینجوری پیش بره چت کردن با پسرا رو هم میگید امر به معروف/: به کجا داره میره جامعه ما؟؟؟؟ فضای مجازی کجاستی!!!!! اینه ؟؟ این بود زحمت های حاج قاسم... حاج قاسم شهید بشه که شما بیایید توی ارامش راست راست با چادر هر کاری دوست داری بکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حاج قاسم غیرت گذاشت رفت تو میدون جنگ ... که تو با جنس مذکرت بری بیرون؟؟؟؟؟ ای تف تو اون غیرتتون ... من واقعا براتون متاسفم... خواهر من اون چادری که تو میپوشی حرمت داره!!!! به خاطر این چادر حضرت فاطمه سیلی خورد*)؛:..... به خاطر این چادر میدونی چقدر شهید دادیم؟؟؟؟؟؟؟ لکم دینکم ولی الدین):
❗️ نرسیده‌بود‌برای‌امتحان‌خوب‌ بخونه!😥 فقط‌دو‌درس‌اول‌رو‌خونده‌بود..✌️🏼 چیز‌زیادی‌بلد‌نبود‌تقریبا میدونست‌این‌درس‌رو میافته!🚶🏻‍♂ سرجلسه‌یه‌نگاه ‌به‌برگه‌کرد👀 ازهرسوال‌چندتا‌جمله‌میتونست‌بنویسه!📝 یادش‌افتاد‌جزوه‌این‌درس‌تو‌ گوشیشه📲 گوشیشم‌تو‌جامدادیش‌کنار ‌دستش❗️ گوشی‌آروم‌دراورد😶 گذاشت‌کنار‌دستش چندبار‌خواست‌گوشی‌و‌باز‌کنه‌وجزوه‌رو‌بالا‌بیاره... اما‌همش‌میگفت‌به‌چه‌قیمتی!💰 خدارو‌چیکارکنم‌داره‌میبینه!🌱 توکل‌بر‌خداخودش‌کمک‌میکنه!♥️ نمره‌اولیش‌شده‌بود۹🤦🏻‍♂ نمره‌نهاییشو‌استاد۱۰داده‌بود خوشحال‌بود‌که‌قبول‌شده🤩 گفتم‌انگار‌شق‌القمر‌کردی ! ۱۰اونم‌با‌کمک‌استاد‌ذوق‌داره؟😐 گفت:نه‌اینکه‌تو‌شرایط‌سخت ‌دستم‌به ‌گناه‌و تقلب‌نرفت‌ذوق‌داره..😎 ۱۰‌با‌کمک‌استاد‌شرافت‌داره ‌به‌بیست‌ با‌تقلب... نداره‌؟؟✌️🏼 ࢪفیق‌شرایط‌گناه‌کردن‌همیشه‌ فراهمه😈 این‌تویی‌که‌باید‌‌با‌نفس‌‌‌خودت ‌بجنگی و‌شکستش‌بدی👊🏻💪🏻 یادت‌نره‌خدا‌تورو‌میبینه✨ •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ یک شب قبل از بلہ برون اردلان اومد تو اتاقمو گفت: _اسماء پاشو بریم بیرون. با بے حوصلگے گفتم: _کار دارم نمیتونم بیام.😪 روسریمو بہ زور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیرون. صداشو کلفت کرد و گفت: _وقتے داداش بزرگترت یہ چیزے میگہ باید بگے چشم.🤨 با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم.🤦🏻‍♀ _خب حداقل وایسا آماده شم. _باشہ تو ماشین منتظرم زود باش. سرمو تکیہ داده بودم بہ پنجره و با چشم ماشین هایے رو کہ با سرعت ازمون رد میشدن رو دنبال میکردم.👀 با صداے اردلان بہ خودم اومدم: _اسماء تو چتہ؟ مثلا فردا بلہ برونتہ باید خوشحال باشے. چرا انقد پکرے؟😕 نکنہ از تصمیمت پشیمونے؟ هنوز دیر نشده ها.🤨 ‌آهے کشیدم و گفتم: _چیزے نیست.😪 _نمیخواے حرف بزنے؟🤨 _کجا دارے میرے اردلان؟ برگرد خونہ حوصلہ ندارم.😪 _داشتم میرفتم کهف و الشهدا. باشہ حالا کہ دوست ندارے برمیگردم الان.☺️ صاف نشستم و گفتم: _نہ نہ برو😟 کهف و الشهدا رو دوست داشتم آرامش خاصے داشت.✨ نیم ساعت داخل کهف بودم. خیلے آروم شدم تو این یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان. اردلان اومد کنارم نشست: _اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا. آهے کشیدم و گفتم: _نمیدونے اردلان من تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک مامان احتیاج دارم اما... _اینطورے نگو اسماء باور کن مامان بہ فکرتہ...😕 _بیخیال بہ هر حال ممنون بابت امشب واقعا احتیاج داشتم... یک ساعت بہ اومدن سجادے مونده بود... خونہ شلوغ بود مامان بزرگترهاے فامیلو دعوت کرده بود. همہ مشغول حرف زدن باهم بودن.🗣 مامان هم اینور و و اونور میدویید کہ چیزے کم و کسر نباشہ.🏃🏻‍♀ از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم.🚶🏻‍♀ روتخت ولو شدم و چشمامو بستم. تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بود رو مرور کردم. یاد اولین روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست.☺️ سجادے نہ حالا دیگہ باید بگم علے.😁 درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم این ترس رو از بین ببرم.😃 غرق در افکارم بودم کہ یکدفعه.... 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ غرق در افکارم بودم که یکدفعه بابا وارد اتاق شد.🚶🏻‍♂ بہ احترامش بلند شدم. _اِ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟😟 از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پایین و گفتم: _الان آماده میشم. _باشہ حالا بیا بشین کارت دارم. _چشم _اسماء جان بابا اگہ تا الان نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ این بود کہ اطمینان داشتم دخترے کہ من تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ.👌🏻 الان میخوام بهت بگم بابا من تا آخر پشتتم اصلا نگران نباش. مامانتم همینطور. دستمو گرفت و گفت: _چقد زود بزرگ شدے بابا.😍 بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم اشکامو پاک کرد و گفت: _اِ اسماء من فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟🤨 پاشو پاشو آماده شو الان از راه میرسن... کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم. با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے.🌸 زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم.👀 علے با مامان و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودن. یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود. یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود.💐 سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور صداے یا اللہ هاے آقایون رو میشنیدم. استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیرون. مامان همراه با مامان بزرگ اومدن تو اتاق. مامان بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند. مامان هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسینم میکرد.👌🏻 وارد حال شدم و سلام دادم. علے زیر زیرکے نگاهم میکرد.👀 از استرس عرق کرده بود و پاهاشو تکون میداد. مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند. پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد.☺️ بزرگتر ها مشغول تعیین مهریہ و مراسم بودند. مهریہ من همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چند شاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود.✨ سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد.😍 همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعیین کنن. بعد از رفتنشون هر کسے مشغول نظر دادن راجب علے و خوانوادش شد. بے توجہ بہ حرفهاے دیگران دست گل رو برداشتم گذاشتم تو اتاقم.🚶🏻‍♀ مثل همیشہ اتاق پر از بوے گل یاس شد.🤤 احساس آرامش خاصے داشتم.✨ ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوے در منتظر من بودن تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در.🚶🏻‍♀ اردلان در حال غر زدن بود: _اسماء بدو دیگہ دیر شد الان میوفتیم تو ترافیک.😬 دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشین و گفتم: _ان‌شاءالله قسمت شما.😉 خندید و گفت: _ان‌شاءالله ان‌شاءالله😌🤲🏻 علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... 😊☺️
به نماز نگو درس دارمبه‌درس‌بگونمازدارم✨💞 به نمازنگوکاردارمبه‌کاربگونمازدارم🌼🌸 همه درس و کار داریم ولی‌خدا دوست دارم الان باهات صحبت کند☺️🌹 •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این چادࢪ مشکے است 🖤🎓 اما در آن دنیا هزارتا رنگ قشنگ دارد🧕🏻💍 •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
چادرم یادگاࢪ مادرم است💕🌼 هر کسی لیاقت پوشیدن این چادࢪ را ندارد☺️✨ این چادر زیر اتش سوخت ولی از سرش نیفتاد😭🌸 •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
برسیم بھ ²¹⁵پرداخت ایتا داریم💕 به مبلغ ²⁰⁰ریال 💞 •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
من با حجابم درست 👆🏻 توبی حجابی درست😏 من صاحب لبخند امام زمان (عج) توچے فقط دلم پسر و مرد های زن دار را می لزانے😢😫 •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دین بین
بارانی‌ام بیشتر از همیشه دلم میخواهد که حس بودنت را در آغوش بگیرم تنها که نیستم.... خیالت همچنان به من وفادار مانده آقا جان مرا،زندگیم را،لحظاتم را،دلتنگیم را...رها نمیکند! انگار من بی وفا شده ام....💔😔 اشک هایی که مرا همراهی میکنند در نوشته‌هایم هم این را فهمیدند در زیر این باران؛ به همین شبی که تورا انتظار می کشد.... به این دقایقی که التماس وار تو را ندا میدهد.... به نگاهت قسم دعایم کن.... من گدای لحظه های ندبه ی فردایم بیتاب گسسته ی هرروزم 💚 ┏━━━🍃═♥️━━━┓ @eshgsahbzaman ┗━━━♥️═🍃━━━┛
برسیم بھ ²¹⁵پرداخت ایتا داریم💕 به مبلغ ²⁰⁰ریال 💞 •˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹•
و نام تغییر یافت!🌿
. حَنیفـھ☁️ .
˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
و خدایی ڪہ در این نزدیڪی‌ست...🌱
خواستم‌مثل‌همه‌ازکلاس‌برم‌بیرون،صدام‌زد : شما بمونید کارتون دارم, نگران نباشید باباتون رفتن سرکارشون😟 دوباره گیج شدم، یعنی این کیه، فرشته ست؟جِنّه؟ چیه؟؟ یک صندلی نزدیک خودش گذاشت‌ و گفت: بیابشین، راحت‌باش، ازمن نترس، من‌آسیبی بهت‌نمیزنم، باترس نشستم گفت:یه‌چیزی داره منو اذیت‌میکنه، ازخودت دورش کن تاحرف بزنیم..گفتم:چی؟گفت: گردنبد عقیقی‌که حکاکی داره... وااای اینو ازکجا میدید، آخه زیر مقنعه و چادرم بود... درش آوردم وگفتم فقط "وَ اِن یَکاد"هست، همینکه دادم طرفش، جوری‌خودشوکشید کنار که ترسیدم، گفت سریع بندازش بیرون، گفتم آیه‌ قرآنه.. گفت: تو هنوز درک‌حقیقی از قرآن نداری،نمیتونی‌ازش استفاده‌کنی. دااااد زد: زوووود بندازش..... ادامه‌داستان‌مهیّج‌ و کاملا واقعی‌ ...👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/3929931921C7b6329a9b1