eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
. حَنیفـھ☁️ .
همسایھ‌ها؛ ماروڪھ‌یادتون‌نرفتھ؟🙂 500بشیم، رمان‌جدیدمونوشرو؏مۍڪنیم . . !😄✨
بسم‌اللّھ🌱 رمان‌جدید، درمورد یڪ شہیدھ هست🙂! "شہیدھ‌زینب‌ڪَمایی" شہیدھ۱۴سالہ:)🥀 رمان‌رو‌با دنبال‌ڪنین😃 هرپنج‌شنبھ‌وجمعھ‌یڪ‌پارت‌داریم😊✨ دختران‌مہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم:)🌱 روایت‌اول: {کبری‌طالب‌نژاد،مادرشهید} بعد از این‌که خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه می‌خواهد، اسمش را عوض کرد. می‌گفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدیدم صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر این‌که اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نه ماه بچه ها را به دل می‌کشیدم، اما وقتی به دنیا می آمدند، ساکت می‌نشستم و نگاه می‌کردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند. اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسم‌های اصیل ایرانی را دوست داشت. مادرم با اینکه حق انتخاب اسم بچه‌ها را داشت، اما حواسش بود طوری انتخاب‌کند که خوشایند دامادش باشد. زینب ششمین فرزندم بود و وقتی‌به دنیا آمد، مادرم اسمش را میترا گذاشت. او خوب می‌دانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد. بعد از انقلاب و جنگ، دخترم دیگر نمی‌خواست میترا باشد. دوست‌داشت همه جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود. چیزی به اراده و خواست خودش، نه به خاطر من و جعفر و مادربزرگش. این‌طور شد که اسمش را عوض کرد. اهل‌خانه گاهی زینب صدایش می‌کردند اما طبق عادت چندساله اسم میترا از سرزبانشان نمی‌افتاد. زینب برای این‌که تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز، روزه گرفت و دوستان هم‌فکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می‌خواست با این‌کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم می‌خواستند اسمشان را عوض کنند. برای افطار دخترها برنج و خورشت سبزی پختم. همه‌چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم، اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد. زینب خيلی ناراحت شد. به او گفتم: «مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن و اسمت رو عوض کن. ما هم کنارتيم. مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تورو می‌دونن» آن شب، زینب سرسفره افطار به جای برنج و خورشت‌سبزی فقط نان و شیر و خرما خورد. او گفت: «افطارامام‌علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده.» ڪپی‌پیگرد‌الهۍدارد؛ خودمون‌تایپ‌ڪردیم🌸 دختران‌مہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم:)🌱 آن‌قدر محکم حرف می زد و به چیزی که می‌گفت اعتقاد داشت که دیگران را تسلیم خودش می‌کرد. با این‌که غذای مفصلی درست کرده بودم، بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و با او نان و شیر خوردم. آن شب زینب، رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: «از امشب به بعد اسم من زينبه. از این به بعد به من میترا نگید.» مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زينب صدایش کنند. بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می‌کردند، زینب جواب نمی‌داد. آنها هم مجبور می‌شدند، اسم جدیدش را صدا کنند. من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم، انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه‌ام بیاورم و اسم تک تک بچه‌هایم بوی کربلا بدهد، اما اختیاری از خودم نداشتم، به خاطر خوش‌حالی مادرم و رضایت شوهرم دم نمی‌زدم و حرف‌هایم را در دلم می‌ریختم. زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق، او را زینب صدا می‌کردم. بلند صدایش می‌کردم تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بين اسم های اصیل ایرانی، بقیه بچه ها، اسم زينب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گره زد؛ من که نذر کرده حسين‌ع بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسين علي نبود، مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت. ڪپی‌پیگرد‌الهۍدارد؛ خودمون‌تایپ‌ڪردیم🌸 دختران‌مہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ