eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
2.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم:)🌱 آن‌قدر محکم حرف می زد و به چیزی که می‌گفت اعتقاد داشت که دیگران را تسلیم خودش می‌کرد. با این‌که غذای مفصلی درست کرده بودم، بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و با او نان و شیر خوردم. آن شب زینب، رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: «از امشب به بعد اسم من زينبه. از این به بعد به من میترا نگید.» مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زينب صدایش کنند. بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می‌کردند، زینب جواب نمی‌داد. آنها هم مجبور می‌شدند، اسم جدیدش را صدا کنند. من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم، انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه‌ام بیاورم و اسم تک تک بچه‌هایم بوی کربلا بدهد، اما اختیاری از خودم نداشتم، به خاطر خوش‌حالی مادرم و رضایت شوهرم دم نمی‌زدم و حرف‌هایم را در دلم می‌ریختم. زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق، او را زینب صدا می‌کردم. بلند صدایش می‌کردم تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بين اسم های اصیل ایرانی، بقیه بچه ها، اسم زينب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گره زد؛ من که نذر کرده حسين‌ع بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسين علي نبود، مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت. ڪپی‌پیگرد‌الهۍدارد؛ خودمون‌تایپ‌ڪردیم🌸 دختران‌مہدوی|ʏᴀssʙᴀɴᴏᴏ
. حَنیفـھ☁️ .
به نام الله:) - زیـارت 🍂 📻 - . رمانے بر اثر خـاطرات و کاملا واقعے، هَمراھ با چاشنۍ طنز ! . . بہ‌قل
به نام الله:) - زیـارت 🍂 📻 - . رمانے بر اثر خـاطرات و کاملا واقعے، هَمراھ با چاشنۍ طنز ! . . بہ‌قلمِ بانوۍبےنشـان . هر باری که سوال می‌پرسیدم، باز دست رد به سینه‌ام می‌خورد و نگران، از این‌که خدای‌ناکرده نشود! مادر موافق بود اما پدر... شروع می‌کردم برای آوردنِ دلایلی منطقی، اما فایده‌ای نداشت. نمی‌توانستم ناامید شوم. من از امام‌رضا خواسته بودم؛ از ضامنِ آهو! از کودکی درِ خانه‌ی امام بزرگ شده بودم، ارادتم به ایشان گونه‌ی دیگری بود. هر از گاهی دلت هوای حرم را می‌خواهد. هوایِ معطر به عطر گلاب. هوایِ زیبای مشهدالرضا! با خودت می‌گویی: - حالا که نه دیگر دسترسی به حرم دارم، نه پنجره فولاد، توسل را بی‌خیال! اما غافل ز آن‌که بدانی گر خودت این‌جا باشی، فرسنگ‌ها دورتر؛ اما دلت را دخیل بسته باشی به حرم، همه مشکلاتت حل می‌شود. باید دلت وصل باشد. وگرنه مشهد رفتن را که همه بلدند! همه‌ی آدم‌های روی کره‌زمین، گاه نیازمندِ خلوت‌اند. خلوتی با خود و معشوقشان. بعد از اتمامِ کتابِ سفربیستم، روحم هر دقیقه از اصفهان پر می‌کشید مسجد جمکران و روبروی گنبد سلام می‌داد. دلم می‌خواست بارِ دیگر عازمِ قم شوم، شاید لیاقت داشته باشم مولایم را زیارت کنم. با کوله‌باری از گناه... اما با قصدِ توبه! بارها مادرم را از طرف خودم فرستادم تا سخن بگوید با ولی‌ام. راستش... راستش اگر این سفر را نمی‌توانستم بروم، یعنی سفرهای بسیج و راهیان‌نور هم پر! با توجه به شرایطِ پیش آمده، از جمله بیماریِ کرونا(که کمتر شد بحمدالله)، تصادفِ اتوبوس‌ها، هوای گرم و مشکلاتِ دیگر، پدرم سخت راضی می‌شد برای رفتن. بارها مثال زدم برای مرگ و باز قانع نشدند! مےشنوم نظرات را: . https://abzarek.ir/service-p/msg/838393 .🎙♥️ .