eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ اومدم جواب بدم کہ آنتن رفت و قطع شد... باخودم گفتم الانہ کہ مامان نگران بشہ. چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت. اخمام رفتہ بود تو هم😠 درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم: _چیزے شده خانم محمدے؟🧐 _آنتن رفت قطع شد فقط میترسم مامان نگران بشہ.😞 گوشیشو داد بهم و گفت: _بفرمایید من آنتن دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیان.☺️ تشکر کردم و گوشے رو گرفتم. تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود: "مدافعــــان حـــــــرم" خیلے برام جالب بود.😃 چند دقیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم... خندید و گفت: _چیشد؟زنگ نمیزنید؟😁 کلے خجالت کشیدم. شماره ے مامان رو گرفتم سریع جواب داد: _بلہ بفرمایید _سلام مامان اسماء ام. آنتن گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگران نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ. نذاشتم اصلا حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزے بگہ سجادے بشنوه بد بشہ.🤦🏻‍♀ گوشے سجادے رو دادم و ازش تشکر کردم. سجادے بلند شد و رفت سر همون قبرے کہ بهم نشون داده بود نشست و گفت: _خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتون شد اجازه بدید من یہ فاتحہ اے بخونم و بریم. نصف گل هایے رو کہ خریده بود رو برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے روے قبرو شستم، گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم. سجادے تشکر کردو گفت: _نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم.😅 بلند شدیم و رفتیم سمت ماشین.🚶🏻‍♀ در ماشین رو برام باز کرد. سوار ماشین شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم.🚗 تو راه پلاک همش تکون میخورد من کنجکاو تر میشدم کہ بفهمم چہ پلاکیہ. دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز. سجادے باز ضبط رو روشن کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود. مداحے قشنگے بود🎼 "منو یکم ببین سینہ زنیمو هم ببین ببین کہ خیس شدم عرق نوکریمہ این دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ چقد شهید دارن میارن از سوریہ"🥀 اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😢 محکم فرمون و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده نگاه میکرد. برام جالب بود. چند دقیقہ بینمون با سکوت گذشت. تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر 🛣 اذان رو داشتن میگفتن جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت: _با اجازتون من برم نماز بخونم زود میام🙃 پیاده شد من هم پیاده شدم و گفتم: _من هم میام. بعد از نماز از مسجد اومدم بیرون بہ ماشین تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زدو گفت: _قبول باشہ خانم محمدے😇 تشکر کردم و گفتم: _همچنین.☺️ سوار ماشین شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوران وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نه نگفتم و رفتیم داخل رستوران و غذا خوردیم.🍝 وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و این منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایے کہ داشت.😃👌🏻 تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم: _هنوز خیلے از سوالاے من بے جواب مونده.😕 حرفم رو تایید کرده و گفت: _منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتن و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم.🤗 اگہ خانواده شما اجازه بدن یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم. با تعجب گفتم: _فردا؟ زود نیست یکم؟!😟 _از نظر من البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ. _باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم مامان اطلاع بدن.🙂 تشکر کرد. رسیدیم جلوے در. میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اون پلاک حواسم بہ خودم نبود. سجادے متوجہ حالت من شد و گفت: _خانم محمدے ان‌شاءالله بہ موقعش میگم جریان این پلاک رو😁 بہ خودم اومدم از خجالت داشتم آب میشدم😓 بدون اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم👋🏻 کلید رو انداختم درو باز کردم🔑 مامان تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم.🚶🏻‍♀ _سلاااااااام مامان جان دستش رو گذاشتہ بود رو کمرش و در اون حالت گفت: _سلام علیکم خوش اومدے😐 گونشو بوسیدمو گفتم: _مرسے اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت: _کجا؟ ازدستت عصبانیم😤 خودمو زدم بہ اون راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم:😟 _عصبانے براے چی؟ مامان اسماء و عصبانیت؟ شایعست باور نکن مامان جان. حرفایے میزنیا🙄 نتونست جلوے خندشو بگیره😂 _خبہ خبہ خودتو لوس نکن بیا تعریف کن چیشد اصن چرا رفتہ بودید بهشت زهرا؟🤨 اومدم کہ جواب بدم تلفن زنگ زد خالم بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...🏃🏻‍♀ 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ اومدم کہ جواب بدم تلفن زنگ زد خالم بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...🏃🏻‍♀ چادرم رو درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت بہ سہ سال پیش خیلے تغییر کرده بود. بہ خودم لبخندے زدم و گفتم : اسماء این سجادے کیہ؟ چرا داره بہ دلت میشینہ؟ همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم😠 اسماء زوده مقاومت کن نکنہ این هم بشہ مثل رامین تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش.😞 علے فرق داره نوع نگاهش، صدا کردنش، حرف زدنش، عقایدش...👌🏻 خندم گرفت ...هہ علے؟ همون سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم😅 در هر حال زود بود براے قضاوت.🤷🏻‍♀ هنوز جلوے آیینہ بودم کہ مامان در اتاق رو باز کرد: _کجا فرار کردی؟🤨 خندم گرفت🤣 _فرار کجا بود مادر من اومدم لباسامو عوض کنم.🤷🏻‍♀ _خب پس چرا عوض نکردے هنوز؟🤨 _داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم🤓 مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: _بسم اللہ خل شدے؟😧 خندیدم و گفتم: _بوووودم🤪 راستے مامان آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیمون اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ.🙂 ‌_فردا؟ چہ خبره اسماء؟😐 _نمیدونم مامان عجلہ داره.🤷🏻‍♀ _براے چے مثلا عجلہ داره🤨 دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم: _خب مامان براے من دیگہ😌 مامان با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت: _بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ.😐 _اِ ماماااان...☹️ در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیرون گفت: _باشہ با بابات حرف میزنم.☺️ راستے اسماء اردلان داره میاد.😃 از اتاق دوییدم بیرون با ذوق گفتم: _کے داداش کچلم میاااااد😍 _فردا _خبر داره از قضیہ خواستگارے؟🤨 _معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همین از پادگان مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش.😁 دستم رو گذاشتم رو کمرمو گفتم: _آره تو از اولم اردلان رو بیشتر دوست داشتے. بعد باحالت قهر رفتم اتاق.☹️🚶🏻‍♀ مامان نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از این همہ توجہ مامان نسبت بہ قهر من اصلا انگار نہ انگار. خستہ بودم خوابیدم.😴 باصداے اذان مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود. دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ.🌷 تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے من گل نمیخرید ولے میدونستن گل یاس رو دوست دارم. اولش فکر کردم مامان براے آشتے گل خریده ولے بعید بود مامان از این کارا نمیکردم. موهام پریشون و شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم: _مامااااااان این گلا چیہ؟🤔 من باهات آشتے نمیکنم تو اون کچلو بیشتر از من دوست دارے.☹️ اردلان یکدفعہ جلوم ظاهر شد و گفت: _بہ من میگے کچل؟🤨 از هیجان یہ جیغے کشیدم و دوییدم بغلش و بوسش کردم.😍 هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم:🤭 _اه اه اردلان خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببین چقدر سیاه شدے. زشت بودے زشت تر شدے.🤢 خندید و افتاد دنبالم🏃🏻‍♂ _بہ من میگے زشت؟🤨 جرئت دارے وایسااا😈 مامان با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت: _چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم😑 _قبول باشہ مامان مگہ نگفتے اردلان فردا میاد. _چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد. اردلان اخمی کردو گفت: _ناراحتید برم فردا بیام.😐 خندیدم هولش دادم سمت حموم: _نمیخواد تو فعلا برو حموم... راستے نکنہ گلارو تو خریدے؟🤨 ناپرهیزے کردے اردلان... خندید و گفت: _بابا بغل خیابون ریختہ بودن صلواتے من پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم.😌 ‌_گل یاس؟ اونم صلواتے؟!😐 برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو.🤭 داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق و زد و اومد داخل...🚪 😊☺️
۲پارت جدید😃🌸
سرخی‌خونم‌را‌به••• •••سیاهی‌چادرت‌امانت‌دادم😌🌸 ☺️🌙 🌱 🌻💛 ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
۰: 😇🌷 طرف بیوگرافی بازیگر یا فوتبالیست مورد علاقشو حفظه🚶‍♀ حتی می‌دونه قدش چند سانته🤦‍♀ و اسم همسر و خانوادش چیه😐 چه غذایی دوست داره😐 رنگ مورد علاقش چیه؟!! اونوقت حتی نمیدونه که امامش در چه سنی به شهادت رسیده😞 حرم امامش کجا قرار داره؟؟🌿 یا امامش حتی چجوری به شهادت رسیده💔 🖐🏻 ؟!!/: (:♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Dokhtaran_chadori_n همسایہ‌ۍ‌گُلِمون😃🌸 حمایٺ‌بݜن🙃♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاه تنها یک نفر هم یار دین باشد بس است همنشین رحمة للعالمین باشد بس است 💗🎉🎊😍👏🏻🎊❤️🌹 دهم ربیع الأول ، سالروز ازدواج نبی اکرم صلی الله علیه وآله و حضرت خدیجه سلام الله علیها، فرخنده و مبارک‌باد.🎈🎉 ص س
بسمـ‌ࢪب‌مادڕپہݪوݜڪسٺہ:)💔 ..یـٰااللّٰھ‌، یـٰارےدِھ.. وتــوای‌بانُـو..! بـدان... جنـگ‌ومیݩ‌وترڪش... همه‌اش‌بـهـانـ‌هـ‌بـود؛ شهـیدفقط‌خواسـت‌ثابـٺ‌کند، چادردراین‌سرزمین‌تابخـواهی‌فـدایی‌دارد..! فرماݩدھ گرداݩموݩ: @Biineshan_87 با احٺرام ورود مذڪر ممنو؏🍃 همساێھ‌ـہا↯👑 @chadriii @Dokhtaran_chadori_n @Edit_world1388 @baghferdoos @EKIPKHAFANGANDO شرایط‌ٺبادݪ https://eitaa.com/yassbanoo/3500 https://eitaa.com/yassbanoo/3651 https://eitaa.com/yassbanoo/3650 شرایط ڪپی https://eitaa.com/yassbanoo/3501 رمان دو مدافـ؏ پاࢪٺ اوݪ😌 https://eitaa.com/yassbanoo/2370 سریاݪ زخم قسمٺ اوݪ⇩😃 https://www.aparat.com/v/bX0Pa/ هشتگ‌های پستامون↯👀 ☺️🌙 🙃💙 😌🕊 😉♥️ ☺️🦋 💜🌸 🌻💛 😇🌷 🌿🎗 😄🌱 📚🙃 🙂♥️ 🍃💚 🎀🌸 😉✨ 🙃🕊 👑😃 🖐🏻🎤 🌊💙 باماهمراھ‌باشید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپا رو دیدی؟ خوشت اومده ازشون نه؟! خب میتونید توی کانال ما عضو شین پر از این کلیپ های قشنگ و جذاب😍👌🏼 🌱💕لینک کانالمون: @Dokhtaran_chadori_n ❗️(این کانال دخترونه است ورود پسران اکیداً ممنوع✋🏼✖)
هدایت شده از 🍭اینفو تبادلات مذهبی مارشمالو🍭
پایان تبادلات ماشمالو🍭🍟 جذب ها رو نگی بنر ات چند هفته پاک میشه ( اخطار یا بخشش هم نداریم )🥨 به بنر های بالا یه نگاه بنداز چون من کانال بد معرفی نمیکنم🥙 بنر کم گذاشتم تا جذب بیشتر شه🍞 شبتون گوگولی🥧
روزۍ می‌رسہ ڪہ بہ همھ ثابٺ مۍ ڪنم ڪھ من می‌ٺونم:)!🙃♥️ 😌🕊 ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سپࢪۍازجڹس‌فاطمہ😃🖐🏻 ☺️🌙 ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
خوش اومدین به جمـ؏ ما🌸💜
یه ساڪ کوچیڪ🎒 یھ بݪیط مشہد✉️ همیݩ حاݪمو خوب مےڪنہ…♡
قلمم را در مرڪب غم میزنم و مینویسم از دلتنگےام دݪم هوایٺ را ڪرده بطلݕ آقا جان...!💔😭