eitaa logo
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
605 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
﷽ «یا مَن لا یُرجَۍ اِلا هُو» اِی آن کہ جز او امیدے نیست👀♥️! ˼ حَنـیـن، دلتنگے تا وقٺ ِ قࢪار(:✨ ˹ " ما را بقیہ پـس زدھ بودند هزارباࢪ! ما را حـسیـن بود کہ آدم حساب کرد🙃🫀. " کانال ناشناس‌مون↓ - @Nagofteh_Hanin < بہ یاد حضرٺ‌مادࢪۜ >
مشاهده در ایتا
دانلود
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
﷽ " کناࢪم بایسٺ🫂♥️ " #قسمت‌چهارم کمی که سبک‌تر می‌شوم، از آغوش رفیق قدیمی‌ام بیرون می‌آیم و با پش
" کناࢪم بایسٺ🫂♥️ " دنده را عوض می‌کنم و فرمان را به سمت راست می‌چرخانم. صباسادات متعجب می‌گوید: عه، باید مستقیم می‌رفتی! چرا پیچیدی؟ لبخند کم‌رنگی می‌زنم. + چیزی نیست، فقط یه مزاحم داریم! می‌خواهد به پشت سر برگردد که سریع می‌گویم: برنگرد! الان نباید متوجه بشه فهمیدیم. دستم را کنار گوشم می‌گذارم. + از پرستو به عقاب! ~ به گوشم پرستو! نیم نگاه دیگری از آینه به عقب می‌اندازم. + یه مزاحم دارم! ~ مشخصاتش؟ رنگ و پلاک ماشین و مشخصات راننده را می‌گویم. ~ توی تور ماست، بگذرید ازش.. + دریافت شد! دور می‌زنم، آن‌قدر به چپ و راست می‌پیچم که گم‌مان می‌کند. خطاب به صباسادات می‌گویم: باید بی سر و صدا خونه‌ات رو عوض کنی، دیگه نباید آدرست رو داشته باشن! باید بری یه خونه‌ی امن... جوابی نمی‌دهد که نگاهم به سمتش می‌چرخد. سرش را به شیشه تکیه داده و به بیرون نگاه می‌کند، می‌توانم ناراحتی را از چهره‌اش بخوانم. همان‌طور که حواسم به جلو است، با لبخند دستم را روی دستش می‌گذارم. + چی شده سادات‌خانوم؟ کشتی‌هات غرق شده؟ بدون اینکه نگاهم کند، با مکث می‌گوید: فقط... نگرانم! یکم دلم شور می‌زنه. لبخندم عمیق‌تر می‌شود. + نگران نباش. کنارت می‌مونم، کنارم بمون. باهم از پسش برمیایم! و بعد با اطمینان پلک می‌زنم. ناگهان یک موتورسیکلت به سرعت ِ نور از سمت راست ماشین می‌گذرد، صدای تیزش گوش‌هایم را می‌خراشد. صدای تیک‌تیک عجیبی را می‌شنوم، بمب! ارتباطم با سازمان هم قطع شده است. یاحسین ِ بلندی می‌گویم و فرمان را با قدرت به طرف بیابان ِ کنار جاده می‌چرخانم که صدای جیغ لاستیک‌ها بلند می‌شود! صباسادات با ترس حضرت‌زهراۜ را صدا می‌زند و گاهی جیغ‌های خفیفی می‌کشد. وقتی به اندازهٔ کافی از جاده دور می‌شویم، پایم را محکم بر روی پدال ترمز فشار می‌دهم و فریاد می‌زنم: پیاده شو صباااااا! هر دو بی‌درنگ از در سمت راننده پیاده می‌شویم، دست صبا را محکم می‌کشم و با تمام توان می‌دویم. چادرم در باد تکان می‌خورد و صدای نفس‌های تندم با ضربان بالای قلبم همراه می‌شود. نمی‌دانم چقدر دور شده‌ایم که با موج انفجار به چندمتر جلوتر پرت می‌شویم! چشمانم سیاهی می‌روند و سرفه‌ام می‌گیرد. با ترس به صباسادات نگاه می‌کنم که کنارم افتاده است، چشم‌هایش را به آرامی باز و بسته می‌کند. خیالم که از سلامتش راحت می‌شود، دستش را می‌گیرم و با لبخند می‌گویم: دیدی گفتم با هم از پسش برمیایم؟ دستم را آرام فشار می‌دهد. - آره، با هم از پسش براومدیم! با یاعلی می‌ایستم، دست صباسادات را می‌گیرم و او هم بلند می‌شود. ماشینی که تا چند لحظه پیش درونش نشسته بودیم، حالا در آتش می‌سوزد! صدای نگران رئیس در گوشم می‌پیچد. ~ از عقاب به پرستو! پرستو صدام رو داری؟ دستم را کنار گوشم می‌گذارم. + به گوشم عقاب! ~ چرا ارتباطت قطع شده بود؟ نفسم را به بیرون می‌رانم. + یه مزاحم دیگه داشتم که مجهز بود. تن صدایش بالا می‌رود. ~ ممکنه بازم مزاحم بشن، سریع موقعیت دقیقت رو برام بفرست! نیرو می‌فرستم براتون... + دریافت شد. با استفاده از ساعت هوشمندم، آدرس دقیق را ارسال می‌کنم. خیلی نمی‌گذرد که ماشین‌های سازمان به چشمم می‌خورند. دوباره صدای تیز همان موتور به گوشم می‌رسد! نفسم در سینه حبس می‌شود و دست صباسادات را محکم می‌گیرم. صدایم می‌لرزد. + تا تهش باهمیم! مگه نه؟ با اطمینان سر تکان می‌دهد. - تا تهش باهمیم! با یاحسینی زیر لب می‌دویم، صدای چند شلیک پی در پی به گوشم می‌رسد. طوری پشت سر صبا قرار می‌گیرم که به جای او، تن من میزبان گلوله‌ها باشد. چند قدم مانده به ماشین، ناگهان پایم می‌سوزد! آخ آرامی می‌گویم و لب می‌گزم، صبا زود متوجه می‌شود که دستم را دور گردنش می‌اندازد. می‌نالم: نه، من باید... از تو... محافظت کنم! - هیس! فرقی نداره من حالم خراب باشه یا تو، وقتی قراره تا آخرش باهم بمونیم! لبخند بی‌رمقی می‌زنم. بالاخره سوار ماشین شده و کم‌کم از مهلکه دور می‌شویم. نگاه کوتاهی به عقب می‌اندازم، نیروهای دیگر تروریست‌ها را محاصره کرده‌اند. پایم را با درد کمی جابه‌جا می‌کنم. صباسادات سرم را روی شانه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: فعلا با خیال راحت چشمات رو ببند. مأموریتت رو درست انجام دادی خانم‌بادیگارد! لبخند بی‌جانی روی لب‌های خشکم می‌نشیند و با خیالی آسوده چشم‌هایم را روی هم می‌گذارم... پایان💫 ✍🏻 به قلم: م. اسکینی پ.ن: و قسم به روح‌هاے ناآرام ِ امیدواࢪ🌱 𝐇𝐚𝐧𝐢𝐧_𝟐𝟏𝟑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام‌علےالحسين وعلےعلۍأبن‌الحسين وعلےأولادالحسين وعلےاصحاب‌الحسين✨ ♥️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز سوم محرم🖤 اَلسَّلامُ‌عَلَیْکِ‌یاسَیِّدَتَنارُقَیَّةَبِنْتَ‌الْحُسَیْنِ‌الشَّهید🖐🏻🥀 🏴
12.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهم‌بگید‌‌فقط‌کجا‌فرار‌کنم😭💔
‌ ما بغض‌ها و گریه‌های یواشکیِ زیادی داشتیم که هیچکس ازشون خبر نداشت به جز شما آقای امام حسین💔 :) ‌
-چه‌خوش‌گفت‌شاعرشیرین‌سخن +چه‌گفت؟! -دلمان‌یڪ‌بغل‌سیرحرم‌میخواهد!((:
●مولا امیرالمومنین(علیه‌السلام): هر اجتماعی، اختلافاتی بین اعضایش دارد! (که با استفاده از این اختلافات، میتوان بین آنها انداخت) | غررالحکم،حدیث۷۵۳۵
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): رحمت خداوند بر کسی که: خود را مغلوب و هوای نفس خود را سرکوب می‌کند. | نَهجُ‌البلاغه،خطبه۱۷۶
علیه السلام فرمودند: " هیچ گرفتاری مرا زیارت نمی‌کند مگر آنکه خداوند گرفتاریش را برطرف کرده و شادمانش می‌کند."
هدایت شده از ❤️معشوق امنیت❤️
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتی اون ور آب هم طرفدار داره رهبرمون🇮🇷😎 دم همه ی طرفداراش گرممم😍