زندگی كوتاه تر از اونه...
كه بخواييم صبحها با كلی
افسوس از خواب بيدار شيم !
الهی دلتون همیشه شاد باشِه🤍🌼
صبحتون بخیر و شادی😍
@Harf_Akhaar
🌱شاید امروز همون روزیه که باید اولین قدم
🌱به سمت بزرگترین هدفت رو برداری!
🌱پس بلند شو و شروع کن🤍🌼
@Harf_Akhaar
روی چیزایی کار کن که مردم نمیتونن
ازت بگیرن :
- روی مهارتت
- روی بدنت
- روی طرز فکرت
- روی شخصیتت
- روی دانشت
- روی اخلاق کاریت
اینجوری شکست ناپذیر میشی...🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته جالبی داره...
«🌱»
@Harf_Akhaar
🌱
"رک بودن"
یعنی من در مورد مسائل مربوط به خودم
با صراحت جواب بدم؛
مثلا
این غذارو دوس ندارم
مهمونی نمیام
حوصله ندارم
و...
"گستاخ بودن"
یعنی من در مورد مسائل شخصی دیگران
مانند رنگ مو،چاق و لاغر بودن،سایز بینی،نوع پوشش،اظهار نظر کنم.
در قالب "رک بودن" به دیگران توهین نکنیم.
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
🌱چقدر دیر میفهمیم
زندگی همین روزهایی که
منتظر گذشتنش هستیم
زندگی کوتاه است،
زمان به سرعت می گذرد،
نه تکراری نه برگشتی ،
پس از هر لحظه ای که می آید
لذت ببرید.🤍🌼
@Harf_Akhaar
ساده که باشی
آدم ها خیلی زود دوست می شوند
و تو خیلی دیر می فهمی
که آنها دشمنت بودند...:)))🌱
@Harf_Akhaar
🤍🌼
در عالم کودکی به مادرم قول دادم ،
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید.
و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
آخر من خودم مادر شده بودم...🌱
#سیمین_بهبهانی
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبر داشته باش همه چیز به وقتش...🌱
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
🌱شماراجع به آينده خودتصميم نمى گيريد، بلكه راجع به عادت هايتان تصميم مى گيريد.
اين عادتهايتان هستندكه آينده شما رامى سازند. پس اگر الان موفق نيستيد، عادت هايتان را تغييردهيد...🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر این دعا قشنگه...🌱
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
«🤍🌼»
#داستانضربالمثل
#اجاقش_کور_است
در سال های بسیار دور برای روشن کردن آتش، کبریت یا وسیله ای دیگر در اختیار نبود به همین منظور در یک مکان، آتشی همواره روشن بود تا مردم بتوانند از آن آتش برداشته و اجاق خانه های خود را روشن کنند.
وظیفه آوردن آتش از آتشکده بر عهده فرزندان خانواده بود به همین دلیل خانواده ای که فرزند نداشت اجاقش خاموش یا به عبارتی کور بود.
ریشه ضرب المثل ایرانی “فلانی اجاقش کور است” از همین است، به همین دلیل یکی از آرزوهای شیرین برای هر خانواده این جمله بود :
🌱🌱🌱اجاقت سبز باد:))))🌱🌱🌱
@Harf_Akhaar
#طنز:))))))
پزشک به حیفنون میگه: شبا چایی معده رو اذیت میکنه.
حیفنون میگه: معده از کجا میفهمه الان شبه؟😂
«🌱»
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
برادرم گفت:
چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت:
چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت:
تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
اما مادرم در حالی که موهای
مراخشک می کرد گفت:
باران بی موقع
این است معنی مادر :))))🤍🌼
@Harf_Akhaar
آدما عوض نمیشن !
فقط اونجوری که
به نفع خودشون باشه
رفتار میکنن...
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
🤍🌼خواهم به فدای دلت ای يار بمیرم
صد جام شراب خورده و خمّار بميرم
🤍🌼از جام لبت نوش کنم جرعهی نابی
درمستی اين بوسه دو صد بار بميرم
🤍🌼در خانه خود گر ندهی بازجوابم
يک بار تُرا بينم و صد بار بميرم
🤍🌼چشمان من و خانهی دل جمله فدايت
ازمستی عشقت دو سه صد بار بميرم
🤍🌼درمکتب عشق تُ بياموزم من ساده دلی را
بنمای رخ و بگذار که با خاطر بيدار بميرم
روزتان به زیبایی خورشید...🌱🌱🌱
@Harf_Akhaar
#حکایت_قدیمی 🤍🌼
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند! حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی! فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد!
🌱"نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ" : "بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم !"
این ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه. خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست و به خواسته ات ایمان داشته باش.
@Harf_Akhaar
عصر
یعنی ...
دَم نوشی از
دلتنگی
در فنجانی
به رنگِ عشق ...🌱
عصــــ🤍ـــــــرتون دلنشــــــ🌼ــــین
@Harf_Akhaar
نگران حرف مردم نباشید.🌱
هر کسی حق دارد نظرش را بگوید
اما شما حق ندارید ناراحت شوید و در عین حال این حق را دارید که نظر او را نادیده بگیرید...:)))🤍🌼
@Harf_Akhaar
🤍🌼
#داستانک
🌱یه روز سوار تاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد!
🌱راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به داد و فریاد کرد! اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد!
🌱توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ ️اینجا بود
که راننده تاکسی درسی به من آموخت
که تا آخر عمر فراموش نمی کنم.
🌱گفت:"قانون کامیون حمل زباله"
گفتم:یعنی چی؟ و توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن! اونا از
درون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی، خشم، عصبانیت، نفرت و.. هستند.
🌱وقتی این آشغالها در اعماق وجودشان تلنبار میشه به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند! شما به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید،دست تکان دهید، برایشان آرزوی
خیر کنید.
🌱حرف آخر اینکه آدمهای باهوش اجازه نمی دهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.
@Harf_Akhaar
از یه سنی به بعد تنها چیزی که
کنار آدم ها نگهت میداره
فقط اعتماد و آرامشه...🌱🌱🌱
چون دیگه گوشات از حرفای قشنگ پُره...(((:
🤍🌼
@Harf_Akhaar
زمانی حرف بزن،که ارزش حرفت
بیشتر از سکوتت باشد
و زمانی دوست انتخاب کن، که ارزش دوستت بیش از تنهاییت باشد!🤍🌼
@Harf_Akhaar
🤍🌼
دو چيز
روح انسان را نوازش مي كند.
يكي صدا زدن خداست...🌱
و ديگري گوش سپردن به صداي او...🌱
اولي در نيايش و دومي در سكوت...🌱
@Harf_Akhaar
آقا دیب داری ...؟ :)))🌱
#طنز
یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب، دیب!
طرف می بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه.
اون میاد می پرسه: چی می خوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟
یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمی دونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری می کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه…
یکی از کارمندای داروخونه میاد جلو و می گه: یکی از بچه های داروخونه مثل همین آقا زبونش می گیره. فکر کنم بفهمه این چی می خواد. اما الان شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.
می رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می پرسه: چی می خوای؟
یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمند: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو: آره.
کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می پرسن: چی می خواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
می پرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟
می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!...
🤍🌼
@Harf_Akhaar