📗با طناب کسی توی چاه رفتن
▫️شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کردهام تا از دست دزدان در امان باشد، دزد که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت، سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون هوا خیلی گرم است امشب رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن، دزد که در پی یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید، اما دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید طلا می دهد و میگوید برای تو چنین و چنان میکنم، دزد از داخل چاه بلند فریاد زد، آهای زن صاحب خانه، من با طناب شوهرت به چاه رفتم، اما تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی. بدین ترتیب دزد به دام افتاد.
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شک نداشته باش ؛
که در سخت ترین شرایط هم
تواناییِ این را داری که بهترین باشی ...
این خودت هستی که
در بدترین حالاتِ روحی هم
می توانی به خودت
فرمانِ شادی و لبخند بدهی
و در چشم به هم زدنی
حالِ خودت را خوب کنی ...
گاهی یک تلقینِ مثبتِ
"من قوی هستم" ،
معجزه می کند ...
باور کن ...🌱
پیوسته روزگار بر یک قرار نمیمونه
بیاو اصلاً ابداًامیدت رو از دست نده،
اندازه هر روز که از زندگیات
باقیمونده فرصت هست واسه اینکه
تلاشکنی، حتیاهداف
"جدید داشته باشی که یک"
حال و شرایطی بهتر،
"واسَت ایجاد بشه"
@Harf_Akhaar
📗داستان پندآموز
▫️صف های نماز جماعت بسته شده بود و همه آماده شنیدن اذان بودند. ناگهان مردی با چهره ای نگران در حالی که سرش را پایین انداخته بود، در کنار پیامبر (صلیالله) به زمین نشست، اما خجالت می کشید به چهره او نگاه کند.
▪️ پیامبر (صلیالله) با مهربانی نگاهی به او کرد و آماده شنیدن حرف هایش شد. مرد به آهستگی و با صدای لرزان گفت: «ای رسول خدا! من گناهی کرده ام که...».
▫️پیامبر (صلیالله) دیگر به حرف های آن مرد گوش نداد و برخاست تا نماز را شروع کند.
مرد فکر کرد که بی موقع مزاحم آن حضرت شده است. به همین دلیل با شرمندگی بلند شد و به صف های نمازگزاران پیوست.
▪️همین که نماز تمام شد به سرعت و قبل از آن که کسی به حضور پیامبر (صلیالله) برسد، نزد او رفت و دو زانو نشست. پیامبر (ص) به چهره آن مرد نگاهی کرد. مرد که سرش پایین بود، گفت: «یا رسول الله! عرض کردم گناهی کردم که...».
▫️پیامبر(صلیالله) با مهربانی پرسید: «مگر اکنون با ما نماز نخواندی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»!
▪️پیامبر (صلیالله) پرسید: «مگر به خوبی وضو نگرفتی»؟ مرد جواب داد: «بله یا رسول الله»! حضرت به آرامی گفت: «پس نمازی که خواندی کفاره گناه تو بود.»
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستاتو بزار رو زانوهاتو بلند شو
اینطوری یه گوشه نشستن
و عزاداری برای فرصت های
از دست رفته ی زندگی
چیزی رو درست نمیکنه که هیچ
موهای سرت هم بیشتر سفید میشه ...
و موقعیت های جدیدی هم که پیش میاد
ساده از دست میدی ...
با خودت تکرار کن؛
تو پشت سر هیچ کس ضعیف نمیشی
برای بهتر شدن حالت فقط
به خودت نیاز داری ، همین ...!
چه آدمایی که زندگی کمرشونو شکست
ولی طوری بلند شدن
که حالا همه حسرت قوی شدنشونو میخورن ...
یادت باشه جان دل
بعد از من، بعد از تو
نه کسی دیوونه میشه
نه کسی خودکشی میکنه
نه زمان از حرکت می ایسته ...!
سرنوشت لحظه هاتو به هیچکس
گره نزن ...
این آدما رسم زندگی شون همینه
خیلی زود تیکه پاره میکنن
رشته های محبت مون رو ..💔
🌱"مائده حیدری"🌱
@Harf_Akhaar
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
🌱مولانا🌱
@Harf_Akhaar
بیا از خــدا بخواهیم
از نور و گرمای عشقش
هـمه مـا را سیـراب کنـد
تا با هم قدری مهربانتر باشیم
🤍روزگـارتـون پـر از مـهربـانی🤍
@Harf_Akhaar
📗حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
انسان با اصل و ریشه
رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.
بعد از اینکه مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبهٔ سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بیریشه را جابجا و واژگون کند.
همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه!!! و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
@Harf_Akhaar
💎سه گام با امام علی (ع)
گام اول:
دنیا دو روز است...یک روز
با تو و روز دیگر علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و
روزی که علیه توست ناامید مشو...
زیرا هر دو پایان پذیرند
گام دوم:
بگذارید و بگذرید ..... ببینید و دل نبندید .
چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا
زود ...... باید گذاشت و گذشت...
گام سوم:
اشکهاخشک نمیشوندمگر بر اثر قساوت
قلبها و قلبها سخت و قسی نمیگردند
مگر به سبب زیادی گناهان
@Harf_Akhaar
هدایت شده از تبلیغات موقت پر بازده👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیش از 36 سال همراهی با کشاورزان ایران...
بهاران، تولیدکننده و واردکننده کود و سموم کشاورزی، با افتخار در کنار کشاورزان عزیز ایران بوده تا بهترین بهرهوری محصول را داشته باشند.
💡مشاوره تخصصی رایگان با مرکز مشاوره بهاران:
03133507 📞 - داخلی 1
و
09133350788
ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
✅ اینستاگرام
https://b2n.ir/p31127
✅ ایتا
https://eitaa.com/baharancompany
✅ تلگرام
https://t.me/baharancompany
✅ وبسایت
https://baharan.co/
بهاران، سرآغاز یک فصل پربار...! 🌾
لازم نيست براى کسى كه نميفهمه توضيح بدى
چه كارايی براش کردی و چقدر باهاش ساختی و
چقدر به فكرش بودى
خودتو ازش بگير؛
گذر زمان خودش همه چيز رو بهش ميفهمونه!
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎اگر بخواهی سیر بودن را بشناسی، باید گرسنگی را بشناسی !
اگر بخواهی از گرسنگی پرهیز کنی،
از سیری هم پرهیز کرده ای.
اگر می خواهی سیراب شدنِ عمیق را بشناسی،
باید تشنگی را بشناسی، تشنگیِ عمیق !
اگر بگویی:
" من نمی خواهم تشنه باشم "
آنوقت آن لحظه زیبایِ سیراب شدنِ عمیق را از کف خواهی داد !
اگر بخواهی نور را بشناسی، باید از شبی تاریک عبور کنی، شب تاریک تو را آماده می کند تا نور را دریابی ...
اگر بخواهی زندگی را بشناسی، باید از میان مرگ عبور کنی؛ مرگ آن حساسیت را در تو خلق می کند تا زندگی را بشناسی !
این ها با هم متضاد نیستند، یکدیگر را تکمیل می کنند ...!
🌱"اشو"🌱
@Harf_Akhaar
🌱إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ (حج۱۸)🌱
به یقین خدا هر چه را بخواهد
انجام میدهد.
الهی که خدا برات خوب بخواد،
قشنگ بخواد،
اونی که تو دلته رو بخواد،
چیزی که ذوقشو داری بخواد . .
@Harf_Akhaar
#داستانک
روزی بود و روزگاری در زمانهای پیش یک صوفی سوار بر خرش به خانقاه رسید و از راهی دراز آمده و خسته بود و تصمیم گرفت که شب را در آن جا بگذراند پس خرش را به اسطبل برد و سپرد به دست مردی که مسئول نگهداری از مرکبها بود و به او سفارش کرد که مواظب خرش باشد.
خود به درون خانقاه رفت و به صوفیان دیگر که در رقص و سماع بودند پیوست او همانطور که با صوفیان دیگر به پایکوبی مشغول بود مردی که ضرب می زد و آواز می خواند آهنگ ضرب را عوض کرد و شعری تازه خواند که می گفت خر برفت و خر برفت و خر برفت. آن مرد تا این شعر را بخواند صوفیان و از جمله آن مرد صوفی شور و حال دیگر یافتند و دسته جمعی خواندند خر برفت و خر برفت و خر برفت و تا صبح پایکوبی کردند و خر برفت را خواندند تا اینکه مراسم به پایان آمد.
همه یک یک خداحافظی کردند و خانقاه را ترک گفتند به جز صوفی داستان ما و او وسایلش را برداشت تا به اسطبل برود و بار خرش کند و راه بیفتد و برود. از مردی که مواظب مرکبها بود سراغ خرش را گرفت اما او با تاسف گفت خر برفت و خر برفت و خر برفت. صوفی با تعجب پرسید منظورت چیست؟ گفت دیشب جنگی درگرفت، جمعی از صوفیان پایکوبان به من حمله کردند و مرا کتک زدند و خر را گرفتند و بردند و فروختند و آنچه می خورید و می نوشید از پول همان خر بود و من به تنهایی نتوانستم جلوی آنها را بگیرم.
صوفی با عصبانیت گفت تو دروغ می گویی اگر آنها ترا کتک زدند چرا داد و فریاد نکردی و به من خبر ندادی؟ پیداست خود تو با آنان همدست بوده ای مرد گفت من بارها و بارها آمدم که به تو خبر بدهم و خبر هم دادم که ای مرد صوفیان می خواهند خرت را ببرند ولی تو با ذوقت از دیگران می خواندی خر برفت و خر برفت و خر برفت و من با خود گفتم لابد خودت اجازه داده ای که خرت را ببرند و بفروشند. صوفی با ناراحتی سرش را به زیر افکند و گفت آری وقتی صوفیان این شعر را می خواندند من بسیار خوشم آمد و این بود که من هم با آنها می خواندم
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر دیدی یه مدت غم و غصه
یا کلا ناراحتی تو زندگیت نیومد
نگران باش !
خدا به بنده هاش موقعی میگه
دوستتون دارم یا بهتون توجه دارم
که یه کوچولو سختی و درد تو زندگیشون بندازه ..
خدای عزیزم برای نعمت های بی کرانت شکر...🌱
@Harf_Akhaar
ـ🌱🌱🌱
مثل بادبادک باش
با اینکه میدونه زندگیش
به نخی بنده
بازم توآسمون میرقصه
و میخنده
همیشه بخند بدون که
نخ زندگیت دست خداست...🌱
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان خیلی جالبه...
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
ـ🌱🌱🌱
بخواهید تا به شما داده شود:
تصور کنید که یک نویسنده هستید و هرچه بنویسید دقیقا همانطور که نوشتهاید به واقعیت بدل میشود.تنها وظیفه شما این است که همه چیز را دقیقا همان طور که میخواهید توصیف کنید.
با تظاهر به اینکه دفترچه شما جادوئی است و هر آنچه را که بنویسید میتواند به واقعیت بدل شود،شما به دو چیز که برای رسیدن به هر چیزی که میخواهید ضروریاند دست میابید: اول اینکه عدسی دوربین خود را روی خواستهتان متمرکز کنید،دوم اینکه شما هیچ مقاومتی از خود نشان نمیدهید.این روش کمک میکند تا خواستههای خود را دقیقتر بیان کنید و با وضوح بیشتر بر آنچه میخواهید، تمرکز کنید،هر چه بیشتر روی موضوعی تمرکز کنید و هر چه جزئیات بیشتری به آن بدهید،انرژی سریعتر حرکت میکند.
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
🌱کلبه ای با نغمه های تار می خواهد دلم
بوی عطر دشت گندمزار می خواهد دلم...
🌱روی دلتنگی ، اگر باران ببارد در شبی
با همان احساس گویم تار می خواهد دلم...
🌱روی کلبه همچنان باران بریزد بهتر است
آن زمان بهتر بگویم یار می خواهد دلم...
🌱بعدِ آن با فال حافظ ، غرق آواز جنون
شور و شوق لحظه ی دیدار می خواهد دلم...
🌱لحظه ی دیدار چون سخت است باور کردنش
پشت این خوش باوری سیگار می خواهد دلم...
🌱وای اگر تنها شبی ، گیرم ترا در کلبه ای
در کنارت تا سحر ، بیدار می خواهد دلم...
🌱نازنینم ؛ استواری تا به کی پای سکوت
از لبت یک جمله ی تبدار می خواهد دلم...
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچوقت بی خیال چیزهایی که واقعا میخوای نشو؛
صبر کردن سخته ولی حسرت خوردن سخت تره...!
‹‹🌱››
@Harf_Akhaar
#داستانک
‹‹این داستان واقعی است و در پاکستان اتفاق افتاده است ››
پزشک و جراح مشهور (د ) روزی برای شرکت دریک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او به خاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد، باعجله به فرودگاه رفت.
پس از پرواز، یکس از موتورهای هواپیمای حامل پزشک، به علت صاعقه در آسمان از کار افتاد. خلبان اعلام کرد که به خاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه داشته باشیم.
دکتر پس از فرود بلافاصله به دفتر فرودگاه رفت. آنها به او گفتند که تاخیر پرواز ممکن است تا شانزده ساعت طول بکشد.
او خطاب به آنها گفت:
من یک پزشک متخصص و مشهور جهانی هستم و هر دقیقه تاخیر پرواز هواپیما برای من، ممکن است برابر با جان خیلی از انسانها باشد و شما می خواهید من شانزده ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم!؟
یکی ازکارکنان گفت جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید می توانید یک ماشین دربست بگیرید، با اتومبیل تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است.
دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و به راه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد به طوریکه ادامه دادن برایش مقدور نبود. ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگر راه را گم کرده است. خسته، کوفته و درمانده و با ناامیدی به راهش ادامه می داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد.
کنار کلبه توقف کرد و در را زد، صدای پیرزنی را شنید.
-بفرما داخل هر که هستی، در باز است.
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند، پیرزن خنده ای کرد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی. ولی بفرما استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگى به در کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری.
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد.
درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود، دکتر متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هر ازگاهی بین نمازهایش او را تکان می داد.
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر رو به او گفت:
به خدا من شرمنده این همه لطف و کرم و اخلاق نیکوی توشدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت: شما، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است. دعاهایم هم همه قبول شده است بجز یک دعا...
دکتر گفت: چه دعایی!؟
گفت: این طفل معصومی که جلوچشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر، به یک بیماری مزمنی دچارشده که همه پزشکان اینجا ازعلاج آن عاجزهستند. به من گفته اند که یک پزشک جراح مشهوری بنام دکتر (د) هست که فقط او قادر به معالجه اش هست، ولی او خیلی از ما دور است و دسترسی به او مشکل است و من هم نمی توانم این بچه را پیش او ببرم. می ترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتارشود. پس ازالله خواسته ام که کارم را آسان کند!
دکتر در حالی که گریه می کرد گفت:
به والله که دعای تو، هواپیمای حامل مرا را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن واداشت، تا اینکه منِ دکتر را به سوی تو بکشاند و من هرگز باور نداشتم که الله عز و جل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا کرده و به سوی آنها روانه می کند.
وقتی که دست ها ازهمه اسباب کوتاه می شود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان می تواند اسباب مهیا کند.
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
هنگامی که به *دنیا* می آیی
همه "می خندند" در حالی که
تو "می گریی" ،پس ای عزیز...
"زندگیت" را چنان بگذران که
در روز *مرگ* در حالی که
همه می گریند و تو تنها
کسی باشی که "می خندی"...
♡ دکتر علی شریعتی ♡
@Harf_Akhaar
داستان جالب توریست ثروتمند وتسویه حساب بدهکارها
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند..و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک توریست بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود.
او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد. قصاب اسکناس 100 یوروئی را برمی دارد و با عجله سراغ دامداری می رود و بدهی خود را به او می پردازد.دامدار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام که از او برای گوسفندانش یونجه و جو خرید کرده می دهد.
یونجه فروش برای پرداخت بدهی خود، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب به شهرداری می برد و بابت عوارض ساخت و سازی که انجام داده به شهرداری می پردازد.
حسابدار شهرداری اسکناس را با شتاب به هتل می آورد. زیرا شهرداری به صاحب هتل بدهکار بود و هنگامی که چند کارمند و بازرس از پایتخت به شهرداری این شهر آمده بودند یک شب در این هتل اقامت کرده بودند.
حالا دوباره هتل دار اسکناس را روی پیشخوان خود دارد. در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند.
در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است. ولی به هر حال همه شهروندان در این هنگام به هم بدهی ندارند همه بدهی هایشان را پرداخته و تسویه حساب کرده اند و … این است تعریف ساده اقتصاد.
به همین دلیل است که می گویند انباشتن ثروت مجاز نیست آن را باید به کار بگیری تا همه چرخ های اقتصاد به گردش درآید و همه اجتماع از گردش پول بهره ببرند
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفت جایی که باید به هر قیمتی ساکت بمونی:
🌱
۱.ساکت باش اگر داستان کامل(ماجرا) رو نمیدونی
🌱
۲.ساکت باش وقتی احساساتی شدی
🌱
۳.ساکت باش وقتی خشمگین
🌱
۴.ساکت باش اگر حرفات به یک فرد ممکنه توهین آمیز باشن
🌱
۵.ساکت باش اگر حرفات ممکنه دوستی ای رو خراب کنه
🌱
۶.ساکت باش اگر نمی تونی بدون داد زدن حرف بزنی
🌱
۷.ساکت باش و راجع به هدف هات و برنامه هات حرف نزن
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
زندگی
مثل یک استکان چای است.
به ندرت پیش میآید که
هم رنگش درست باشد،
هم طعمش و هم داغیش.
اما هیچ لذتی با آن برابر نیست...
نگذاريد سرد شود...
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar
•🌱•🌱•🌱•
سه چیز زیباست:
بیخبر؛ دعایت کنند
نبینی، نگاهت کنند
ندانی؛ یادت کنند
من دعایتان میکنم به خیر
نگاهتان می کنم به پاکی
یادتان می کنم به خوبی
هر جا هستید
بهترین ها رو برایتان آرزو دارم
‹🤍🌼›
@Harf_Akhaar