🌱🌱🌱
#داستانک
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.
روزی دریک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم ، زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم!"
🤍🌼
@Harf_Akhaar
اسماعیل هنیه که بود؟
🔰 هنیه در سال 1962 در اردوگاه آوارگان نزدیک شهر غزه متولد شد و در اواخر دهه 1980 در جریان انتفاضه اول یا قیام به حماس پیوست.
❇️ این سیاستمدار 62 ساله بین سال های 2006 تا 2007 و پس از کسب اکثریت کرسی ها توسط حماس در انتخابات پارلمانی فلسطین در آن زمان، نخست وزیر تشکیلات خودگردان فلسطین بود.
❇️پس از استقرار دولت تحت رهبری حماس در نوار غزه، در نتیجه اختلافات حماس با جناح رقیب فتح، هنیه به عنوان رهبر دولت بالفعل در غزه در سالهای 2007-2014 خدمت کرد.
❇️وی در سال 2017 به جای خالد مشعل به عنوان رئیس دفتر سیاسی حماس انتخاب شد.
❇️هنیه در دسامبر 2019 غزه را ترک کرد و در ترکیه و قطر زندگی کرد و قدرت خود را برای نمایندگی حماس در خارج از کشور تقویت کرد.
❇️مهمترین سفرهای قبلی او شامل تشییع جنازه سپهبد فقید قاسم سلیمانی بود که در حمله پهپاد آمریکا در سال 2020 کشته شد و مراسم تحلیف ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور ایران در سال 2021.
❇️در آوریل سال جاری، حملات هوایی اسرائیل به کشته شدن سه پسر و چهار نوه هنیه منجر شد و هنیه در آن زمان تصریح کرد که مرگ آنها تأثیری بر آتشبس و مذاکرات درباره گروگان هاکه در آن زمان در جریان بود، نخواهد داشت.
خانواده اسماعیل هنیه که توسط اسرائیل ترور شدند.
:
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱هیچ شبی
پایان زندگی نیســـ🌱ــت
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلــ🌱ــوع میڪند
و بشارت صبحی دیگر میدهد
این یعنی امیــ🌱ـد هرگز نمیمیرد
#شبتون_بخیر🤍🌼
@Harf_Akhaar
سلام صبح اول هفته تون بخیر🤍🌼
شنبه تـون شـاد و بینظیر 🌼
امروزتون
پـراز اتفاقـای خـوب 🤍
و شگفت انگیز ...🌼
امیدوارم
ســلامـتی ،بـرکت 🤍
بهروزی ، زندگی آروم
خوشبختی و نگاه خدا🌼
هـمیـشـه هـمـراهتـون بـاشــه ....🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر قــ🌱ـوی باش ... !!
تا هرروز با نگاه تــ🌱ــازه ای ،
با زنــ🌱ــدگی رو به رو شوی…
زندگی یک مسابقه نیست،
بلکه سفری است ،
که هر قدم از مسیر آن را ،
باید لمس کرد،چشید،و لــ🌱ـذت برد :))
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
‹‹‹حکایت›››
🌱پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هر بار كه عصباني مي شوي بايد يك ميخ به ديوار بكوبي. روز اول پسر بچه 37 ميخ به ديوار كوبيد.
🌱 طي چند هفته، همانطور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند، تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد. او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسان تر از كوبيدن ميخها بر ديوار است...
🌱بالاخره روزي رسيد كه پسر بچه ديگر عصباني نمي شد. او اين مسئله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر بار كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند، يكي از ميخها را از ديوار درآورد.
🌱روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است. پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت:
🌱 «پسرم! تو كار خوبي انجام دادي و توانستي بر خشم پيروز شوي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته اش نمي شود. وقتي تو در هنگام عصبانيت حرفهايي مي زني، آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارد.
🌱تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري. اما هزاران بار عذرخواهي هم فايده ندارد؛ آن زخم سر جايش است.
زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است.»
🤍🌼>>>>>
@Harf_Akhaar
🌱کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکتان نخواهند کرد، آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت !🤍🌼🌼🌼
#بهومیل_هرابال
@Harf_Akhaar
🌱فرمول آرامش جول اوستین
سوال:فرمول آرامش در زندگی چیست ؟
پاسخ جول اوستین:
زندگی بسیار ساده است به آن شرط که شما آن زمان که دراز کشیدهاید فقط دراز کشیده باشید و زمانی که راه میروید فقط راه بروید زمانی که غذا میخورید فقط غذا بخورید و به همین ترتیب نیز همۀ کارهایتان را انجام دهید .🤍🌼
زیرا شما آن زمان که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که کی بلند شوید زمانی که بلند شدید فکر می کنید که بعد آن باید کجا بروید زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه بخورید و به همین ترتیب ...🤍🌼
فکر شما همیشه یک قدم جلوتر از آن لحظهای است که خود شما هستید همین باعث میشود که نتوانید از اکنون لذت ببرید غافل از اینکه معجزۀ زندگی تنها وقتی اتفاق میافتد که باور کنید بهترین لحظه همین لحظه است...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱خود را به خدا بسپار...🤍
🌱وقتی که دلت تنگ است!!!🌼
🌱وقتی که صداقت ها...🤍
🌱آلوده به صد رنگ است !!!🌼
🌱خود را به خدا بسپار..🤍
🌱چون اوست که بی رنگ است.🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
🌱علم پزشکی ثابت کرده است که شکستن دل واقعیت است.
یعنی وقتی دل کسی میشکند در قلب اتفاقی می افتد؛مثل یک خون ریزی کوچک یا یک جراحت ....
که حتی می تواند منجر به سکته قلبی شود....
🌱تو دوست خوب من ...
هم مراقب دل خودت باش
هم دل دیگران...
دل شکستن هنر نیست .....
مواظب عواقبش باش
🌱از عواطف انسانی که ارگانهای بدن را ضعیف میکند:
۱_ عصبانیت: کبد را ضعیف میکند.
۲_ غم و غصه: ششها را ضعیف میکند.
۳_ نگرانی: معده را ضعیف میکند.
۴_ استرس:قلب ومغز را ضعیف میکند.
۵_ ترس: باعث از کار افتادن کلیه ها میشود.
جلوگیری از این عواطف منفی میتواندباعث سلامتی شما گردد،پس خونسرد باشید،خوب نگاه کنید،خوب احساس کنید وخوب عمل کنید.
شاد باشید و درهمه حال لبخند بزنید.
هر روز، پلکهایت،فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند، سطر اول همیشه این است:
"خدا همیشه با ماست"
پس بخوانش با لبخند...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
همیشه حرفی بزن
که بتوانی آنرا بنویسی،
چیزي را بنویس که بتوانی
آنرا امضا کنی و
چیزی را امضا کن که بتوانی
پایش بایستی ...!!🤍🌼
@Harf_Akhaar
26.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرصتهای زندگیت رو دریاب
🤍🌼استاد عرشیانفر
@Harf_Akhaar
دریـــ🌱ـــا برای مرغابی
تفریحـــ🌱ــی بیش نیست ،
اما...
🤍برای ماهی زندگیست...🌼
🤍برای کسی که دوستت دارد🌼
🤍زندگی باش نه تفریح🌼
@Harf_Akhaar
🌱
اینا هم خیانت حساب میشه:
1:باعث بشی یکی دیگه حس کنه فرصت نزدیک شدن بهت رو داره.
2:صمیمیت بیش از حد با جنس مخالف مخصوصاً در محیط کاری.
3:چت کردن با جنس مخالف در فضای مجازی بدون آگاهی همسر.
اینا هم خیانت حساب میشه:
1:باعث بشی یکی دیگه حس کنه فرصت نزدیک شدن بهت رو داره.
2:صمیمیت بیش از حد با جنس مخالف مخصوصاً در محیط کاری.
3:چت کردن با جنس مخالف در فضای مجازی بدون آگاهی همسر.
🤍🌼🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا با ما حرف میزنه. 🤍🌼🤍🌼🤍
@Harf_Akhaa
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان
روزی بودو روزگاری بود. درویش پیر و شكسته ای بود معروف به درویش غریب دوره گرد كه از مال دنیا فقط صاحب خری بود كه سوار آن می شد و از این ده به آن ده می گشت تا لقمه نانی پیدا كند.
درویش، شب به هر آبادی می رسید، سراغ خانقاه یا مسجد را می گرفت و شب را در آنجا می گذراند. اگر خانقاه و مسجدی نبود به حمام آبادی می رفت و شب را در آنجا صبح می كرد و اگر دستش از همه جا كوتاه می شد به خرابه ای می رفت و خرش را كنار خرابه می بست و پالان خر را زیر سرش می گذاشت و می خوابید.
درویش غریب بیچاره،كاری هم بلد نبود تا بتواند لقمه نانی پیدا كند و ناچار نباشد هر روز از این آبادی به آبادی دیگر برود. فقط یكی دو بیت شعر یاد گرفته بود كه می خواند و از این راه گذران زندگی می كرد.
روزی از روزها درویش غریب، غروب آفتاب به یك آبادی كوچكی رسید، خسته و كوفته. دیگر نه خودش حالی داشت و نه خرش رمقی. در همین موقع میرابی از اهل آبادی دنبال آب می آمد كه دید پیرمرد خسته و ژولیده سر جوی نشسته.
سلام كرد و گفت: « ای مرد! اهل كجایی؟ به كجا می روی؟»
درویش غریب گفت:« مردی غریبم. دنبال رزق و روزی می گردم حالا تو ای مرد خدا، به من كمك كن و خانقاه را نشانم بده.»
آن مرد گفت: « ای پیرمرد دنباله ی آب را بگیر و برو به یك باغ بزرگ می رسی كه همان باغ خانقاه درویشان است و در آنجا امشب درویش ها دور هم جمع می شوند تو هم می توانی به مجلس آنها بروی.»
درویش از جا بلند شد و دنبال آب را گرفت و رفت تا به باغ رسید. خرش را در خرابه ای كه جلو ی باغ بود بست و رفت توی باغ. دید عده ای دور هم جمع هستند.
خیلی خوشحال شد. یك مرتبه صدایی بلند شد: « تو كی هستی از كجا می آیی؟»
درویش غریب گفت: « مرد غریبم، از راه دور می آیم.»
آن مرد گفت: « من خادم خانقاه هستم. امانتی چیزی همراه نداری؟»
درویش گفت: « من فقط خری دارم در آن خرابه جلو باغ بستم. تو حواست به آن باشد.» این را گفت و وارد مجلس درویشان شد؛ اما بشنوید كه چه بر سر درویش بیچاره آمد.
این دسته درویش ها، آدم های جور وا جوری بودند هرگاه مهمان تازه واردی به آنها می رسید با او خیلی گرم می گرفتند و به هر نقشه و حیله ای كه بود سر او را كلاه می گذاشتند. یكی از این درویش ها كه خیلی رند بود و از اول زاغ درویش غریب را چوب زده بود و دیده بود كه درویش خرش را به دست خادم سپرده. نقشه ای كشید و سر درویش غریب را گرم كرد. حال و احوال او را مرتب پرسید و گفت: « بگو ببینم درویش اهل كجایی؟ از كجا می آیی؟»
خلاصه وقتی سر درویش خوب گرم شد، آن شخص رند و مكار، خر را دزدید و برد بازار فروخت و از پول آن سور و سات خرید و وسیله عیش و نوش تهیه كرد و آورد در مجلس میان درویشان گذاشت.
درویش ها بعد از خوردن غذای مفصل و شیرینی و آجیل مفت، بنا كردند به مسخره درآوردن و شعر خواندن. یكی از درویش ها بنا كرد به خواندن این بیت:
شادی آمد و غم از خاطر ما رفت خر برفت و خر برفت و خر برفت
بقیه درویش ها هم به او جواب می دادند:خر برفت و خر برفت و خر برفت.
درویش غریب و بیچاره هم كه از دنیا بی خبر بود و خستگی از یادش رفته بود با خود می گفت: « این حتماً داستانی دارد كه در بین خودشان است.» و او هم با بقیه هم آواز شد و با صدای بلند هی می گفت: خر برفت و خر برفت و خر برفت.
القصه، مجلس آنقدر گرم بود كه درویش غریب اصلاً به فكر خرش نبود. درویش غریب هم همان جا که نشسته بود خوابش برد. صبح وقتی از خواب بیدار شد دید هیچ كس دور و برش نیست. رفت خرش را بردارد اما دید نه از خر خبری هست نه از خادم باشی. با خودش گفت: لابد خادم باشی خر را برده آب بیاورد یا چیزی بار آن كند؛ اما بعد از یكی دو ساعت كه سر و كله خادم باشی پیدا شد، درویش غریب دید خر همراهش نیست. پرسید: « ای مرد خدا! خر من كو؟ مگر تو او را نبرده ای؟»
خادم باشی قیافه حق به جانبی گرفت و گفت:« مگر دیوانه شده ای؟ كدام خر؟ » درویش گفت: « همان خری كه دیروز غروب آفتاب در این خرابه بستم و به تو سفارش كردم حواست به او باشد.»
القصه خادم باشی شروع كرد به حاشا كردن. درویش غریب كه دیگر ناراحت شده بود شروع به داد و فریاد كرد.
خادم باشی گفت:« مرد حسابی تو با این سن و سال و با این ریش دراز خجالت نمی كشی؟ پس آن همه شیرینی و غذا كه دیشب خوردی از كجا آمده بود؟ همه از پول خر تو بود كه رند مجلس آن را به بازار برد و فروخت.»
درویش بیجاره گفت :« می خواستی به مجلس بیایی و با اشاره به من خبری بدهی تا لااقل او را بشناسم و پول خرم را حالا از او بگیرم.»
🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱چه زيبا گفت فروغ فرخزاد؛🌱🌱
اگر چادر به سر داری ،
ولي از زير آن چادر
به يک ديوانه خنديدی
به انسان بودنت شک کن!
اگر قاری قرآنی ،
ولي در درکِ آياتش
دچارِ شک و ترديدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر گفتی خدا ترسي ،
ولي از ترس اموالت
تمام شب نخوابيدي ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر هر ساله در حجّي ،
ولي از حال همنوعت
سوالي هم نپرسيدي ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر مرگِ کسی ديدي ،
ولي قدرِ سَري سوزن
ز جاي خود نجنبيدي ،
به انسان بودنت شک کن .
اگر مستضعفى ديدى،
ولى از نان امروزت به اوچيزى نبخشيدى
به انسان بودنت شك كن!🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
مغز خر خورده !
در قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد.
زن کله خری را به دست آورده و موهایش را کز داده و آماده پختن میکند تا به جای کله گوساله به شوهرش بدهد.
زن کله را کنار حوض پاکیزه کرده و در قاب چینی کنار حوض میگذارد که در این بین شوهرش از راه رسیده و از کله میپرسد؟
زن جواب داد از منقار کلاغ افتاده است. شوهر قانع شده و به اتاق رفت. زن همسایه ای که در آن خانه بود و با زنک جیک و بوکشان یکی بود خود را به زن رساند و گفت:
زحمت به خود نده چون کسی که نگوید کلاغ چهار سیری چطور کله چهار منی را به منقار کشیده مغز خر نخورده الاغ است.
زین قصه گر هزار نکته بر دهد
یک نکته اش نگفته ترا به باد دهد
از دست زن مخور تو کله پاچه را
شاید که خر بود یا گاو یا کلکچه را🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱🌱🌱
دعواکن، ولی با کاغذت؛
اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار
و یک مداد،
هرچه خواستی به او بگویی،
روی کاغذ بنویس،
خواستی هم داد بکشی؛
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن
نه صدایت را؛
آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن،
آنوقت خودت قضاوت کن؛
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت
را با پاک کن عزیزت پاک کنی.
دلی هم نشکانده ای،
وجدانت را نیازرده ای؛
خرجش همان مداد و پاک کن بود،
نه بغض و پشیمانی
گاهی میتوان از کورهء خشم پخته تر بیرون آمد!!🤍🌼
@Harf_Akhaar
تا خدا هست تو را چاره ي درماني هست🤍
تا خدا هست تو را راه به پاياني هست🌼
تا خدا هست دگر درد غم عشق نگو🤍
تا خداهست فرار از در زنداني هست🌼
تا خدا هست خدا در نفست ميپيچد🤍
تا خدا هست در اين نيم تنه جاني هست🌼
تا خدا هست پريشان نشود خاطر من🤍
تا خدا هست در اين خانه نگهباني هست🌼
تا خداهست نفس جلوه اي از ذات خداست🤍
تا خدا هست خدا حضرت رباني هست🌼
تا خدا هست در اين نيل مدد کاري هست🤍
تا خدا هست تو را موسي عمراني هست🌼
تا خدا هست نفسهاي شقايق جاريست🤍
تا خدا هست محمد گل بستاني هست🌼
تا خدا هست خدا هست خدا هست🤍
تا خدا هست نفسهاي تو رحماني هست🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱مرد جوانی از مشکلات خود به
حکیمی گلایه می کرد و از او خواست
که راهنمایی اش کند.
حکیم یک نشانی به او داد و گفت به این
مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی
ندارند، می توانی از آنها کمک بطلبی.
مرد هیجان زده به سمت نشانی رفت،
با تعجب دید آنجا قبرستان است.
به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند...🤍🌼
@Harf_Akhaar
با هیچکس نبودن🌱
بهتر از بودن با فردی بی لیاقت است🌱
گاهی آنهایی که انفرادی پرواز می کنند🌱
قویترین بال ها را دارند.🤍🌼
#ویکتور_هوگو
@Harf_Akhaar
🌱مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت:
تو توانستی در عرض ۳۰ روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی ۳۰ سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....!
🌱عروس جواب داد:
مادر داستان سنگ و گنج را شنیدهای؟
🌱میگویند سنگ بزرگی راه رفتوآمد مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین ۹۹ ضربه بر پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد.
🌱مردی از راه رسید و گفت:
تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد؛ طلای زیادی زیر سنگ بود.
🌱مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت:
من پیدایش کردم. کار من بود، پس مال من است.
🌱مرد گفت:
چه میگویی من ۹۹ ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!
🌱مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
🌱مرد اول گفت:
باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا من ۹۹ ضربه زدم و سپس خسته شدم.
🌱دومی گفت:
همه طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
🌱قاضی گفت:
۹۹ جزء آن طلا مال مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن مال توست. اگر او ۹۹ ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمیتوانست بهتنهایی سنگ را بشکند.
🌱و تو مادر جان ۳۰ سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم!
🌱چه انسان خوبی که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت:
بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم.
🌱مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بیثمر نبوده است.
🌱 اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و بااخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود میدانند، کم نیستند، اما خداوند از مثقال ذرهها سوال خواهد كرد.
🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅سه راهکار طلایی و سریع برای بازشدن گره های مادی و معنوی زندگی
⚠️ چه کار کنیم شیاطین جن و انس از ما دور بشوند؟
🔰#استاد_فرحزاد
:
@Harf_Akhaar
#داستان_ضرب_المثل🌱🌱🌱
ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراه
این مثل را وقتی می آورند كه بی نظمی بر یك گروه حاكم باشد .
آورده اند كه ...
در زمان قاجاریه یك فوج سرباز مأمور شدند كه برای سركوب یك عده اشرار از مركز به طرفی عزیمت كنند . در عرض راه همین كه لشگر به گردنه ای رسید ، دو نفر دزد مسلح از ترس جان خود به آنها حمله و شلیك كردند .
سربازها بر اثر ظلم و فساد حاكم بر مملكت انگیزه و شجاعتی برای تفنگها در خود نداشته و از شدت ترس و وحشت تفنگها را بر زمین ریختند و دستها را بالا بردند و تسلیم شدند .
دزدان چون بر جسارت خود را فزودند و از پشت سنگر فرود آمدند ، تمامی نقدینه و اشیاء سبك و سنگین قیمت آنها را گرفتند و از پی كار خود رفتند . وقتی خبر این واقعه به سلطان رسید سربازان را احضار كرد و از آنها با خشم و غضب پرسید : چگونه دو نفر توانستند شما یكصد نفر سرباز مسلح را لخت كنند ؟ اندام تمامی سربازان به لرزه افتاد و سخت دستخوش وحشت و دهشت گردید . در جواب دادن در ماندند ولی یكنفر كه جرأت بیشتری داشت ، قدم پیش نهاد و به عرض رساند ، قربان ما صد نفر بودیم تنها ، آنها دو نفر بودند همراه .🤍🌼
#ماصدنفربودیمتنهاآنهادونفربودندهمراه
@Harf_Akhaar
🌱
بیاییم زندگی راسخت نگیریم
لحظهها میگذرند
چه خوش که درگذرلحظهها
عشق وشادی رابه هم هدیه کنیم
وبه یکدیگربیاموزیم
چگونه زندگی کردن را🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
ﺍﻧﺴﺎﻥﻣﺎﻧﻨﺪﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪﺍﺳﺖ ﻫﺮﭼﻪﻋﻤﯿﻖﺗﺮ
ﺑﺎشد
ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﺖﻣﯽﮔﯿﺮﺩ
ﻭﺍﻧﺴﺎﻥﮐﻮچکﺑﺮﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭﻫﺮﻛﺲﻛﻪ ﺑﻪ
خدا نزدیکتر ﺍﺳﺖ
ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﻭﻣﺘﻮﺍﺿﻊﺗﺮ ﺍست.
🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅خودت بفکر خودت باش، تا زندهای یه کاری بکن!
🔰#استاد_کافی
:
@Harf_Akhaar
🌱دزدی از نردبان خانه ای بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسد:خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ می دهد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک می پرسید: چه کار می کند؟
مادر می گفت: دارد نردبان می سازد.
دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد.
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
🤍🌼
@Harf_Akhaar