eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.7هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه های امروز، خاطرات فردا خواهند شد. خوب یا بد ، از همه لحظه ها لذت ببرید. چون هدیه زندگی ، خود زندگی است 🍂🌼🍃 صبحتون دل انگیز❤️ @Harf_Akhaar
📚 در روزگاران دور، پدری پیر با فرزندش در دامنه کوهی در نزدیکی روستایی زندگی می کردند و با دوشیدن شیر از گوسفندان و فروختن آن به مردم روستا روزگار می گذراندند اما پیرمرد هر بار که شیر می دوشید مقداری آب در آن می ریخت و به مردم می فروخت و گرچه پسرش به او عارض می گشت اما پدر کار خود را می کرد. سالی گذشت... در یک شب پاییزی طوفانی شدید برآمد و باران فراوانی باریدن گرفت و بدنبال آن، سیل از دامنه ی کوه سرازیر شد و خانه پیرمرد و پسرش را درنوردید. پیرمرد هراسان از خواب پرید و فریاد کشید: پسرم، چه شده؟ این آب چیست که درون خانه آمده؟ پسر گفت: هیچ پدر، این همان آبی است که شما در شیر مردم می کردید و اکنون به خانه مان سرازیر شده! چو آتش برافروزی از بهر خلق همان آتشت رابه دامان کنند "پروین اعتصامی" @Harf_Akhaar
وقتی همه‌اش برای دیگران زندگی کرده‌ایم دیگر مشکل می‌شود خودمان را تغییر بدهیم و برای خودمان زندگی کنیم و در دامِ فداکاری نیفتیم. 📒 @Harf_Akhaar
📚 ملانصرالدین شبی در صحن حیاط هیکلی دید. گمان کرد دزد است. زنش را آواز داد که که تیر کمان مرا بیاور که دزد به منزل آمده. زن تیر و کمان آورد. او تیر به چله کمان نهاده، رها کرد. اتفاقا تیر به نشانه خورد. ملا به زنش گفت: دزد کشته شد و تا صبح با او کاری نداریم؛ برویم بخوابیم. پس رفتند و خوابیدند. صبح که ملا به حیاط رفت، متوجه شد که دزد، جبه اش بوده که زنش شسته و آویخته و با تیر سوراخ شده است. پس سجده شکر بجای آورد. زن از دیدن این واقعه تعجب کرد و پرسید: چه جای شکر بیموقع است؟ ملا گقت: مگر ندیدی که چطور تیر به هدف خورده و آن را سوراخ کرد؛ فکر نمی کنی اگر خودم در وسط جبه بودم، الان باید تابوت ساز خبر می کردی؟! پس شاد باش که ملایی در آن نیست!!! @Harf_Akhaar
📚 ﺍﻻﻏﯽ، ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ، ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺑﻪ ﺍﻻﻍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : «ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺍﺣﻤﻖ!» 👈 ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ، اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻟﻮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ! @Harf_Akhaar
📚 🌺"نان ومیوه دل" دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد. ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد. زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند ولی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان؛ انسان ها "نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را." برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. @Harf_Akhaar
📚 ملانصرالدین چندین بار دل و جگر خرید و به زنش داد که بپزد. هر دفعه زن آن را می پخت و تنها می خورد. ملا روزی بتنگ آمد. از او پرسید: دل و جگری که خریدم چه کار کردی؟! زن گفت: همه آنها را گربه خورد. ملا فورا دیگ را برداشت و در گنجه گذاشت و در آن را قفل کرد. زن گفت: چرا درِ گنجه را قفل می کنی؟ ملا جواب داد: گربه ای که جگر ده دیناری را بخورد به دیگ صد دیناری رحم نخواهد کرد!!! @Harf_Akhaar
در جوانی به خویش می گفتم شیر شیر است اگر چه پیر بود چون كه پیری رسید دانستم پیر پیر است اگر چه شیر بود @Harf_Akhaar
🌷🌷🌷 ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻧﺒﺎﺵ... ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ... ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ، ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ! ﺷﺮﺍﯾﻂ... ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ!! ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ... ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ... ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺍﻣﺎ، ﺯﻣﺎﻥ... ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ... ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ.. ﺍﻣﺎ... ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ، ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﺪ...!! @Harf_Akhaar
ریشه که داشته باشی؛ به لبه پرتگاه میایی اما سقوط نمیکنی، ریشه شعور، تربیت، شخصیت و انسانیت و شرف واقعی یک انسان است و ربطی به پول و تحصیلات ندارد. @Harf_Akhaar
📚 تنها نجات یافتهِ کشتی، حالا تو ساحل این جزیره دور افتاده، تک و تنها بود. اون، هر روز رو به امید کشتی نجات، کنار ساحل مینشست و افق رو تماشا می کرد. سرانجام بعد از گذشت مدتی، خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا از خطرات درامان بمونه و بتونه توی اون استراحت کنه. اما وقتی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه ش در حال سوختنه و دودی از اون به آسمون میره. بدترین اتفاق، افتاده بود و همه چیز از دست رفته بود. با دیدن شعله های آتیش از شدت خشم و اندوه در جا خشک ش زد. فریاد زد: «خدایا! چطور راضی شدی با من این کارو بکنی؟» صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی اومده بود تا نجاتش بده... مرد، خسته و حیرون بود. نجات دهندگان می گفتند: خدا خواست که ما دیشب اون آتیشی رو که روشن کرده بودی ببینیم! @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانم امیرالمومنین به جز از علی (ع) نباشد به جهان گره گشایی طلب مدد از او کــن چو رسد غم و بلایـــی چو به کارخویش مانی در رحمت علی(ع) زن به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایــــی صلی الله علیک یا امیرالمومنین ایام ضربت خوردن و شهادت یاور یتیمان حضرت علی (ع) تسلیت باد🖤 @Harf_Akhaar