eitaa logo
💞هوای عاشقی💞
1.4هزار دنبال‌کننده
505 عکس
88 ویدیو
1 فایل
چند لحظه در هوای دوست نفس بکش! از هیاهوی دنیا دور شو؛ و هر روزت را با خدا عاشقی کن! . ارتباط با ادمین: @Mm_vakili پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16782945139707 https://eitaa.com/joinchat/2467037479Ccfe91a96a7
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد دل پاکان را با قلم سیاهان چه‌کار.. ‌ | هـــوای عاشــقی❣️
‌ او این حال را بیشتر دوست دارد... ‌ | هـــوای عاشــقی❣️
1⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که تعجب و بغض از نگاه کودکانه‌ام می‌چکید و نگران حال خراب محراب‌نشینِ پرمهر مادر شده بودم... با خود می‌گفتم: آخر چه اصراری است دست مجروح را بلند کردن و لب به دعا گشودن برای کسانی که دیدند و چشم‌هایشان بستند؛ کسانی که شنیدند و گوش‌هایشان را گرفتند؛ همان‌ها که راه کج کردند تا رودررو نشوند با تمام نور عظمت الهی... و مثل هر شب، صدای دعای مادر برای همسایه‌ها حتی چهل خانه آن‌طرف‌تر را هم روشن می‌کرد... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
2⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که ترس از تاریکیِ روزهای بعد از او، بر دلم سایه انداخت... و سایهٔ این دلتنگی را بیش از همه در چهرهٔ بابا می‌دیدم. سالیانی است که مردم عادت کرده‌اند، هر روز نوری زرد و سفید و سرخ از محراب خانهٔ ما، درست از سجادهٔ مادرم، صبح و ظهر و عصرشان را منور کند. اما گویی همه یادشان رفته که چطور آن اوائل حیرت‌زده بودند و پیامبر، جوابشان می‌داد که این نور، نور فاطمه است... از بعد رحلت جدّ ما، دیگر کسی به منبع آن نورها، توجه نمی‌کند...! مردم، نور را فراموش کرده‌اند. و مادرم هنوز هم مثل هر شب بر همه نور می‌پاشد و بی‌منت، همه را متوجه نور علیّ اعلی می‌کند. ولی چندی‌ست که مادرم کم‌فروغ شده... ‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
2⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که ترس از تاریکیِ روزهای بعد از او، بر دلم سایه انداخت... و سایهٔ
💠 ابان بن تغلب مى گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : يابن رسول الله ! چرا حضرت فاطمه (سلام الله عليها) ((زهراء)) ناميده شدند؟ حضرت فرمود: به اين دليل كه روزى سه بار براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) نورافشانى مى كرد: 💎1- وقت نماز صبح ، در حالى كه مردم در خواب بودند، جمالش ‍ نورافشانى كرده و سفيدى نورش به خانه‌هاى مردم مدينه مى تابيد و ديوارها سپيد مى گشت و آنان تعجب كرده خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى رسيدند و درباره آنچه ديده بودند مى پرسيدند. حضرتش ايشان را روانه منزل فاطمه (سلام الله عليها) مى كرد و آنها به منزل حضرتش آمده و مى ديدند حضرت در محراب عبادتش نشسته و نماز مى گزارد و نور جمالش از محراب ساطع است. آن گاه مى دانستند كه آن نور، نور حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) بوده است . 💎2- هنگام نيمه روز، كه آن حضرت براى نماز آماده مى شد، جمالش نور زردى مى افشاند و در خانه هاى مردم مى تابيد و لباس ها و رنگشان زرد مى شد.  آنها خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده و از آنچه ديده بودند، سؤ ال مى كردند. حضرتش آنها را به منزل فاطمه (سلام الله عليها) روانه مى كرد و آنان مى ديدند كه حضرت در محراب عبادتش ‍ ايستاده و از چهره او - صلوات و رحمت خداوند بر او و پدر بزرگوار و شوهر و پسرانش باد - نور زردى مى درخشد. آن گاه در مى يافتند كه آنچه ديده بودند، از نور جمالش بوده است . 💎3- هنگام آخر روز كه آفتاب غروب مى كرد، صورت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) سرخ شده و جمالش از شادى و به جهت شكر خداوند عزوجل به سرخى مى درخشيد و نور جمالش و خانه هاى مردم مى تابيد و ديوارها سرخ مى شد. آنان خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده و از آنچه ديده بودند، سؤ ال مى كردند. حضرتش باز آنان را روانه منزل فاطمه (سلام الله عليها) مى كرد. آنان به منزل فاطمه (سلام الله عليها) مى رفتند و مى ديدند كه حضرتش نشسته ، مشغول تسبيح و تمجيد الهى است و از جمالش نور سرخى مى درخشيد. آن گاه آنان در مى يافتند كه آنچه ديده بودند، از نور جمال فاطمه (سلام الله عليها) بوده است. بحارالانوار، ج 43، ص 11 | هـــــوای عاشقیـــــــــــ ❣️
3⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که باز هم از خواب پریدم و تا چشمم به قامت خمیدهٔ مادرم افتاد که آرام، در سجاده‌اش نشسته، خیالم راحت شد... هرچه بود، تمام شده و دیگر نامحرمی، در خانه نیست... خاطرات تلخ چند روز پیش، از خیالم بیرون نمی‌رود و آرامشم، آتش گرفته است... هرشب صدای نعره‌های نمک به‌حرامان، در گوشم می‌پیچد و شعله‌های آتش و دود، از جلوی چشمانم نمی‌رود. شلوغی و فریاد و ازدحام آن‌همه نامحرم...! نمی‌دانم چه شد که پدر، یک‌دفعه بیرون رفت و مادر، تنها به داخل خانه برگشت؛ درحالی که فضه، زیر بغل‌هایش را گرفته بود و پاهای مادرم، به زمین می‌کشید... ‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
3⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که باز هم از خواب پریدم و تا چشمم به قامت خمیدهٔ مادرم افتاد که آرا
‌ مادر، در همان سجاده، به صورت خواب‌گرفتهٔ عالم، نور می‌پاشد و آرام، به سمتم بر می‌گردد تا قلبم را نوازش کند... با لنگر متانت نگاهش، کشتی صبرم از تلاطم می‌ایستد و نوازش لبخندِ زیبایش، چشمم را مست می‌کند و به خواب می‌روم... چقدر دلم برای برادر کوچکم که پیش ما نیامد، تنگ شده! محسن را می‌گویم؛ زود رفت... یعنی نیامده رفت... کاش پیش‌مان می‌ماند... شاید اسم مکنون و مخزون مادر بود، که برای احدی فاش نشد... ‌‌ ‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
4⃣ ساعات یکی از همین شب‌ها بود که صدای پچ‌پچ و زمزمه‌شان از لابلای هوهوی باد به گوش می‌رسید... - یادت می‌آید وقتی برای اولین‌بار پا به این خانه گذاشتند، چقدر خوشبخت بودیم؟! - آری؛ آن‌قدر که از ازدحام ملائک و تبرک جستنشان به‌کلی، غافل بودیم... - چقدر زود آبرویمان رفت! - روسیاهی‌مان را فقط مرد اینجا می‌تواند پاک کند... - من خیلی مقاومت کردم، ولی آخرش شکستم...! - من هم کاش اصلاً نبودم، یا حداقل زود می‌شکستم... - من خیلی سوختم و وقتی از جا کنده شدم، دیگر افتادم... - من زمانی سوختم که تو از جا درآمدی... - می‌دانی؛ دلم برای جوانی‌اش می‌سوزد! - من دلم برای بار شیشه‌اش سوخت! _ من که دیگر جانی ندارم؛ همین روزها باید تکه‌تکه شوم و به تنور بروم! - خوش به‌حالت؛ چون من حالاحالاها باید بمانم و از حریم این خانواده محافظت کنم! در به دیوار می‌گفت و دیوار به در؛ زمین و زمان می‌گریست و باد نوازششان می‌کرد و تسلایشان می‌داد... ‌ ‌‌‌‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
‌ ‌١ از عشق لا زَمان... جانا؛ اگر گمان می‌کنی که شب، وقت خواب است، یعنی عشق را نچشیده‌ای! شب، بهترین وقت عشق‌ورزی است و سحر، قلهٔ این خلوت است... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
‌ ‌١ از عشق لا زَمان... جانا؛ اگر گمان می‌کنی که شب، وقت خواب است، یعنی عشق را نچشیده‌ای! شب، به
٢ از عشق لا زَمان... البته عشق، زمان ندارد و در کالبدِ گذرای زمان نمی‌گنجد؛ ولی عروس زمان‌هایش یعنی اوج شکوهش و بزرگترین شعله‌هایش، درست وقتی است که دلِ بی‌تاب معشوق، تمام وجود عاشق را در حجلهٔ خلوت خود به آتش بکشد... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️
💞هوای عاشقی💞
‌ ٢ از عشق لا زَمان... البته عشق، زمان ندارد و در کالبدِ گذرای زمان نمی‌گنجد؛ ولی عروس زمان‌ها
٣ از عشقِ لا زَمان... قصهٔ شبانهٔ شمع و پروانه را شنیده‌ای؟! دم صبح است که پروانه دیگر رمق ندارد و بالاخره خود را می‌سوزاند و بی‌جان در پیشگاه شمع، آرام می‌گیرد... ‌ | هـــوای عاشــقی❣️
💞هوای عاشقی💞
‌ ٣ از عشقِ لا زَمان... قصهٔ شبانهٔ شمع و پروانه را شنیده‌ای؟! دم صبح است که پروانه دیگر رمق ند
۴ از عشقِ لا زَمان... و تو ندیدی که شمع، از سر شب سوخت هی حتی مطلع الفجر؛ تا پروانه بالاخره بسوزد... ‌ | هوای عاشقیــــــ ❣️