- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
میخوام بگم یه چیزی ولی بلد نیستم مث کاربلداش بگم خب ؟ .
میگفت ؛ یه کسی یه روزی میره واسه حج همه کاراشو انجام میده و میره واسه طواف اونجا که میرسه میبینه یه مردی که دستاش شل شده و صورت سیاه رویی داره به دیوار کعبه چسبیده با ناله میگه خدایا منو ببخش میدونم که نمیبخشی *
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
میگفت ؛ یه کسی یه روزی میره واسه حج همه کاراشو انجام میده و میره واسه طواف اونجا که میرسه میبینه یه
طوافشو که میکنه میره پیشش میگه فلانی چرا از لطف خدا ناامید شدیا این صبتا * .
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
طوافشو که میکنه میره پیشش میگه فلانی چرا از لطف خدا ناامید شدیا این صبتا * .
اون تعریف میکنه که من ؛ ساربانِ حسینم :*)!
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
اون تعریف میکنه که من ؛ ساربانِ حسینم :*)!
وقتی میرسیم کربلا حسین با همه ساربانا تصویه میکنه میگه که برن ولی من میمونم..
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
وقتی میرسیم کربلا حسین با همه ساربانا تصویه میکنه میگه که برن ولی من میمونم..
یه انگشتری بوده تو دستای امام حسین که من خیلی خواهانش بود :)*
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
یه انگشتری بوده تو دستای امام حسین که من خیلی خواهانش بود :)*
خلاصه که یه شب عاشورا وقتی تنِ امام حسین تو گودال بوده میگه کی از این موقع بهترُ میره تو گودال قتلگاه !..
همه چی رو برده بودن غیر اون انگشتر فقط اون از قیمتی بودنش خبر داشته ؛ میره که انگشتر دربیاره که امام حسین محکم دستش رو میگیره..:)
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
همه چی رو برده بودن غیر اون انگشتر فقط اون از قیمتی بودنش خبر داشته ؛ میره که انگشتر دربیاره که امام
میخواد کنارش بزنه که هرکاری میکنه نمیتونه یه دفعه یه شمشیر برمیداره دست ارباب رو میبره:))💔🚶🏻♂
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
میخواد کنارش بزنه که هرکاری میکنه نمیتونه یه دفعه یه شمشیر برمیداره دست ارباب رو میبره:))💔🚶🏻♂
ارباب با با دست چپشون سفت دست ساربان رو میگیرن که ساربان دست چپشون هم میبره ؛ یه دفعه آسمان حالتش تعقیر میکنه و پنچ تن سوار بر اسب بهشون نزدیک میشن..
- مکتبمرتضیٰعلی🇵🇸 -
ارباب با با دست چپشون سفت دست ساربان رو میگیرن که ساربان دست چپشون هم میبره ؛ یه دفعه آسمان حالتش تع
ارباب بلند میشه دونه دونه سلام عرض میکنه:))