#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_پایانی✏️
نزدیک های آخر زیارت عاشورا بود که یکدفعه نفس در سینه اش حبس شد چشمانش را از روی مفاتیح به نور عجیبی که در بیرون مسجد و از پنجره دیده میشد، انداخت.
«خدای من این دیگر چه نوری است؟! الله اکبر»
سریع از جایش بلند شد مفاتیح را با بوسه ای به قفسه مخصوص گذشت بعد از پوشیدن کفش ها در حالی که لحظه ای نگاهش را از آن نور خیره کننده که به سمت آسمان کشیده شده بود برنداشته بود سمت نور حرکت کرد نوز از یکی از خانه های کنار مسجد به طرف آسمان ساطع میشوند.
با عجله خودش را به آن خانه رساند از در و دیوار خانه مردم بود خانه محقر و مستی نشینی است در را به صدا درآورد آقایی در را باز کرد بدون هیچ کلامی سید باقر سمت نور کسب اتاقی در گوشه حیاط بلند شده بود رفت حال خودش را نفهمید قطرات اشک بدون اختیار به گونه اش غلطان بودند.
وارد اتاق شد صحنه عجیبی دید خانمی از دنیا رفته و پارچه سفید رویش کشیده بودند سید بزرگوار سیمای هم کنار جنازه خانم به آرامی نشسته بود اختیار به آن صید سلام کرد صید با مهربانی جهت جواب سلام به سید باقر را داد و فرمود:
چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این همه رنج را تحمل می کنی؟
بعد هم به جنازه کرد او فرمود مثل این خانم باشی تا من به سراغ شما بیایند این بانوی است که در دوره بی حجابی ۷ سال از خانه بیرون نیامده تا مبادا مأموران را کشف حجاب نکنند.
سیدباقر که در حال آب دادن به گل های باغچه بود از متن سخنان زیبای امام زمان فکر میکرد با خودش گفت:
درست است که امام زمان علیه السلام زیارت عاشورا را دوست دارد اما ایشان از من دینداری را خواستند مثل آن خانم که در زمان کشف حجاب توسط رضاخان برای اینکه سربازان رضاخان پهلوی چادر از سرش برندارند هفت سال از خانه بیرون نیامد خوشا به حال این زن که موقع مردن امام زمان علیه السلام به بالینش آمد خوشا به حالش.
✍🏻#تمام 🙂
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1